فضا و تقسيمات آن
در ژئوپوليتيک، مفهوم فضا شامل سرزمينهائى است که انسان توانسته در آنجا سکونت گزيند و يا بهگونهاى در آن دخل و تصرف کند. بنابراين قلمرو فضائى ژئوپوليتيک با توسعه و پيشرفت تکنولوژى گسترش مىيابد. فضا صحنهٔ نمايش پديدههاى گوناگونى است که در آنجا ترکيب و تلفيق اين پديدهها به شکلهاى گوناگون، آثار متنوعى از خود برجاى مىگذارند و در نتيجه موجب پيدايش سيستمهائى سياسى گوناگون مىگردد. اين گوناگونى نيز بهطور دايم در حال تحول است؛ زيرا انسان براى تغيير شکل دادن روابط بين پديدهها، بهطور مداوم روى آنها تأثير مىگذارد و اين دخالت، حتى شامل عناصر طبيعى نيز مىشود. بنابراين کشورهائى که با يکديگر وجوه مشترک و شباهتهاى زيادى دارند، اغلب بهدليل محدوديتهاى سياسى ناشى از گسترش ملتها، با يکديگر اختلافات عميقى دارند تا جائىکه هيچگاه دو واحد سياسى کاملاً يکسان را نمىتوان در جهان يافت. به همين دليل، پديدههاى مختلف محيط طبيعي، همه بر اساس اصول واحدى سازمان يافتهاند. اين ويژگيِ فضائي، يکى از مباحث جالب توجه ژئوپوليتيک است، بدين گونه که فضا در يک زمانِ معين تفکيک شده و سازمان يافته است. تقسيمبندى سياسى فضا به کشورها يا به گروه کشورهائى که داراى يک طرز تفکر سياسى هستند، در حقيقت چارچوبى است که در آن اعمال نفوذ سياسى مىشود و هدف آن پيشبينى کردن و بهدست آوردن تغييرات ضرورى است.
در سطح بينالمللى اگر تمايل به تغييرات غير ضرورى ولى به ظاهر مفيد، در حال افزايش باشد، اين امر به زيان ديگر کشورها خواهد بود و نتيجه آن اجراءِ سياست تجاوزکارانه است که در نهايت منجر به دخالت نظامى مىشود. اما عدم تمايل به ايجاد تغييراتى که جامعه انسانى تا حدى بدان نيازمند است، اجراءِ يک سياست انزواءطلبى منفى و واهى را بهدنبال خواهد داشت. حالت سوم، وضعيتى است متأثر از دو حالت فوق، که مسلماً از تعادل لازم برخوردار است. از آنجا که فضاهاى جغرافيائي، بهعنوان صحنهٔ عمليات ژئواستراتژيک هميشه در حال تحول هستند، بهناچار مستقيماً بر روى عوامل ژئوپوليتيک نيز تأثير مىگذارند، به همين دليل نبايد اين دو واژه را هيچگاه بهصورت مجرد تجزيه و تحليل کنيم. هرگاه بخواهيم به يک تحليل ژئوپوليتيکى دست بزنيم، بهناچار عوامل، امکانات و يا عدم امکانات ژئواستراتژى به بحث کشيده خواهند شد. همين پيوستگى موجب شد جغرافيدان فرانسوى ايولاکُست در تشريح تابلو مشهور آلتدورفر Altdorfer به اين نتيجه برسد که در مبارزات تألمآور و مبهم، نبايد از خاطر دور داشت که هدف نهائي، شکست دشمن است و هدف ژئوپوليتيک يا ژئواستراتژى نيز همين است۱.
(۱يولاکُست؛ مسائل ژئوپوليتيک اسلام، دريا، آفريقا؛ ترجمهٔ دکتر عباس آگاهي؛ ۱۳۶۸، ص ۶
وسعت خاک
وسعت خاک برخلاف گذشته، اکنون ديگر ارزشِ مبنائى و تعيينکنندهاى براى مقايسهٔ کشورها با يکديگر ندارند. در طبقهبندى کشورها از لحاظ قدرت عوامل ديگرى بهويژه سازمان اقتصادى و ويژگىهاى اجتماعى ملت نقش اساسى دارند؛ و به همين دليل برخى از فرضيههاى ژئوپوليتيکي، مانند نياز کشورها به مساحت زياد يا فضاى حياتي، خلاف حقيقت و نادرست است. در گذشته جغرافيدانان سياسى از جمله راتزل وسعت زياد يک کشور را عمل قدرت مىدانستند و اعتقاد داشتند که کشورهاى کوچک محکوم به فناء هستند؛ ولى گذشت زمان ثابت کرد که عقايد راتزل بر اصول صحيحى استوار نيست و مبناى عقايد او بيشتر مبتنى بر اين فرض بوده است که در يک جنگ احتمالي، وسعت خاک و وجود عقبه جغرافيائى مىتواند تأمينى براى کشور باشد، در حالىکه امروزه ديگر عقبه مفهومى ندارد و در يک جنگ گسترده، کليه مناطق يک کشور، جبهه بهحساب مىآيد و از اين رو، تهديد تابع وسعت نيست. امروزه طبق عقايد عمومي، وسعتى ايدهآل است که با توزيع جمعيت آن کشور هماهنگى داشته باشد؛ زيرا اگر وسعت کشورى زياد ولى از جمعيت کمى برخوردار باشد، مسئله دفاع از آن کشور با مشکل مواجه خواهد شد.
شکل کشور
عامل مهم ديگرى که در سرنوشت سياسى کشورها سهم بهسزائى دارد، شکل هندسى آنها است. مقصود از شکل هندسي، فاصله قطرهاى يک کشور تا مرکز جغرافيائى آن است. مهمترين تأثير شکل هندسي، در نحوۀ اِعمال قدرت حکومت مرکزى بر پهنهٔ کشور است. با توجه به گوناگونى شکل هندسى کشورها، گردانندگان حکومت هر کشور با مسائل و مشکلات ويژهاى در اين خصوص مواجه هستند؛ ولى در اين مورد بايد با احتياط سخن گفت. مثلاً دربارهٔ موقعيت جزيرهاى انگلستان و ژاپن و مزاياى ناشى از اين شکل و موقعيت، مطالب زيادى نوشته شده است؛ از جمله اينکه برخى معتقد هستند ساکنين جزايرى چون انگلستان و ژاپن به اجبار لازم است کشتيرانى را با کشاورزى و فعاليتهاى صنعتى به هم بياميزند. بنابراين، خصلت محافظهکارى آنها ناشى از شرايط جزيرهنشينى - که براى اين اقوام اغلب مواقع ضربالمثل گرديده است - با احساسات آزاديخواهى و رهائى از تعصبات ملّى و ميهنى است که در نتيجهٔ زندگى دريائى و درآميختن با ديگران حاصل شده است.
راتزل معتقد است، ملتهاى دريانورد داراى ماهيت و طبيعت دوگانه هستند؛ يعنى در آنها توجه افراطى به منافع ملي، با آزادى و رهائى از تعصبات ميهني، بهطور وسيع درهم آميخته است؛ بهعبارت ديگر هم به منافع شخصى خود توجه کافى دارند و هم نسبت به منافع ديگران تفاهم کامل دارند، در صورتىکه مردم يک کشور وسيع برّي، چنين احساسات و عواطفى ندارند و بهندرت به مسائل دريائى توجه مىکنند۱.
(۱راى اطلاع بيشتر در زمينهٔ شکل هندسى و آثار آن به کتاب اصول و مبانى جغرافياى سياسي، نوشته دکتر درّه مير حيدر مراجعه شود.
صرفنظر از پارهاى جزئيات، کشورها از نظر شکل هندسى به پنج گروه تقسيم مىشوند:
۱. کشورهاى طويل يا درازا Elongated. در اين گروه، کشورهائى قرار مىگيرند که درازاى آنها تقريباً شش برابر متوسط پهناى آنها باشد. مانند شيلي، نروژ، سوئد، ايتاليا، پاناما، توگو و گامبيا.
۲. کشورهاى دايرهاى يا مدور ompact. شکل مدور، شکلى است که فاصله بين مرکز جغرافيائى کشور با مناطق پيرامون آن، در تمام جهات تقريباً يکسان و يکنواخت باشد؛ مانند فرانسه، اوروگوئه، بلژيک، لهستان، سودان و غيره.
۳. کشورهاى داراى زايده يا دنبالهدار Proturbated. در اين حالت ممکن است بخشى از يک کشور بهصورت دالان يا زايدهاى وارد خاک کشورهاى ديگر شود؛ مانند افغانستان، برمه، تايلند، زئير و ناميبيا.
۴. کشورهاى پاره پاره Fragmented. اين کشورها شامل دو يا چند قسمت جدا از يکديگر هستند که يا توسط آبهاى بينالمللى و يا خشکى از يکديگر جدا شدهاند. مهمترين مشکل چنين کشورهائى نداشتن خطوط ارتباطى پيوسته در خشکى است که خود مىتواند بزرگترين مشکل را در پدافند کشور بهوجود آورد. چنين کشورهائى اگر از تنوع انسانى برخوردار باشند، حس جدائىطلبى در آنها تقويت مىشود؛ مگر اينکه از نظر انسانى در سطح بالائى از مهارتها قرار داشته باشند.
۵. کشورهاى منگنهاى يا محيطى Perforated. کشورهائى هستند که همه يا بخشى از يک کشور ديگر را در خاک خود جاى دادهاند. بهترين مثال، برخى از کشورهاى واقع در آفريقاى جنوبى هستند. غير از موارد مذکور، شکلهاى ديگرى نيز قابل بحث هستند که بهدليل کم اهميت بودن، از ذکر آنها خوددارى مىشود.