دوال پا پيرمردى است که دم جاده نشسته گريه مى‌کند و هر رهگذرى که مى‌رسد به او التماس کرده مى‌گويد مرا کول بگير از روى هر آب رد کن. هر کس او را کول بکند يک مرتبه سه ذرع پا مثل مار از شکم او درآمده دور آن کس مى‌پيچد و با دست‌هاى خود محکم او را گرفته فرمان مى‌دهد: کار بکن بده به من. براى اينکه از شر او آسوده بشوند باد او را مست کرد.


”در کتاب عجايب‌البحار نقل از يعقوب بن اسحق کرده که در جزيرهٔ سگ‌ساران مى‌رفتم درختستان بسيار ديدم. نزديک رفتم در زير آن درخت‌ها مردمى را ديدم نشسته به‌صورت خوب نزديک ايشان نشستم و زبان يکديگر نمى‌دانستيم. يکى از ايشان دستت بر گردن من نهاده تا مرا خبر بود بر گردن من نشسته بود و پاهاى بر من پيچيده و مرا برانگيخت و من قصد کردم او را از گردن بيندازم روى مرا به ناخن بخراشيد گفت او را مى‌گردانيدم و ثمرهٔ آن درخت‌ها مى‌چيدم و مى‌خوردم و آن هم چيزى از ثمرهٔ درخت‌ها مى‌خورد و با اصحاب خود مى‌انداخت تا ايشان مى‌خوردند و او را به زير درخت‌ها گردانيدم چوبى از شاخ درخت در چشم او بگرفت و کور کرد قدرى انگور بگرفتم و سنگى يافتم در او حفره بود در آنجا عصير کردم پس بدو اشارت کردم که بخور آن را بياشاميد و مست شد و پاهاى او سست شد بينداختمش و از آنجا نجات يافتم“. (عجايب‌المخلوقات)