در آغاز قرن نوزدهم همانطور که در مورد لامسه اطلاعات زيادى در دست نبود، دانش راجع به چشائى و بويائى نيز بسيار مختصر بود و اين وضع حتى تا اواسط قرن نيز تغييرى نکرده بود. پيشرفت در اين زمينه در اواخر قرن يعنى در دهه ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ حاصل شد. البته اين کتاب ۷۰۰ صفحهاى راجع به بويائى در اوايل قرن توسط کلوکه (Vorstellung) در سال ۱۸۲۱ به نام osphresiologie نگاشته شده بود که تمام نوشتههاى بعدي، آن را بهعنوان منبع بهکار مىبردند. نوشتهاى مشابه آن درباره چشائى وجود نداشت.
بل (۱۸۰۳) مىدانست که پرزهاى زبان اعضاء مسئول چشائى هستند و در قسمتهائى که اين پرژها نيستند، حس چشائى هم وجود ندارد. هورن (Horn) (۱۸۲۵) مىدانست که پرزهاى زبان داراى حساسيتهاى مختلف در قسمتهاى مختلف هستند. در اينجا نوعى اشاره به کنشهاى متفاوت زبان شده بود ولى تا آن زمان طبقهبندى مناسبى در ارتباط با چشائى نشده بود.
در بويائي، طبقهبندى لينوس (Linnaus) که بوها را به هفت دسته تقسيم کرده بود و همچنين تقسيمبندى هالر بين بوهاى مطبوع، نامطبوع و بىتفاوت صورت گرفته بود ولى در واقع طبقهبندى مهم و اساسى موجود نبود که رابطه اجزاء ساختمان بويائى را با انواع بو، نشان دهد. محرک طبيعى چشائى را مادهاى در محلولها مىپنداشتند. ميولر معتقد بود که گازها را نيز مىتوان چشيد و همچنين گفت که با محرکهاى مکانيکى هم مىتوان حس چشائى را برانگيخت. در مورد بويائى بهنظر مىرسيد که محرک طبيعي، يا گاز است يا عنصر بسيار ريزى که در هوا پخش شده است. ميولر معتقد بود که غشاء مخاطى بايد نمناک باشد تا تحريک صورت پذيرد.