آفتاب

سنگ ها در جیب هایش



نمایش «سنگ ها در جیب هایش» داستان دو سیاهی لشگر است که با بازی در نقش های متفاوتی از یک فیلم هالیوودی (در مقام کارگردان، سیاهی لشگر، دستیار کارگردان و...) تضاد آشکار میان زندگی واقعی با فضاسازی فیلم را نشان می دهند.


نمایشی با دو بازیگر

«سنگها در جیب‌ هایش» در نگاه اول قصه ساده‌ای دارد. دو سیاه لشکر به نام‌های جیک (پارسا پیروزفر) و چارلی (رضا بهبودی)، در روستایی در ایرلند در ساخت فیلمی هالیوودی مشارکت دارند. این دو طی روزهای فیلم‌برداری به رفاقتی می‌رسند و داستان‌ها و ناکامی‌های خود را برای یکدیگر بازگو می‌کنند. جیک یکی از اهالی روستاست و تقریباً تمام هنروران فیلم از خانواده دور و نزدیک او هستند. درحالی‌که چارلی مردی است که بعد از ورشکستگی تصمیم گرفته با ماشین خود به سرتاسر ایرلند سفر کند و اطلاعی از روابط روستایی که به آن آمده است ندارد. نکته جالب‌توجه «سنگها در جیب‌ هایش» حضور دو بازیگر در بیش از ده نقش است. بهبودی و پیروزفر علاوه بر دو نقش اصلی، نقش تمام عوامل پشت‌صحنه، هنروران و اهالی روستا را نیز بر عهده‌دارند. درواقع همان‌طور که در متن اصلی آمده است هم، نمایش «سنگها در جیب‌ هایش» توسط دو بازیگر اجرا می‌شود که این دو بازیگر نماینده یک جامعه بزرگ هستند. تأکید بر عوض کردن نقش‌ها توسط همین دو بازیگر، تمهیدی است برای نشان دادن استعاره‌ای که در متن این نمایشنامه ساده به‌کاررفته است. «سنگها در جیب‌ هایش» همان‌طور که گفتیم در نگاه اول قصه ساده‌ای دارد. انگار همه‌چیزی که نمایشنامه می‌خواهد بگوید ماجراهای دو هنرور بی‌نام‌ونشان در یک روستا در ایرلند است. اما با پیشروی قصه و جابه‌جایی نقش‌ها، کم‌کم تقابل فضای فیلم‌سازی لوکس و پر زرق‌ و برق هالیوودی و زندگی ساده و گاه دردمندانه روستاییان مشخص می‌شود. روستاییانی که تنها نقطه عطف زندگی‌شان، ساختن فیلمی در روستایشان است در مقابل هالیوودی‌ها قرار می‌گیرند. آرزوها و رؤیاهای دور در کنار نگاه گذرا و بی‌اهمیت معنا می‌یابد و دو کاراکتر اصلی به معنایی ورای نقششان دست می‌یابند.


کارگران در مقابل سرمایه داران

«سنگها در جیب‌ هایش»، علاوه بر اینکه با به چالش کشیدن رویا و واقعیت از طریق نمایش ساخت فیلمی در خلال جریان زندگی عادی، بنیان‌های فکری تماشاچی را هدف قرار می‌دهد، در لایه‌های زیرین روایتش،یک اعلامیه اجتماعی تمام‌عیار است. در حقیقت آنچه این نمایشنامه سعی در بازگو کردنش دارد، جنگ بی‌پایان طبقه کارگر و طبقه سرمایه‌دار است. جنگی نابرابر که همیشه قربانیانش از طبقه کارگر هستند و حتی گاهی خودشان هم به قربانی شدنشان کمک می‌کنند. در اینجا، نه‌تنها جیک و چارلی که تمام هنروران که از اهالی روستا هستند و با درآمد روزی چهل پوند، احساس می‌کنند قله را فتح کرده‌اند، استعاره‌ای می‌شوند از جامعه‌ای که همیشه زیر پای سرمایه‌داران له‌شده است. توجه یکی از بازیگران زن به جیک در ابتدای نمایش، آن‌هم صرفاً برای منافع شخصی خود، بی‌توجهی و بی‌احترامی عوامل فیلم به روستاییان و آرزوی بزرگ فیلم ساختن جیک و چارلی، همه دست‌ به‌ دست هم می‌دهند تا جیک و چارلی و در کنار آن‌ها سایر اهالی روستا، نسبت به استثماری که قربانی آن هستند، احساس نارضایتی کنند. «سنگها در جیب‌ هایش» زمانی در روایت به نقطه عطف می‌رسد، که یکی از اهالی روستا دست به خودکشی میزند. خودکشی پسرخاله جوان جیک، شان، با همه آرزوهایی که زمانی در سر داشته و آن‌هم درست بعد از تحقیر شدن از طرف گروه فیلم‌سازی، جرقه‌ای می‌شود برای جیک تا تک‌تک قدم‌هایش را بازبینی کند. «سنگها در جیب‌ هایش» این بار با استفاده از همان دو بازیگر، با یک فلاش‌بک، به زمان گذشته و کودکی شان می‌رود و نشان می‌دهد که او به‌عنوان یک جوان روستایی، چگونه از یک کشاورز به جوانی معتاد و ناکام تبدیل‌شده است. مرگ شان، همچون صاعقه‌ای است که جماعت خواب را بیدار می‌کند. درست مانند فاجعه‌هایی که جامعه کارگری را هر از چند گاهی می‌لرزاند اما همیشه زیر بار سنگین جامعه سرمایه‌داری، در نطفه خفه میشود. مرگ شان، و شیوه شاعرانه خودکشی او نمادین‌ترین و پررنگ‌ ترین استعاره نمایشنامه است که کمدی جاری در روایت را به یک تراژدی تلخ تبدیل می‌کند.


تئاتری ساده با حرف های بزرگ

پیروزفر برای آراستن صحنه‌اش، از یک دکور مینی مالیستی استفاده می‌کند که با کمترین عناصر موقعیت و حادثه می‌آفریند و عوض شدن کاراکترها را ممکن می‌سازد. این دکور با شیوه اجرای نمایش هم همخوانی دارد و پیام اصلی نمایشنامه را بیشتر به بیننده منتقل می‌کند. از سوی دیگر، جابه‌جا شدن بازیگرها در نقش کاراکترهای مختلف که ناگهانی و کاملاً مقابل چشمان بیننده انجام می‌شود، «سنگها در جیب‌ هایش» را به سمت فاصله‌گذاری می‌برد که بیننده را از درگیر احساسات و عواطف شدن بازمی‌دارد.


پارسا  پیروزفر و رضا بهبودی در سنگها در جیب‌ هایش

بیننده این نمایش، قرار نیست احساساتی شود و برای ناکامی‌های عشقی جیک و چارلی اشک بریزد. او حتی قرار نیست با مرگشان احساس غم کند. بیننده «سنگها در جیب‌ هایش» قرار است بعد از سفر عاطفی که همراه جیک طی می‌کند، به‌جایی برسد که او رسیده است. بیننده قرار است مانند جیک، سرنوشت شان را برای دیگران تعریف کند. قرار است از لاک نخوت و تنهایی‌اش بیرون بیاید و برای تغییر آینده‌اش قدمی بردارد. ژان کلود کریر، فیلم‌نامه‌نویس و بازیگر فرانسوی درباره «سنگها در جیب‌ هایش» چنین نوشته است:” رضا بهبودی، پارسا پیروزفر، دو بازیگر، تمام یک دنیا. آن‌ها چابک و برانگیخته – بر اساس یک نمایش ایرلندی «سنگها در جیب‌ هایش» -، به ده‌ها شخصیت جان می‌بخشند. لازم نمی‌دانند همه‌چیز را نشان دهند: برایشان کافی است تا القا کنند، تداعی کنند و تماشاچیان، بلافاصله، داخل بازی می‌شوند، همه‌چیز را می‌بینند، همه‌چیز را می‌شنوند، همه‌چیز را تصور می‌کنند. ظرافت، طنز، احساسات، اینجا هیچ‌چیز تحمیلی نیست. همه‌چیز قابل‌تقسیم است. این یعنی تئاتر، تئاتر واقعی.”به‌راستی هم «سنگها در جیب‌ هایش» را بهتر از این نمی‌توان توصیف کرد.




وبگردی