اصطخرى دربارهٔ خصوصيات ظاهرى و کيفيات بدنى سکنهٔ فارس چنين مىگويد: سکنهٔ نواحى گرمسير اغلب بدنى لاغر و تکيده، موئى اندک و پوستى تيرهرنگ دارند. اهالى نواحى سردسير داراى بدنى بدنى گوشتآلودتر، موئى پرپشتتر و پوستى روشنتر هستند. از ميان نقايص عضوى و بدني، مقدسى وجود فراوان ضعف بينائى را در منطقهٔ کازرون و فلج ناشى از سکنهٔ ناقص در شيراز را ذکر مىکند و در عوض با لحنى تحسينآميز مىگويد که در فارس بهندرت جذام ديده مىشود.
خصوصيات تغذيه در قسمتها و بخشهاى تابعه اغلب بههنگام وصف شهرها مورد بحث قرار مىگيرد. ولى مقدسى بههنگام وصف شيراز گاه اختصاصاً به اين مبحث مىپردازد. برخى اطلاعات عمومى نيز در اين زمينه در کتاب ابنحوقل آمده است. وى با لحنى ستايشآميز دربارهٔ فارسيان مىگويد که سفره را با غذاهاى زيبا مىآرايند و در غذا گشادهدست هستند، از آن گذشته يادآور مىشود که بر طبق رسم و عادت غذاهاى شيرين و انواع ميوه را قبل از غذاهاى اصلى مىکِشند و به سفره مىآورند.
اخبار مربوط به لباسهاى رايج در فارس در ادوار بعد از اسلام مفصلتر است. اصطخرى مىگويد: جامهٔ سلطان در آنجا لباسى است. در پائين گشاد و در بالا تنگ با بريدگى در گلوگاه و آستينهاى تنگ. بلندى لباس تا حدود ميان ماهيچههاى پا مىرسد. گاه نيز شنلى که از جلو تا نيمه باز است مىپوشند. بههر حال با چاکى گشادتر و در قسمت پشت و سينه عريضتر از آنچه دبيران (کتاب) بر تن مىکنند. از آن گذشته دستارها و کلاههاى بلند نوکتيز نمدى (قلنسوه) بر سر مىگذارند. شمشير آنان از يک حمايل آويخته، کمربندى بر تهيگاه آنها استوار است و پاى پوشهاى آنها کوچکتر از آن است که مردم خراسان بر پاى دارند. از ترجمهٔ فارسى چنين برمىآيد که اين کفشها (يا چکمهها؟) ساقهائى تنگتر داشتهاند. به اعتقاد ابنحوقل در مورد شنل امرا، فقط قسمت پائين آن بهتر بوده، قسمت سينه مانند دبيران است. وى اشارهاى دارد به اينکه اميران فارسى تبار اين لباس (اصلاً عربي) را مىپوشيدند و به گفتهٔ خود اضافه مىکند: در دورهٔ ما در جامهٔ امير تغييرى حاصل شده، زيرا وى از اطرافيان خود لباس ديلميان را ترجيح مىدهند. اصطخرى به سخن خود ادامه مىدهد: قضات کلاههاى نمدى و خرمه مانند يا چيزى شبيه به آن بر سر مىگذارند که لبهٔ آنها در حدود گوشها بالا زده شده است، گذشته از آن طبلسان، و بعد پيرهن و جبَّه. برخلاف، آنها درّاعهاى را که از جلو نيمباز است نمىپوشد. دستار بر سر نمىکنند و بههمين ترتيب هم کفشهاى ساق برگشته به پا نمىکنند و کلاههاى نمدى که گوش را مىپوشاند بر سر نمىگذارند.
دبيران درّاعهاى از جلو نيمباز مىپوشند و دستار بر سر مىگذارند؛ زيرا عمّامه شبکلاهى نمدى دارند که آن را بهطور غيرآشکار براى حفاظت در برابر گرد و غبار بر سر مىگذارند نه بهصورتى علني. از آن گذشته چکمههائى با ساقههاى برگشته بهپا مىکنند، ولى ظريفتر از چکمههاى امير.اما بههر حال نه قبا [ى امير را] مىپوشند و نه طيلسان را [مانند قضّات].لباس ملاکّان، بازرگانان و اشراف متحدالشکل است، يعنى طيلسان، دستار، کفش بدون ساقهٔ برگشته، پيرهن با جبّه و نيمتنهٔ آستردار، ولى آنها کوشش مىکنند با انتخاب جنس بهتر براى هر يک از قطعات لباس بر ديگرى برترى جويند. از نظر ظاهر هم يکسان هستند و با ظاهر اهالى بينالنهرين تفاوتى ندارند. مقدسى از طرز لباس پوشيدن مردم فقط چنين مىگويد: مردم عادى همان لباسهائى را که نزد عربها معمول است بر تن مىکنند، همچنين لباسهاى پشمى [زبر و خشن] مىپوشند و بدان تظاهر مىکنند؛ از طيلسان زياد استفاده مىکنند و دستارهاى بلند بر سر مىگذارند. مردمى که طيلسان مىپوشند در شيراز موردتوجه و احترام نيستند، فقط کسانىکه رداى جلو نيمباز (درّاعه) بر تن دارند از اين تکريم و احترام برخوردار هستند. صرفنظر از آن مقدس گزارش مىدهد که در مراسم تعزيه و ترحيم از اين رسم عدول مىشود: آنها در اين مراسم اغلب نعلين يا سندل مىپوشند. يکى از اجزاء لباس درويشان را ابنبطوطه کمربند دوستي مىنامد: اينرا در حال چمباتمه زدن بهدور بدن (زانو و پشت) خود مىبندند؛ اين کمربند در حال نشستن به آدم کمک مىکند و مانند اين است که فرد نشسته بهکسى تکيه داده باشد؛ اغلب درويشهاى فارس اين کمربند را با خود دارند.
دربارهٔ خانهسازى بسيارى از جغرافىدانان مسائل مهم و اساسى را بههنگام وصف شهرها مورد بحث قرار دادهاند. از آنها کلاًٌ اين نتيجه حاصل مىشود که خانههاى خشتى و گلى بسيار بودهاند. سقفهاى ضربي خانههاى ابرقوه و يزد شاهدى از آن است که از بهکار بردن چوب بهصورت کامل در بناها خوددارى مىکردهاند. خانههاى از سنگ ساخته شده در بِجّه، شاپور و اَرّجان عموميّت داشته؛ در اصطخر، کازرون، نوبند جان و جُرّه هم گاه گاه ديده شده است؛ خانههاى با چوب هندى و افريقائى و آجر در سيراف بوده است. مقدسى دربارهٔ کاخ عضدالدوله در شيراز در نسخهاى از اثر وى که در قسطنطنيه است جزئياتى بهدست مىدهد که از نظر تاريخ معمارى واجد اهميت است: يکى از اتاقها را دستور داد بهرنگ چينىهاى ساخت چين و ديگرى را از تختهسنگ (آيا اين به آن معنى است که آنرا چون غار آراسته بودند؟) بسازند، يکى را با سنگهاى مرمر، يکى را با طلا، يکى را با پردههاى نقاشى مزين کنند. وى تأکيد دارد که هيچ يک از اين سيصد و شصت اتاق با ديگرى همانند نبوده.
دربارهٔ استحکامات اصطخرى چنين توضيح مىدهد: در تمامى نواحى فارس قلعههائى است يکى از ديگرى مستحکمتر، وى از اين انواع مشخص نام مىبرد: الف ـ شهرهائى که دور تا دور آنها را تأسيسات دفاعى و استحکمات گرفته، ب ـ تأسيسات دفاعى در داخل شهر [شامل شهر قديم، معهذا] احاطه شده از حومهها؛ ج ـ برج و باروهاى قديمى در شهرها، يعنى تأسيساتى برج و بارو مانند، که در مورد آنها هيچ قسمت از شهر داخل استحکامات نشده؛ د ـ تأسيستان و استحکاماتى مستقل بر فراز کوههاى غيرقابل عبور که از [آبادىهاى داراي] خانه و ساختمان جدا قرار دارند. دربارهٔ کوچکترين اين تأسيستان، قلعهها، که بخشى از آن نوع آخرين قسمت استحکامات مذکور در فوق است، اصطخرى باز چنين مىگويد: فارس برطبق آنچه به گوش من رسيده است بايد بيش از پنج هزار قلعه داشته باشد. اين قلعهها بهصورت جدا از هم و تک افتاده بر فراز کوهها و در حوالى شهرها، همچنين در خود شهرها قرار دارند. احصاء دقيق اين قلاغ فقط با مراجعه به دفاتر حکومتى امکانپذير است.