آفتاب

ظ

ظ

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

ظاهربین . [ هَِ ] (نف مرکب ) آنکه فقط صورت ظاهر را بیند و از باطن بیخبر ماند. ظاهری . قشری . خُشک .



ظاهربینی . [ هَِ ] (حامص مرکب ) دیدن صورت ظاهر و بیخبر ماندن از باطن .



ظاهرپرست . [ هَِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) ظاهربین :
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست .

حافظ.



ظاهرپرستی . [ هَِ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) ظاهربینی . رجوع به ظاهربینی شود.



ظاهرهٔ. [ هَِ رَ ](ع ص ، اِ) تأنیث ظاهر. || زمین بلند. || ظاهره ٔ جبل ؛ بالای کوه . ظاهره ٔ هر چیزی ؛ بالای آن . || آبخور که آب آن به نیم روز خورند. آبخور شتران در نیم روز. || نیم روز. ظهر. || چشم بیرون جسته . || (اِ) قوم و قبیله ٔ مرد: جأنا فی ظاهرته ؛ أی فی عشیرته .



ظاهرهٔ. [ هَِ رَ ] (اِخ ) از قراء یمامه است . (معجم البلدان ).



ظاهرساز. [ هَِ ] (نف مرکب ) مُرائی . آنکه با صور ظاهر امور مردمان را به خود جلب کند یا فریبد.



ظاهرسازی . [ هَِ ] (حامص مرکب ) عمل ظاهرساز.



ظاهرنگر. [ هَِ ن ِ گ َ ] (نف مرکب ) آنکه به معنی امور ننگرد و به صور اکتفا کند.



ظاهری . [ هَِ ] (ص نسبی ) مذهب فقهی منسوب به ابوسلیمان داودبن علی بن خلف اصفهانی متوفی به سال 270 هَ . ق . که به ظاهر آیات و احادیث عمل میکرد. این مذهب عبارت است از اخذ به کتاب و سنت و الغاء رأی و قیاس و تأویل و این کلمه گاهی مقابل باطنی آید، یعنی مذهب سبعیه و باطنیان :
فاطِمیم فاطمیم فاطمی
تا تو بدرّی ز غم ای ظاهری
فاطمه را عایشه مایندر است
پس تو مرا شیعت...



ظاهری . [ هَِ ] (اِخ ) لقب ابن حزم ابومحمد علی بن احمدبن سعیدبن حزم اموی اندلسی . رجوع به ابن حزم ... شود.



ظاهریه . [ هَِ ری ی َ ] (ص نسبی ، اِ) نام دراهمی که در مصر شایع بوده است .



ظاهریه . [ هَِ ری ی َ ] (اِخ ) رجوع به ظاهری شود.



ظاهریه . [ هَِ ری ی َ ] (اِخ ) نام دو قریه در مصر منسوب به الظاهر لاعزاز دین اﷲ از خلفای فاطمی است . رجوع به معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 81 شود.



ظب . [ ظَ ] (ع اِ) ج ِ ظبی .



ظباء. [ ظِ ] (ع اِ) ج ِ ظبی . آهوان : دروازه ها دربستند، چون دانستند که مقاومت ظباء با شیران شکاری میسر نباشد. (جهانگشای جوینی ).



ظباء. [ ظُ ] (اِخ ) نام وادیی است در تهامه . و نیز نام جایی است . رجوع به معجم البلدان یاقوت شود.



ظبات . [ ظُ ] (ع اِ) ج ِ ظُبهٔ.





ظباظب . [ ظَ ظِ ] (ع اِ) ج ِ ظبظاب .



ظبهٔ. [ ظُ ب َ ] (ع اِ) دَم شمشیر یا طرف تیزی آن یا دَم سنان و مانند آن .ج ، اَظْب (اَظْبی )، ظُبات ، ظُبون ، ظِبون ، ظُبی ̍.



ظبظاب . [ ظَ ] (ع اِ) بیماری ، هرچه باشد. رنج . درد. عیب .ما به ظبظاب ؛ باکیش نیست . || آبله ریزه ای که در چشم و رخسار ملاحان حادث شود. رجوع به جوش شود. || بانگ و فریاد. || سخن ترساننده به شرّ و بدی . || (مص ) تب زده گردیدن . || (اِخ ) نام پادشاهی از یمن . ج ، ظباظب .



ظبظبهٔ. [ ظَ ظَ ب َ ] (ع مص ) تب زده گردیدن .



ظبون . [ ظُ / ظِ ] (ع اِ) ج ِ ظُبهٔ.



ظبی . [ ظَب ْی ْ ] (ع اِ) آهو. غزال . ابووَثاب . ج ، ظِباء، ظَبیات ، ظب ، ظُبی . و رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 45 شود. || اسب فربه . || نشان و داغی بعضی عرب را. || (اِخ ) نام مردی است . || نام وادیی است متعلق به بنی تغلب در ساحل فرات . || نام موضعی است . || نام ریگزاری است و برخی گفته اند نام شهری است نزدیک ذی قار و قول امروءالقیس را بدان تفسیر کنند -->

درباره ما

تماس با ما

+۹۸ ۲۱ ۲۳۰ ۴۴ ۳۳۳

تلگرام آفتاب

اینستاگرام آفتاب

+۹۸ ۲۱ ۲۳۰ ۴۴ ۱۰۳

ایران، تهران، میدان نوبنیاد ، کوهستان سوم ، پلاک ۳

پشتیبانی آفتاب

همکاری در کسب و کار

خبرنامه