بهکار بردن بوى خوش
جمشيد نخستين کسى است که بوى خوش را بهر مردمان که بدان نيازمند بودند آورد. ايرانيان چه در زندگى و چه پس از مرگ خواستار بوى خوش بودند. در مهمانىها، جشنها و به تخت نشستنها خوشبو مىافروختند يا مىافشاندند و گل مىنهادند، چون بزرگى را پذيره مىشدند يا او بهسراى ايشان در مىآمد بر او مشک و ديگر بوها مىافشاندند، در هنگام پيشباز رفتن يال و بش اسبان را از مشک و زعفران مىاندودند، کيخسرو در جشنگاهى که برپا کرد درختى از گوهر بر پهلوى تخت او نهاد که که بارش ميوههاى زرين بود که درون آنها را از مشک سوده انباشته بودند و باد بوى آنرا بر مهمانان مىافشاند مردمان گلاب و ديگر بوها بر تن و موى خود مىماليدند يا بر زلفها مشک مىپاشيدند. در بستر مهمان و خوابگاه او جام کافور و گلاب مىنهادند تا جاى خواب خوشبو شود.
از کارهاى جمشيد
دگر بوىهاى خوش آورد باز | که دارند مردم به بويش نياز |
شستشوى و پاکيزگى
يکى از ويژگىهاى ايرانيان باستان پاکيزگى است. اين رسم بهويژه هنگام بهجا آوردن آئين دينى سخت چشمگير است. در زندگى روزانه نيز هميشه پاىبند به آن بودهاند.
همه شهر گرمابه و رود و جوى | بههر برزنى رامش و رنگ و بوى |
جمشيد فرمان داد تا گرمابه و کاخهاى بلند بسازند.
بفرمود ديوان ناپاک را | به آب اندر آميختن خاک را |
هر آنچ از گل آمد چو بشناختند | سبک خشت را کالبد ساختند |
به سنگ و به گچ ديو ديوار کرد | نخست از برش هندسى کار کرد |
چو گرمابه و کاخهاى بلند | چو ايوان که باشد پناه از گزند |
نذر و نياز کردن
يکى از رسمهاى ديرين ايرانيان نذر و نياز کردن است. براى بهدست آوردن فيروزى يا کاميابىهاى ديگر با خداوند پيمان مىکردند که اگر کامياب گردند خواستهٔ فراوان به... بدهند، به بينوايان و درويشان بخشش کنند. شهرهاى ويران را از نو آبادان کنند و خارستانها را چون بهشت سازند و آنچه در توانائى ايشان است در خوبى جهان بهکار برند و از کسانى که به آنان بدى کردهاند کينه به دل نگيرند.
ز بيداد شهرى که ويران شدست | گذرگاه گوران و شيران شدست |
بکوشم که آباد گردد ز نو | نمانم که ماند پر از خار و خو |
ستايش و سرفرازى
يکى از رسمهاى کهن در ايران ستايش است. ستودن بر چند گونه است: گاهى در آغاز يا پس از پايان نامهٔ گفتار يا کردار مردم کسى را مىستايند، هنگامى با آشنا کردن با کس ديگر اينکار انجام مىشود، زمانىکه کسى را به مهمانى مىخوانند او را مىستايند و در سراى با خواندن ترانه آنکس را ستايش مىکنند؛ گاهى زيبائى اندام زن يا مردى ستوده مىشود، زمانى پس از مرگ بزرگى يا پهلوانى بر مرگ او دريغ مىخورند و کارهاى گذشته و زيبائى پهلوانى آنرا مىستايند، گاهى خود گوينده از پهلوانى خود و کارهائى که انجام داده دم مىزند و دلاورى و نژاد خود را مىستايد و زمانى از دلاورى و پهلوانى هماورد در جنگ سخن مىگويد. از جمله سپردن فرانک فريدون را بهکسى
بدان کين گرانمايه فرزند من | همى بود خواهد سر انجمن |
به برد سرو تاج ضحاک را | سپارد کمربند او خاک را |
تو را بود بايد نگهبان اوى | پدروار لرزنده مرجان اوى |
بپذرفت فرزند او نيکمرد | نياورد هرگز بدو باد سرد |
رامشگران و خيانتکاران
ايرانيان در جشن نوروز، خوان گسترىهاى شاهانه، ميهمانىها، زايشها، پس از بهدست آوردن فيروزى بر دشمن، عروسىها و هنگام شادمانى رامشگران مىخواستند. هنگامىکه فرستادگان بيگانه را بهفرمان شاه در بارگاه نگاه مىداشتند تا پاسخ پيام او را آماده سازند. نيز سازندگان بهدرگاه مىخواستند هنگام پذيره شدن رود و تبيره مىنواختند، در عروسىهاى شاهانه رامشگران بر فيل مىنشستند و گوشوار بر گوش، افسر زرين بر سر و جامهٔ زربفت بر تن داشتند. اين جشنها يک هفته به درازا مىکشيد و گاهى براى چنين جشنها در سراسر کشور رامشگران مىنواختند و به آواز رود مىنوشيدند و سرود مىخواندند. گاهى پهلوانان ساز مىنواختند و نغمه سر مىدادند و از روزگار گلايه مىکردند که چرا بايد هميشه به رزمگاه باشند و از بزم دور بمانند.
مردمان نيز در سراى خويش به ساز و آواز مىپرداختند و شبانگاه آواى آنان بهگوش ديگران مىرسيد. دختران آنها چنگ مىنواختند، چامه مىسرودند و پاىکوبى مىکردند. به نوازندگى مرد و زن دلبستگى داشتند و زنان بيشتر چنگ و رود مىنواختند و نغمهسرائى مىکردند.
سازندگان دف و چنگ و نى را همآواز مىکردند و به ربط و رود را برمىساختند. از سازهائى که در هنگام شادمانى بهکار مىبردند رود، بربط، عود، دف، ني، طنبور، رباب، تبيره، دراى هندي،کوس، بوق و گاودم و از سرودها و نغمهها و چامهها سرود خسرواني، سرود پهلواني، سرود مازندراني، سرود فيروزى سوفراي، سرود هفتخوان اسفنديار، سرود دادآفريد پيکارگرد، سبز در سبز، لاله اندر سمن، خروش مغان، چامه رزم خسرو (بهرام گور) و چامه شاه بود.