ذات الریهٔ
ذات الریهٔ. [ تُرْری ی َ ] (ع اِ مرکب ) درد شُش . (مهذب الاسماء). آماس شش . (۱) التهاب و آماسی در شش با درد و سرفه و تب و تنگی نفس . و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: نزد پزشکان ورمی است در جگر سفید، چنانکه در بحر الجواهر گفته و در آقسرائی گوید: نزد پزشگان ورمی است در جگر سفید، چنانکه در بحر الجواهر گفته و در آقسرائی گوید: ورمی است حارّ در ریهٔ - انتهی . و صاحب ذخیره گوید: ذات الریهٔ، آماس شش را گویند.
و داود انطاکی گوید: ورم الرئهٔ و تسمی...
ذات الریش
ذات الریش . [تُرْ ر ی ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است ماننده بقیصوم .
ذات الریوی
ذات الریوی . [ تُرْ ری ی َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب بذات الریه (۱) .
ذات الزراب
ذات الزراب . [تُزْ زِ ] (اِخ ) یکی از مساجد رسول صلوات اﷲ علیه است بر دو روزه راه از تبوک و آن را زراب نیز نامند.
ذات الزمین
ذات الزمین . [ تُزْ زُ م َ ] (ع اِ مرکب ) میانه ٔ روزگار. (قاضیخان بدر محمد دهار). || در زمانی مقدّم .
ذات الساحل
ذات الساحل . [ تُس ْ سا ح ِ ] (اِخ ) نام قریه ای به جیزه .
ذات الساق
ذات الساق . [ تُس ْ سا ] (اِخ ) نام موضعی و نام درختی که رسول اکرم صلوات اﷲ علیه در یکی از غزوات در زیر آن نزول کرده و نماز گزارده است . (المرصّع).
ذات السباع
ذات السباع . [ تُس ْ س ِ ] (اِخ ) موضعی است .
ذات الستار
ذات الستار. [ تُس ْ س ِ ] (اِخ ) نام موضعی است و ابن اثیر در المرصع گوید: این نام در اشعار عرب بسیار یادشده است و آن راههای عقبه هاست به بر سوی حرم مکهٔ.
ذات السعیر
ذات السعیر. [ تُس ْ س َ ] (اِخ ) منزلی است نزدیک مدینه . و بلعمی در شرح غزوه ٔ انواط گوید: فصل در ذکر خبر غزو انواط: و این غزو را غزو انواطخوانند. پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم برفت و بر پایان کوهی شد و آن کوه را نام رضوی بود و همی رفت تا از حدّ یثرب بیرون شد و بحد تهامه درآمد و بمنزلی فرودآمدکه آن منزل را انواط گویند. خبر آمد که کاروان را بجهانیدند و کس را نیافتند و از آنجا به مدینه بازآمدند و چون ماه دیگر بود به جمادی الاولی برفت و ابوسلمهٔبن...
ذات السلاسل
ذات السلاسل . [ تُس ْ س َ س ِ ] (اِخ ) رجوع به ابوعون عبدالملک در همین لغت نامه شود.
ذات السلاسل
ذات السلاسل . [ تُس ْ س َس ِ ] (اِخ ) ابرق ذات السلاسل ، موضعی است بدیار عرب .
ذات السلاسل
ذات السلاسل . [ تُس ْ س َ س ِ ] (اِخ ) نام موضعی به مشارق بزمین بلحا و عذره و بدانجا پس وادی قری بزمین جذام . و میدانی گوید نام آبی است بزمین بنوجذام شام که بسال هشتم از هجرت رسول اکرم صلوات اﷲ علیه جیشی برای تسخیر آن فرستاد و قائد این جیش عمروبن العاص بود. (المرصع). رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 صص 265 - 269 و امتاع الاسماع جزء اول ص...
ذات السلسل
ذات السلسل . [ تُس ْ س ُ س ُ ؟ ] (اِخ ) رجوع به فقره ٔ فوق شود.
ذات السلیم
ذات السلیم . [ تُس ْ س ُ ل َ ] (اِخ ) نام جایگاهی است . ساعدهٔبن جؤیهٔ گوید :
تَحَمَّلن من ذات السُلَیم کأنّها
سفائن یم یَنتحیها دبورها.
ذات السلیم
ذات السلیم . [ تُس ْ س ُ ل َ ] (اِخ ) نام موضعی است بنی ضبّهٔ را بیمامهٔ.
ذات السواسی
ذات السواسی .[ تُس ْ س َ ] (اِخ ) کوهی است بنی جعفربن کلاب را و اصمعی گوید: ذات السواسی شعبی است بنصیبین از ینوف یا آب راهه هاست که در ینوف میریزد. شاعر گوید :
و ابصر ناراً بذات السواسی .
(المرصع) (معجم البلدان ).
ذات السیب
ذات السیب . [ تُس ْ س َ ] (اِخ ) رحبه ای است از رحاب اضم (۱) به حجاز. (المرصع) (معجم البلدان ).
ذات الشام
ذات الشام . [ تُش ْ شا] (ع اِ مرکب ) ابن الاثیر در المرصع گوید: «ذات الشام »شقشقه ٔ شتر است از آنرو که بر آن نقطه های سیاه باشدچه شام جمع شامهٔ است و شامهٔ بمعنی خال و خجک است .
ذات الشبق
ذات الشبق . [ تُش ْ ش ِ ] (اِخ ) موضعی است در شعر :
کان ّ عجوزی لم تلد غیر واحد
و ماتت بذات الشبق غیر عقیم .
ذات الشر
ذات الشر. [ تُش ْ ش َرر ] (اِخ ) موضعی است . امروءالقیس گوید :
فلم تترک بذات الشر ظبیاً
و لم تترک بحبلها (؟) حمارا.
(المرصع).
ذات الشری
ذات الشری . [ تُش ْ ش ِ ] (اِخ ) موضعی است معروف در قول بریق هذلی :
کأن ّ عجوزی لم تلد غیر واحد
و ماتت بذات الشری و هی عقیم . (۱)
ذات الشری
ذات الشری . [ تُش ْ ش َرْی ْ ] (اِخ ) (بسکون الرّاء) نام موضعی است .
ذات الشعاع
ذات الشعاع . [ تُش ْ ش ُ ](ع اِ مرکب ) یکی از آلات رصد است : و آلات رصد از کراسی و ذات الحلق و اسطرلابهای تام و نصفی و ذات الشعاع (۱) که موجود بود برگرفتم . (از نسخه ای از جهانگشای جوینی ). ذات المطرقین
ذات الشعبتین
ذات الشعبتین . [تُش ْ ش ُ ب َ ت َ ] (ع اِ مرکب ) یکی از آلات رصد است و ابن الندیم در شرح حال ابن ابی عباد ابوالحسن محمدبن عیسی منجّم گوید: او راست کتاب العمل بذات الشعبتین .