بهنظر وونت روانشناسى عبارت است از Erfahrangswissenschaft، يا علم تجربه (Science of Experience). روانشناسى متافيزيک نبوده و بايد بدون اتکاء به آن تکامل يابد. هربارت روانشناسى را علم دانست ولى اساس آن را تجربه، متافيزيک، و رياضى دانست و به آن آزمايش اطلاق نکرد. از اين سه، فخنر فقط آزمايش را قبول کرد. وونت بهکلى متافيزيک را که فخنر بهعلت علاقهمندى به فلسفه کاملاً از آن دورى نجسته، و لتزى فيزيولوژى روح را که خود آن را ترويج کرده بود، کنار گذارد. روانشناسى آلمان هميشه متافيزيکى بوده است. وونت سنت ضد متافيزيک را آغاز کرد که هنوز هم ادامه دارد. وونت معتقد بود که روانشناسى علم تجربه فوري (Immediate Experience) است. روانشناسى علم تجربه دروني نيست، زيرا تميز بين تجربه دروني و بيروني عمل صحيحى نيست. عواطف دروني هستند از آن جهت که آگاهانه، ذهنى است، و ادراک بيروني است بدين علت که با اشياء متوجه مىشود، ولى روانشناسى با هر دو موضوع سروکار دارد. موضوع و روش روانشناسى را نمىتوان جدا از يکديگر دانست. اگر موضوع روانشناسى تجربه فورى است، پس روشن است که روش تجربه کردن فورى (Immediate Experiencing) بهعلت فقدان نام بهتر آن را روش دروننگري مىناميم، اين لغت فقط به معناى اين است که چيزى را تجربه کنيم همانطور که آن را مشاهده مىنمائيم. وونت گفت که روش روانشناسى که تابع قوانين علمى است همانا دروننگرى است، روشى که با وجود روانشناسىهاى عيني، در مقابل حملات ايستادگى کرد تا زمانى که رفتارگرائى در آمريکا مستقر شد.
وونت اعتقاد داشت که تفاوت روانشناسى با فيزيک اين است که روانشناسى با تجربه فورى يا بىواسطه سروکار دارد و دادههاى آن پديداري است ولى فيزيک با تجربه با واسطه (Mediate Experience) مواجه بوده و دادههاى آن نيز مفهومى (Conceptual) است. معهذا فيزيک با دنياى خارجى و بسيار واقعى مرتبط است. اما روان و ماده، يا روان و بدن چنين وضعى را ندارد و لذا به نظر وونت اين دو علم قابل مقايسه نيستند. آنها دو جهان کاملاً متفاوتى دارند. از اينرو مىتوان گفت که وونت به دوگانگى وجود و يا بهعبارت دقيقتر به توازى روان - تني (Psychophysical Parallelism) عقيده داشت. وى نظريه ارتباط متقابل (Intelaction) را رد کرد، زيرا به نظر او علوم طبيعى شامل يک سيستم بسته علت و معلول (A Closed System of Causality) است که قادر به تأثيرگذاى بر روان و يا تأثيرپذير از آن نيست. ممکن است ظاهراً ارتباط متقابل بين اين دو مشهود گردد، همانطور که در مورد احساسات صادق است که در آن تحريک عصبى ظاهراً سبب بروز تجربه حسى مىگردد، ولى در اين مورد هم واقعاً قضيه ظاهرى و صورى است. اين موردى است که شرايط مشابه سبب ايجاد هر دو فرآيند فيزيکى و روانى مىگردد که در واقع زمان حادث شدن آن تقارن دارد ولى در حقيقت مشابهت کيفى نداشته و ارتباط على نيز ندارند.
به اين ترتيب وونت با وجود اينکه مؤسس روانشناسى فيزيولوژيک بود و فصولى نيز در باب سيستم اعصاب نگاشت، معهذا در حذف جسم از روانشناسى افراط نمود. فقط در بخش آخر زندگى علمى او بود که روانشناسان ديگر بر اين امر پافشارى کردند که بدن بايد به روانشناسى باز گردد و دادههاى آن با اهميت انگاشته شود.
بالاخره بايد توجه کنيم که وونت مسائل روانشناسى را فهرستوار چنين عنوان نمود:
۱. تجزيه و تحليل فرآيندهاى هوشياري به عناصر.
۲. تعيين نحوهٔ اتصال اين عناصر به يکديگر.
۳. تعيين قوانين اتصال بين آنها.
هدف روانشناسى تجزيه و تحليل روان به کيفيتهاى ساده و تعيين ترتيب و نظم چندبعدى آنها در رابطه با يکديگر است. روش بهکار گرفته براى حل مسئله کافى است، مگر در مورد فرآيندهاى عالى ذهن، جائى که تجزيه و تحليل موفقيتى نداشته است، مانند زمانى که از زبان بهعنوان روشى کليدى در مطالعه انديشه استفاده مىنمائيم.