با اين همه مواردى هم بوده است که اين دو نام در حق هر دو دسته به کار رفته است بى هيچ تفاوت. برخورد با ديوان و مبارزه با طوايف وحشى تورانى زندگى ايرانى‌هاى شرقى را خيلى بيش از زندگى ايرانيان غربى دستخوش تزلزل مى‌داشت و همين نکته بود که دفاع از سرزمين آريايى را در اين نواحى نوعى کار شگرف پهلوانى کرد تا آنجا که از اوستا و قراين ديگر برمى‌‌آيد، زمانى که ايرانيان شرقى وارد مرحله کشاورزى و اقتصاد روستايى بوده‌اند آريايى‌هاى شمالى (سکاها) هنوز از مرحله شبانى وارد مرحله کشاورزى نشده بودند ... نفوذ سکاها به داخل ايران با توسعه شهرهاى شرقى و غربى ايران باعث شده طى فراز و نشيب‌هاى متمادى طوايف غرب ايران حمله نموده و تمام قلمرو طوايف ماد را به غارت دادند. و آبادى‌ها و قلعه‌ها را به نابودى کشانيدند و همه جا مايه وحشت و بيم جلوه دادند. پس از گذشت زمان، توسط سرکرده ماد، کواکسار نام (هو و خشتره) توانست فاجعه را پايان دهد و سرکرده سکاها را از بين ببرد و باقى را تحت نفوذ خود درآورد. و به تدريج سکاها به حدود منطقه مرزهاى شرقى و شمال شرقى رفته‌اند.


با آمدن آيين زردشت تعداد کمى از سکاها به اين آيين‌ گرويدند و در شرق ايران سکنى گزيدند. در دوره هخامنشى کوروش و بعد از او داريوش با تورانيان (سکاها) مبارزه کردند و توانستند اين نواحى را يکايک در فرمان خويش درآورند و اين ولايت يکى از ساتراپ‌هاى هخامنشيان شد و نام زرنگ در کتيبه بيستون و تخت جمشيد و نقش رستم نام آورده شده است. کليفورد باسورث مى‌نويسد: فرهاد سوم پارتى (۱۲۷-۱۲۶ ق.م) در سال ۱۲۹ ق.م از سکاها خواست که وى را در برابر تهاجم سلوکيان به ماد که به سردارى آنتيو خوس انجام گرفته بود، يارى دهند اما پس از آن نتوانست خويشتن را از چنگ ايشان رهايى بخشد و اندکى بعد به دست هم‌پيمانان شرقى خود کشته شد.


در سال ۷۶ ق.م، سکاها شاهزاده اشکانى به نام سنتروک (۶۷-۱۷۶ م) را که دست‌نشانده ايشان بود، به تخت شاهى بر نشاندند و در پيروزى پارتيان بر سردار روم، کراسوس، در کاره يا حران در ۵۳ ق.م سواران زره‌پوش سکايى نقش بزرگى ايفا کردند ... سياست‌هاى توسعه طلبانه و بلند پروازى‌هاى سکاها آنها را با حضورى تمام در مدار سياسى و فرهنگى ايران قرار داد. در اوايل سده سوم ميلادي، نخستين پادشاه ساساني، اردشير بابکان (۲۲۶-۴۱) سيستان را به امپراتورى خود الحاق کرد. در زمان‌هاى گوناگون حکومت اين سرزمين در دست پاسداران مرزى که مرزبان خوانده مى‌شدند. (مانند هنگام آمدن تازيان) يا شاهزادگان خاندان شاهى ساسانى بود. مثلاً بهرام سوم پس از شکستن عمش هرمز يکم که حدود سال ۲۸۲ به يارى سکاها و کوشان‌ها سر به شورش برداشته بود، با لقب سکانشاه بر سيستان حکومت راند و هرمزد سوم (۴۵۹-۴۵۷) با داشتن همان لقب عهده‌دار حکومت اين ولايت بود. به گواهى آميانوس مارسينوس نيروهاى کمکى سگزى که در استخدام سپاه ساسانى بودند، ارتش نظامى فراوانى داشتند.


در سال ۲۳ هـ.ق مسلمانان به اين سرزمين رسيدند، منتهى در اثر شورش و نافرمانى مردم انقلابات متعددى بروز کرد. سرانجام در زمان معاويه مردم سيستان به اطاعت کامل اعراب درآمدند و عبدالرحمن که فاتح سيستان بود، به حکومت منصوب گشت. تاريخ سيستان براى چندين نسل ظهور و خروج دسته‌اى از خوارج را که تعداد زيادى در اين ناحيه و نيز خراسان مستقر شده بودند، ثبت کرده است. در اين دوران سيستان ولايتى پرنعمت و پيشرفته بود. مفاخر و بزرگانى در علم و ادب را در دامان خود پروراند که به غناى تمدن اسلامى شرق ايران کمک شايانى کرد، در زمان مغولان و تيموريان بر اثر وحشيگرى آنان خرابى‌هاى زيادى در سيستان به وجود آمد که منجر به از بين رفتن سدها و کانال‌ها و مناطق آباد سيستان گرديد. در سال ۹۱۴ هـ.ق شاه اسماعيل صفوى سيستان را متصرف شد و پس از حکومت نادر اختلافات داخلى سبب خرابى‌هايى گرديد.


طى دوره‌هاى مختلف، ولايت سيستان تمدن‌هاى بسيارى به خود ديد. سيستان جزء مراکز اوليه تمدن و بسيارى از اساطير شاهنامه مربوط به اين منطقه است. از سيستان مردانى چون فرخى سيستانى شاعر پرآوازه اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم هـ.ق، ابوالفرج سجزي، عنصري، ابوسعيد سگزى -با همدستانش مساحت دور زمين را در زمان مأمون محاسبه کرده و وى نخستين مسلمانى بود که اعتقاد به حرکت کره زمين داشت -و ... را در دامان خود پرورده است.


به هر حال تاريخ سيستان در اين مجمل نمى‌گنجد و سخن گفتن از آن آسان نيست، اين منطقه اگرچه در طول تاريخ دستخوش حوادث بسيارى بوده، اما آثار و بناهاى بسيار متعدد باقى مانده از آن دوران خود گوياى بسيارى از ناگفته‌ها در اين مجموعه است.