در شکل سطوح فهم و تولید جمله‌ها صورت اصلاح‌شده‌ای از سطوح توصیف زبانی را نشان داده‌ایم. مطابق این شکل، تولید گفتار عکس فرآیند فهم آن است.


در فرآیند فهمیدن زبان، نخست واج‌هائی را می‌شنویم، سپس با استفاده از واج‌ها به ساختن واژک‌ها و گروه‌های زبانی می‌پردازیم، و سرانجام گزاره‌‌ای را از جمله بیرون می‌کشیم. در اینجا ما از پائین‌ترین سطح رو به‌بالا حرکت می‌کنیم. در تولید جمله، عکس این فرآیند روی می‌دهد: نخست اندیشهٔ گزاره‌ای به‌وجود می‌آید، سپس این گزاره به‌صورت گروه‌های زبانی و واژک‌ها درمی‌آید، و اینها نیز در یک مرحلهٔ بعدی به واج‌ها تقسیم می‌شوند.


سطوح فهم و تولید جمله‌ها. هنگام تولید جمله، اندیشهٔ گزاره‌ای را به گروه‌ها و واژک‌های جمله، و اینها را نیز به واج‌ها تبدیل می‌کنیم. عکس این فرآیند به‌هنگام فهم معنی جمله روی می‌دهد: واج‌ها را به‌ واژک‌ها و گروه‌های جمله‌ای تبدیل می‌کنیم و با استفاده از اینها نیز گزاره‌ها را مشخص می‌کنیم.
سطوح فهم و تولید جمله‌ها. هنگام تولید جمله، اندیشهٔ گزاره‌ای را به گروه‌ها و واژک‌های جمله، و اینها را نیز به واج‌ها تبدیل می‌کنیم. عکس این فرآیند به‌هنگام فهم معنی جمله روی می‌دهد: واج‌ها را به‌ واژک‌ها و گروه‌های جمله‌ای تبدیل می‌کنیم و با استفاده از اینها نیز گزاره‌ها را مشخص می‌کنیم.

هرچند تحلیل فوق بخشی از رویدادهای فهم و تولید جمله را بیان می‌کند، اما تحلیلی است بسیار ساده‌نگر، زیرا به بافتی (context) که پردازش زبانی در آن صورت می‌گیرد بی‌توجه است. در واقع غالباً برمبنای بافت است که پیش‌بینی می‌کنیم گفتگو بر سر چیست. پس از فهم چند کلمهٔ اول هر جمله فوراً دربارهٔ معنی تمامی آن (گزاره‌های زیرساز جمله) دست به استنتاج می‌زنیم، و آنگاه به‌کمک حدس‌های خود دربارهٔ گزاره‌ها، معنی بقیهٔ جمله را درمی‌یابیم. در چنین مواردی، فرآیند فهمیدن هم از بالاترین سطوح به‌سوی سطوح زیرین، و هم از سطوح زیرین در جهت بالاترین سطوح جریان می‌یابد (آدامز - Adams و کالینز - Collins در ۱۹۷۹).


در واقع گاهی به‌علت نامشخص بودن بافت نمی‌توان معنی گفتار را دریافت. برای نمونه، مطلب زیر را مطالعه کنید:


شیوهٔ کار بسیار ساده است. اول آنها را به چند دسته تقسیم کنید. البته بسته به‌میزان کاری که باید انجام شود می‌توان همه را یک دسته حساب کرد. اگر در محل خود به لوازم کار دسترسی نداشتید، گام بعدی این است که به‌جای دیگری بروید والّا می‌توانید کار را شروع کنید. نکته اینجا است که نباید زیاده‌روی کنید، یعنی بهتر است هربار به چند چیز معدود بپردازید نه به انبوهی از چیزها. در وهلهٔ اول ممکن است این نکته مهم به‌نظر نیاید، اما خیلی راحت به‌ دردسر می‌افتید. ضمناً اشتباه ممکن است گران تمام شود. شیوه‌ای که توضیح دادیم ابتدا کمی پیچیده به‌نظر می‌رسد، اما در اندک زمانی به‌صورت یکی دیگر از کارهای عادی زندگی درمی‌آید (برانسفورد - Bransford و جانسون - Johnson در ۱۹۷۳).


شاید برای شما دشوار باشد بفهمید صحبت بر سر چیست. اما اگر گفته می‌شد که مطلب مربوط به ”لباس شستن“ است، به‌کمک اطلاعاتی که در این زمینه دارید می‌توانستید تمام بخش‌های رازگونهٔ این نوشته را به آسانی تفسیر کنید. در جملهٔ اول مقصود از ”شیوهٔ کار“ همان ”لباس شستن“ است. در جملهٔ دوم مراد از ”آنها“ و ”چیزها“ همان ”لباس‌ها“، و در همان جملهٔ دوم مقصود از ”چند دسته“، ”دسته‌بندی لباس‌ها برحسب رنگ“ است، و جز اینها. اگر نوشتهٔ فوق را خوانده باشید حالا باید معنی آن برایتان کاملاً روشن باشد.


غان و غون کردن نخستین مرحلهٔ زبان‌آموزی است.
غان و غون کردن نخستین مرحلهٔ زبان‌آموزی است.

شخص یا اشخاصی که با آنها مراوده داریم مؤثرترین عنصر بافت محسوب می‌شوند. برای فهم معنی جمله، فهم واج‌ها، واژک‌ها یا گروه‌های زبانی آن جمله کفایت نمی‌کند، بلکه باید ”نیت گوینده“ از بیان آن جمله را نیز دریابیم. برای مثال، وقتی سر سفرهٔ شام کسی به‌شما می‌گوید ”لطفاً بشقاب سیب‌زمینی را بدهید“، معمولاً او قصد ندارد قدرت جسمی شما را در بلند کردن بشقاب سیب‌زمینی بی‌آزماید، بلکه می‌خواهید بشقاب سیب‌زمینی را بردارید و به او بدهید. اما اگر دست شما با پارچه‌ای از گردنتان آویزان بود شاید در برابر همان سؤال خیال می‌کردید گوینده فقط می‌خواهد از توان جسمی شما آگاه شود. در هر دو مورد، جملهٔ واحدی (و گزارهٔ واحدی) بیان شده، اما قصد گوینده از ادای آن متفاوت است (گرایس - Grice در ۱۹۷۵). شواهد فراوانی حکایت از آن دارد که تشخیص قصد گوینده نیز بخشی از فرآیند فهمیدن گفتار است (کلارک - Clark در ۱۹۸۴).


عوامل مشابهی نیز بر تولید گفتار اثر می‌گذارند. اگر از شما بپرسند ”آرامگاه حافظ در کجا است“، پاسخ شما بسته به بافت موقعیت و مفروضاتی که دربارهٔ پرسنده دارید، متفاوت می‌شود. برای مثال، اگر در مشهد این سؤال را بپرسند، خواهید گفت ”شیراز“، و اگر در ”دروازهٔ قرآن شیراز“ بپرسند، خواهید گفت ”بلوار گلستان“ ، و اگر در ”بلوار گلستان“ بپرسند، خواهید گفت ”بعد از چهارراه“. در گفتار نیز همانند فهم سخن باید همخوانی بیان را با بافت موقعیت در نظر داشت.