اين روايت روى کاغذ کاهى خطدار يا جوهر آبى نوشته شده است. فرستنده آقاى شوريده شاهرودى است. بالاى صفحه نوشته است: روايت دامغاني. در بالاى لغات محلى معانى آنها آمده است.
يه (يک) پيره زنوئى (پيرزن) بود و داش نُن (نان) مىپخ (مىپخت) و هى بلگاى (برگهاي) مىرِخت ميان تندوريه (تنور) چاقولوئىام (گنجشک) آمد که رد شووه (شود) اينه (اينرا) ديد گفتش ننه پيرو چرا با بلگ تندور مىسوزاني؟ گفتش که ننه جان پسرِِ که نِدارُم تا از برام هيزم بياره گفتش خُب مَن پِسرِت مُىشم و مىرم از صَرا (صحرا) برات يه پُشته هيزم ميارُم اما بايد که يه لابلوِ (نان شيرمال) برام بپزانى گفتش خيل و خُب (خوب) اُنوقت (آنوقت) رف (رفت) برا هيزم يَه گدااى (گدائي) ئى آمِد و هر چه نُنِنش (نانش) داد نِگرُفت گفتش پس چى شى ميخ (مىخواهي) اى گفتِش اُناها (اشاره است) ان لابلوئى مىخوام ديدوِلِش نمىکنه هُمن (همان) لابلوئى دادِش چاقو مواُم آمد و گف که ننهنه لابلومِه بيار تا بُخورُمُ گفتِش که يه گدا اوئى آمِد و هر چى دادُمِش نگُرُفت و لابلو توره (تو را) خواست مُنم دآدم به او و اوام (او هم) ورداشت و بُرد چاقوام گفت که خيل و خب منم، (اين وَر ميجُّم و اُن وَر مجُّم. صُندوق نُنات (نانهايت) ورمىدارم در ميجُّم) پير زندام گفت کر کارِ پَدرِ تُم نيه (نيست) که: اين وَرِيجّى و اُن وَر بجى و صُندوق نُفامنه وَر دارى و در بَجّي. اُنُم گف که خيل و خب حالا به بين چطو کارِ پِدرُمُم نيه
(اين ور جِست آن وَر جِست | صُندوَقِ نُنِه ورداشت و دَرِ جست) |
رَفْ رَفْ رَفْ يَه چوپانوئى يه ديد که داره ميان شيراشِ پِشکلِ مىريزه گِفتشْ يه صندوق ننت يدم تو بُخُوره و يه پّروواُم (خورده) بِرا من نِگَه دا تا مَن بيام آمِد و ديد که هيچى نيه هَمِشه خورده گفتش که پس نُنا (نانها) من کوّ؟ گفتش که تو دير آمِدى و مَنُم هَمِشِه خوردُم گفتش که خب منم:
(اين ور ميجّم و اُن ور ميجّم | دوآزدِه۱ تا کَلِشِه ور مىدارُم۲ و در ميجّم) |
۱.صادق هدايت نوشته: ۱۲
۲.صادق هدايت نوشته: کل=بز
اينم تا چو اِ ور داشت که بزنش:
(اين وَر جست و اُن ور جست | دوآزده تا کَلِشِه ورداشت و دَر جست) |
رف پائين و ديد که عروسيه ديد اُنجِن (آنجا) دارن برا عروسى نسگ ميکشن گفت که سگ نُکشين من براتان کل (بز) آوُردُم ولى چن (چند) تا تکّهِ از اُن را ناش (رانهاى آن) بِرا من نگا دارين گفتن: اى بچشم رفت و ورگشت ديد که هيچى براش نذِاشتِن پرسيد گفتنِ: اى چرا سته اما ميان ديگه رفت اُنجنُم (آنجا هم) ديد که چن تا تکّهِ استو خوانِه (استخوان است) اواُم (او هم) گفت که:
(اين ور ميجّم و اُن ور ميجّم | عروس و زمُاره (داماد) وَر مىدارُم و در ميجّم) |
(اين ور جِستُ و اُن ورِ جست | عروس زمُاره ور داشت و در جِست) |
رف رف رف تا رسيد سر به کوهى (کوهي) زُماره اِنداخَتش تَه دَرّه و عروسام بُردش پيش يَه چاروادارو (چهار پادار و مکاري) گفِتش که اين عروس با آن نىت۳ عوض مىکُنم اُنم گف که خيل و خب چه از اين بِيتر (بهتر) اوام نىئى گرُفُت و رف بالا ديفال (ديوار) خانو پيرزنو زِد زِد زد تا پيرزنو آمد بيرون هى دواُم مسخرهش کرد و گف که:
۳.صادق هدايت اضافه کرده است:نى تو ـ flute
دو تا صندُق نُنِتِه بُردُم دودا! | صنُدقه، بُردُم پيش يه چوپان دودا! |
ديدم چوپان داره ميان شيرا پِشکل مىريزه دودا! | من داد زدُم که نريز نُنِت مىدُم دودا! |
اواُم نرخت نُنِش دادُم دودا! | رفتم و ورِگشتُم ديدُم ديدُم نُنامه خورده دودا! |
مَنُم دوآزدِه تا کَلشِ ور داشتم و بُردُم دودا! | رفتم يه جا عروسى بود سگ ميکُشتن دودا! |
گُفتمشان نکُشين کَلِتان مىدُم دودا! | نکُشتنِ کلشان دادم که يه خوردوش ام برام نگه ارن دودا! |
رفتُم و وَرگِشتمُ ديدُم استخُواناشِه برام نگه داشتن دودا! | عروست نه با ز مُا ور داشتم و در جستم دودا! |
رفتم سر کو و زمِارِه ميان دُرّشِ انداختُم دودا! | عروس بُردم پيش چار وادار دودا! |
دادُمِش و يَهنى گرُفتُم دودا! | آمُدم اينجه اُنى مىزنم دودا! |
حالا مىزنم دودا! | دودا دودا دودا! |
دودا دودا دودا دودا! (دودا صداى نى است). |