افسردگی یکی از رایج‌ترین اختلال‌های عاطفی است، با توجه به رواج فراوان افسردگی و اثرات بسیار توان‌فرسای آن، کوشش‌های بسیاری برای پی بردن به علل آن صورت گرفته است. اینک چندین رویکرد را در زمینه شناخت اختلال‌های عاطفی از نظر می‌گذرانیم.

نظریه‌های روانکاوی

در نظریه‌های روانکاوی، افسردگی به‌عنوان واکنشی در مقابل فقدان (reaction to loss) تعبیر شده است. صرف‌نظر از نوع فقدان (مثلاً از دست دادن یکی از عزیزان، از دست دادن مقام، از دست دادن حمایت اخلاقی دوستان) شخص افسرده واکنش شدیدی در برابر آن نشان می‌دهد، چون موقعیت کنونی تمام ترس‌ها و احساساتی را که با فقدان خاصی در دوران کودکی - فقدان محبت والدین - همراه بوده‌اند، احیاء می‌کند. وقتی به دلایلی، نیاز شخص به محبت و مواظبت در دوران کودکی ارضاء نشده باشد، از دست دادن چیزی در دوران بعدی زندگی سبب می‌شود که شخص به حالت درماندگی و افسردگی، واپسروی کند، یعنی به همان دورانی که فقدان اولیه صورت گرفته است. بنابراین بخشی از رفتارهای شخص افسرده نمودار نیاز او به محبت است. یعنی نشانه‌ای است از درماندگی و تمنای محبت و ایمنی (وایت ”White“ و وات ”Watt“ ـ ۱۹۸۱).


واکنش به فقدان، تحت‌تأثیر احساسات خشماگین شخص نسبت به فرد از دست رفته، صورت پیچیده‌تری پیدا می‌کند. یکی از فرض‌های اساسی در نظریه‌های روانکاوی این است که افراد مبتلا به افسردگی یاد گرفته‌اند که احساسات خصمانه خود را واپس برانند، چون می‌ترسند کلماتی را که به حمایتشان نیاز دارند از دست بدهند. وقتی کار از جائی عیب پیدا می‌کند، آنها خشم خود را درونی کرده و خود را سرزنش می‌کنند. برای مثال، خانمی ممکن است نسبت به کارفرمائی که او را اخراج کرده احساسات خصمانه شدیدی داشته باشد، اما چون خشمش در او اضطراب برمی‌انگیزد، با به‌کار گرفتن مکانیسم دفاعی فرافکنی احساسات خود را درونی کند: او خشمگین نیست، دیگران نسبت به او خشمگین هستند. و به این ترتیب وی پذیرای این فرض می‌شود که کارفرما حتماً دلیل قانع‌کننده‌ای برای اخراج او داشته است: آدم نالایق و بی‌ارزشی است.


در نظریه‌های روانکاوی گفته می‌شود که در یک شخص افسرده، پائین بودن عزت‌نفس و احساس بی‌ارزشی ناشی از نیازی است شبیه نیازی که کودکان به تأیید والدین دارند. عزت‌نفس یک کودک خردسال، وابسته به تأیید و محبت والدین است، در حالی‌که پا به پای رشد، احساس ارزشمندی شخص باید اصولاً از دستاوردها و کارآمدی خود او مایه بگیرد. اما عزت‌نفس آدمی که مستعد افسردگی است بیشتر وابسته منابع برونی است - یعنی تأیید و حمایت دیگران. در مواقعی که شخص از این حمایت محروم می‌ماند، دچار حالت افسردگی می‌شود.


بنابراین، نظریه‌های روانکاوی درباره افسردگی، بیشتر بر فقدان، وابستگی بیش از حد به تأیید برونی، و درونی ساختن خشم تمرکز دارند. به‌نظر می‌رسد که این نظریه‌ها تبیین قانع‌کننده‌ای از برخی رفتارهای افراد افسرده به‌دست می‌دهند، اما اثبات یا رد این نظریه‌ها کار دشواری است. از برخی مطالعات چنین برمی‌آید که احتمال از دست دادن یکی از والدین در دوران کودکی در مورد افراد مستعد افسردگی بیش از افراد عادی است (روی”Roy“ ـ ۱۹۸۱). اما از دست دادن والدین (بر اثر مرگ یا جدائی) در شرح حال افرادی نیز دیده می‌شود که دچار اختلال‌های روانی دیگری هستند؛ و تازه اغلب کسانی‌که چنین فقدانی داشته‌اند در بزرگسالی دچار هیچ‌گونه مشکل عاطفی نمی‌شوند (تننت ”Tennant“، و همکاران، ۱۹۸۱).