آفتاب

ظ

ظ

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ناحیه ٔ بزرگی است در فسطاط مصر و وجه تسمیه آن است که چون عمروبن العاص از اسکندریه بازگشت و طرح فسطاط بریخت ، جمعی از قبایل که در اسکندریه بازمانده بودند در فسطاط به وی پیوستند و چون مردم به طرح فسطاط اشتغال یافته بودند، جای بر آنان تنگ آمد و شکایت به عمروبن العاص بردند. عمروبن العاص به معاویهٔبن حدیج امر کرد تا در کار ایشان بنگرد و او بدیشان گفت که : «أری لکم ان تظهروا علی القبائل فتتخذوا منزلاً ظاهراً عنهم...



ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) نوزدهمین سلطان ممالیک برجی . در 904 هَ . ق . پس از ملک ناصر ابوالسعادات محمدبن قایت بیگ اشرف ، به کوشش خواهر خویش به حکومت رسید، ولی حکومت وی تا اواخر سال 905 بیش نپائید و پس از وی حکمداری به جنبلات اشرف رسید. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 75 شود.



ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن ابی منصور الحاکم ،مکنی به ابوالحسن و ملقب به الظاهر لاعزاز دین اﷲ. هفتمین خلیفه ٔ فاطمی . او در 27 شوال 411 هَ . ق . به جای پدر به خلافت نشست و در نیمه ٔ شعبان 427 پس از پانزده سال و نه ماه و هفده روز خلافت درگذشت . مدت عمر وی سی وسه سال بود. و او مردی نیکوسیرت و سائس و نسبت به رعیت منصف و خوشگذران بود و کارها بر وزیر ا...



ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن عمربن ابی زیدان (1106 - 1196 هَ . ق .). مردی زیرک و شجاع بود. اصل وی از مدینه است و یکی از نیاکان او به فلسطین مهاجرت کرد و آنجا توطن گزید. پدرظاهر در روزگار ولایت امیر بشیر شهابی بر لبنان ، حاکم صفد و توابع آن بود و پس از او پسرش ظاهر به حکومت صفد نشست . سلیمان پاشا والی دمشق در سال 1150 هَ . ق . به مقاتله ٔ وی برخاست و...



ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن یوسف غزنوی . او راست : کتاب مجمل الاسماء که در پایان سال 561 هَ . ق . در دمشق به اتمام رسانیده و آن مشتمل بر ده کتاب است در فنون مختلف : کتاب اول در آفرینش انسان و بیان احوال و اوصاف او. کتاب دوم در شناخت آسمان و آنچه مربوط به شناخت هوا و مافیهاست از منازل و بادها و غیره . کتاب سوم در شناخت نام زمین ها و جمیع مافیها. کتاب چهارم در اسامی درختان و میوه ها و زروع . کتاب...



ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) احمدبن علی بن العمربن محمدبن عبداﷲ، ابوعبداﷲ العلوی الحسینی . نقیب علویان به بغداد.وی حدیث بسیار استماع و روایت کرده است و به قول ابن اثیر مورخ مشهور از نیکان بغداد بود و هم بدانجا وفات یافت (569 هَ . ق .). رجوع به الاعلام زرکلی چ مصر ج 1 ص 51 و کامل التواریخ ابن اثیر چ مصر ج 6 ص



ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) هلال بن بدربن حسنویه بن حسین برزکانی کرد. پس از پدر به جای وی نشست و یک سال بیش در این مقام بنماند و شمس الدوله ٔ دیلمی او را از مقر خویش براند و کمی پس از آن کشته شد (405-406 هَ . ق .).



ظاهر.[ هَِ ] (اِخ ) یحیی (الملک الَ ...) بن اسماعیل بن العباس الرسولی . یازدهمین امیر سلسله ٔ رسولیان یمن . او در سال 831 هَ . ق . به تخت ملک نشست و هم بدان مقام ببود تا در سال 842 در صنعاء درگذشت . وی مردی عاقل و باتدبیر و نیکوسیرت بود. رجوع به الاعلام زرکلی چ مصر ج 3 ص 1144 و ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص



ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) تمُربُغا یا تیموربوغا (الملک الظاهر). شانزدهمین سلطان از ممالیک برجی مصر در 872 هَ . ق . او پس ازسیف الدین ایل بیگ به حکومت رسید، ولی بعد از دو ماه دست وی را از حکومت کوتاه ساختند و به دمیاطه نفی شد. وی مردی دیندار و صالح بود. (قاموس الاعلام ترکی ).



ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) بیبَرس بن عبداﷲ، السلطان الاعظم قسیم امیرالمؤمنین رکن الدین ابوالفتح البندقداری الصالحی ، ملقب به الملک الظاهر. از ممالیک بحری . مولد او به دشت قبچاق در حدود 625 هَ . ق . بود. او سالهای اوّل عمر خویش را در مولد خود به سر برد و سپس در هجوم تاتار اسیر و در سیواس به غلامی فروخته شد و از آنجا وی را به حلب و سپس به قاهره بردند و امیر علاءالدین ایدکین بندقدار وی را بخرید و بیبرس نزد وی ببود...



ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) سیف الدین (الملک الَ ...)، مکنی به ابوسعید چقمق . دهمین سلطان ممالیک برجی مصر. او در سال 842 هَ . ق . به اتفاق امرا و اعیان دولت پس از جمال الدین یوسف عزیز به حکومت مصر نشست . وی مردی دوستدار علما و کریم و صالح بود و مدت 14 سال با کمال عدالت ملک راند و در 857 کناره کرد و تخت ملک به پسر خود ابوالسعادات ملک منصور فخرالدین...



ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) سیف الدین (ملک الَ ...) برقوق . از ممالیک برجی مصر. در سال 785 هَ . ق . امراء بالاتفاق وی را به جای ملک صالح حاجی بیک قلاوون به سلطنت برداشتند،لکن در سال 791 وی را از حکومت عزل و محبوس و به کرک تبعید کردند و ملک صالح را به جای او بنشاندند. هشت ماه و نیم پس از این واقعه برقوق از محبس بیرون آمدو به قاهره بازگشت و حکومت ازدست رفته را به چنگ آورد و ده...



ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) سیف الدین خوشقدم (ملک ناصر ناصری ). چهاردهمین سلطان ممالیک برجی . او از آزادکردگان ملک مؤید شیخ محمود ظاهری چهارمین سلطان ممالیک برجی بود و ابتدا سمت اتابیکی ملک مؤید شهاب الدین احمد داشت و سپس در 865 هَ . ق . به حکومت رسید و شش سال و نیم ملک راند و در 872 وفات کرد.رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 74 و قاموس الاعلام شود.



ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) سیف الدین ططر، مکنی به ابوالفتح . ششمین سلطان ممالیک برجی مصر. پس از احمد، مظفر در سال 824 هَ . ق . به حکومت نشست لکن حکومت او دیر نپائید و ناصرالدین محمد صالح ، جانشین او شد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 74 شود.



ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (شیخ ...) صدفی . او راست : «السر المصون فیما کرم به المخلصون ». (کشف الظنون ).



ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) غازی غیاث الدین بن سلطان صلاح الدین یوسف بن ایوب ، ملقب به الملک الظاهر و مکنی به ابوالفتح و ابومنصور. از ملوک دولت ایوبیان حلب . مولد او به نیمه ٔ رمضان سال 568 هَ . ق . یعنی یک سال پس از استیلای صلاح الدین بر مصر، در قاهره بود. و در سال 582 به جای عم خود حکومت حلب یافت و سی ویک سال با کمال عدالت حکم راند. وی مردی محتاط و باهیبت و واقف بر احوال رع...



ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) مجدالدین عیسی . شانزدهمین امیر سلسله ٔ اُرتقیه ٔ ماردین . وی در 778 هَ . ق . به حکومت نشست و تا سال 809 ملک راند و در این سال صالح که آخرین امیر این سلسله بود به حکومت رسید و این سلسله به دست امرای قراقویونلو برافتاد. رجوع به ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 151 شود.



ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) محمدبن احمد الناصرلدین اﷲبن المستضی ٔ، مکنی به ابی نصر. سی وپنجمین خلیفه ٔ عباسی (622- 623 هَ . ق .). در سلخ رمضان سنه ٔاثنتین و عشرین و ستمائه (622 هَ . ق .) خویشان و ارکان دولت و معتبران بغداد چون قاضی القضاهٔ محیی الدین بن فضلان و نقیب طالبیان قوام الدین ابوعلی موسوی با اوبیعت کردند و در روز دوشنبه ٔ غره ٔ شوال جامه ٔ سفید بپ...



ظاهر بأمرا. [ هَِ رُ ب ِ ءَ رِل ْ لاه ] (اِخ ) رجوع به ظاهر محمدبن احمد... شود.



ظاهراً.[ هَِ رَن ْ ] (ع ق ) بر حسب ظاهر. علی الظاهر. چنانکه به نظر می آید. مانا. همانا. پنداری . گوئی . گوئیا. گویا. محتمل است . دزندیس . (برهان قاطع). یحتمل . یمکن .باشد که . شاید. تواند بود. تواند بودن :
ظاهراً آن شاخ اصل میوه است
باطناً بهر ثمر شد شاخ هست .

مولوی .
ظاهراً میخواندت او سوی خود
وز درون میراندت با چوب رد.

مولوی .
ظاهراً بر زن چو آب ار غالبی
باطناً مغلوب...



ظاهرالصلاح . [ هَِ رُص ْ ص َ ] (ع ص مرکب ) که ظاهری بر طبق و ملائم شرع یا اخلاق دارد.



ظاهرالعلم . [ هَِ رُل ْ ع ِ ] (ع اِ مرکب ) نزد اهل تحقیق ، عبارت است از اعیان ممکنات . (کشاف اصطلاحات الفنون ).



ظاهرالمذهب . [ هَِ رُل ْ م َ هََ ] (ع اِ مرکب ) ظاهرالروایهٔ. مراد از این دو آن چیزی است که در جامعالکبیر و جامعالصغیر و سیرالکبیر است و مراد از غیر ظاهر المذهب و الروایهٔ، جرمانیات [ کذا و شاید جرجانیات ] و کیسانیات و هارونیات است . کذا فی الجرجانی . (کشاف اصطلاحات الفنون ).



ظاهرالممکنات . [ هَِ رُل ْ م ُم ْ ک ِ ] (ع اِ مرکب ) هو تجلی الحق بصور اعیانها و صفاتها. و هو المسمی بالوجود الالهی . وقد یطلق علیه ظاهرالوجود. (کشاف اصطلاحات الفنون ).



ظاهرالوجود. [ هَِ رُل ْ وُ ] (ع اِ مرکب ) عبارهٔ عن تجلیات الاسماء. فان ّ الامتیاز فی ظاهرالعلم حقیقی و الوحدهٔ نسبیّهٔ. و اما فی ظاهرالوجود فالوحدهٔ حقیقیهٔ و الامتیاز نسبی . (کشاف اصطلاحات الفنون ).



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله