علايم و ملاک‌ها

- در جنبه سرو صورت

علائم بسيارى را در اين رابطه ذکر کرده و حتى دانشمندانى چون لومبر و زو اين علائم را داغ انحطاط ناميده‌اند مثلاً گفته‌اند:


پيشانى نسبتاً افقى است، چشم‌ها مورب و بسوى بالا، جمجمه و ناحيه پس سرپهن است، بينى کوتاه است و کوچک، لاله‌گوش کوچک است، سقف دهان کوتاه و خود دهان کوچک است، فک پائين عقب‌تر از فک بالاست، برخى از اينان قيافه‌اى شبيه مغول‌ها دارند، عده‌اى ميکروسفالى هستند ( جمجمه کوچک است و دراز).


- در جنبه بدن

دست‌ها کوتاه است، انگشتان کوچکند، پوست بدن خشک است، موها پراکنده است، قد تا حدودى کوتاه، لب‌ها اغلب ترک‌خورده است، تنفٌس از راه دهان، در بعضى زبان شيار خورده است، رشد دندان دچار تأخير است، بدن ضعيف است و از افراد عادى عقب‌ترند. بعضى از اينان دچار صرعند که اساس آن يک‌سرى فعل و انفعال غيرعادى در مغز است.


- در حرکت و توان

جنبه‌هاى حسى ـ حرکتى در آنان رشد عادى و طبيعى ندارد. وزن در حين تولد از افراد عادى کمتر است، قدرت عضلات اندک است، دير به راه مى‌افتند، و روزى هم که به راه افتادند امکان تعادل در آن‌ها اندک است، توانائى بدن از حدسنٌى کمتر است در نتيجه آمادگى براى انجام کار و وظيفه ندارند، کنترل ادرار و مدفوعشان دير صورت مى‌گيرد.


- در جنبه‌هاى ديگر رشد

صدا بم است، تکلم با تأخير صورت مى‌گيرد، ضعف قواى عقلانى دارند، از نظر يادگيرى ضعف دارند، سازش با محيطشان اندک است، در آموختن آداب و رسوم مشکل دارند، نمى‌توانند با مشکلات جامعه مواجه شده و با آن تطابق يابند، وابستگيشان شديد و در حد کودک شيرخوار است، عاطفه‌شان ضعيف است، توان رقابت اجتماعى ندارند، امکان پختگى لازم و کسب مهارت‌هاى پيچيده در آنان نيست.


- در حالات

در بسيارى از اينان حالتى شبيه انزوا و افسردگى ديده مى‌شود، با کسى دوستى و معاشرت ندارند زيرا زمينه عاطفى آنها ضعيف است. در برخى از آنان حالت فرار ديده مى‌شود، حرکتى خاص و بى‌جهت دارند، دچار تيرگى شعور و آشفتگى ذهن هستند، رنگ پريده‌اند، در گوشه‌اى مى‌خزند، در بعضى از آنان حالت ناآرامى و بيقراري، عدم‌ثبات و سکون ديده مى‌شود. دچار حالت ترسند و نسبت به آن توجيه شده نيستند.


- در رفتار

از نظر رفتارى يکسان نيستند، عده‌اى بى‌نياز از کنترل هستند، و برخى شديداً به کنترل نياز دارند. برخى از اينان در جائى قدم مى‌زنند بدون اينکه متوجه خود و حالت خود باشند، در مسير خاصى بدون هدف به راه مى‌افتند و پس از دقايقى از نظرها گم مى‌شوند. اگر او را وادار به برگشتن يا سکوت و توقف کنيم، شديداً عصبانى مى‌شوند و به شدت بدن خود را بصورت يکنواخت تکان مى‌دهند.


- جنبه‌های ديگر

اختلال در انديشه دارند، گوئى پريشان‌خاطرند، توان انجام فعاليت مناسب را ندارند قدرت درس و بحث در آنان نيست، امکان استقلال اقتصادى براى بسيارى از اينان وجود ندارد، در برخى از آنان بى‌اشتهائى ديده مى‌شود، بسيارى از آنها ترسو هستند، نسبت به وضع خود احساس‌عدم ايمنى دارند، کفايت آنان در دفاع از مخاطرات اندک است، مهارت‌هاى ذهنيشان کمتر قابل‌رشد است.

انواع عقب‌ماندگان ذهنى و ويژگى‌هاى آنها

عقب‌ماندگان ذهنى ( کندذهن‌ها) کسانى هستند که درجه هوششان از ۷۰ و بنظر عده‌اى ۷۵ يا ۸۰ درجه کمتر باشد ولى اينان از لحاظ درک و فهم در يک سطح نيستند. در بين آنها هم طبقه‌بندى‌هائى وجود دارد که آن براساس درجه فهم و درک و نيز امکان تربيت‌پذيرى و آموزش‌پذيرى و نيز علائم مرضى صورت گرفته است. اما آن طبقه‌بندى بدينقرار است.


۱. کسانى که درجه هوشى آنان بين ۵۰ تا ۷۰ است اينان عقب‌مانده ذهنى هستند ولى هم تربيت‌پذيرند و هم آموزش‌پذير. در اصطلاح علمى آنها را افرادى کودن يا آموزش‌پذير مى‌نامند. (Moron)


۲. کسانى‌که درجه هوشيشان بين ۲۵ تا ۵۰ است اينان تربيت‌پذيرند ولى آموزش‌پذير نيستند با کار‌آموزى‌هائى مى‌توان آنها را سرپا نگه‌داشت. در اصطلاح علمى آنها را کندذهن يا تربيت‌پذير مى‌نامند. ( Imbecile)


۳. کسانى که درجه هوشيشان بين صفر تا ۲۵ است. آنها تربيت ‌پذير نيستند و نمى‌توان چيزى به آنها آموخت در اصطلاح علمى آنها را عميق، غيرقابل کارآموزى يا احمل مى‌نامند. (Idiot)


البته گروه چهارمى هم هستند که هوش بين ۷۰-۹۰ دارند و آنها آموزش‌پذير و حتى پيشرفت‌کننده تا حد دبيرستان هستند.


اسامى ديگرى هم به آنها داده‌اند مثلاً گروه اول کودن، دوم کاليو، سوم کانا خوانده مى‌شوند. برخى از روانشناسان همه اين سه گروه را کندذهن خوانده‌اند. گروه سوم را کودکان پناهگاهى هم خوانده‌اند و عده آنها دربين کل عقب‌ماندگان حدود ۳ تا ۵ درصد است.

گروه آموزش‌پذير

گفتيم که هوشى معادل ۵۰-۷۰ درجه دارند. ويژگى آنها با رعايت اختصار به اين شرح است: تأخير در رشد و در حرکت دارند، تفکرشان کودکانه است، قدرت تصور و تخيل و دقت و تمرکز حواس را تا حدودى دارند، حافظه‌شان بد نيست، در عاطفه تعادل بيشترى دارند، تا حدودى مى‌توانند ياد بگيرند ولى قدرت تجزيه و تحليل را ندارند. سخنرانى را گوش مى‌کنند ولى توان بررسى و انتقاد را ندارند. هوششان در حد هوش حسى - حرکتى و عملى است ولى رشدذهنى آنها در حد ۸ -۱۰ سالگى يک کودک عادى متوقف مى‌ماند. رفتارشان اغلب عادى است، شبيه ديگران هستند، مى‌توانند تا حد ابتدائى درس بخوانند شغل داشته باشند، ازدواج کنند، زندگى مستقلى تربيت دهند.

گروه تربيت‌پذير

اينان هوشى در حد ۲۵ -۵۰ دارند. درسايه کارآموزى‌ها مى‌توانند چيزهائى ياد بگيرند و تربيت شوند ولى قادر به خواندن و نوشتن نخواهند شد ( بجز عده‌اى معدود، آنهم با دشوارى و سختى ) نمى‌توانند حروف و کلمات را باهم ترکيب کنند، قادر به کنترل ادرار مى‌شوند، تکلم را به سختى ياد مى‌گيرند، خستگى‌پذيريشان شديد است، در طلب مهرند، از لحاظ جنسى فعالند، تا حد تجاوز و قتل به پيش مى‌روند، از ديگران مى‌ترسند، خطر خرابکارى و حتى آتش‌سوزى در آنها بسيار است، پاى‌بند اخلاق نيستند، رشد ذهنى آنها در حد يک کودک ۶-۷ ساله متوقف مى‌شود و قيٌم و سرپرست لازم دارند در عين‌حال مى‌توانند فعاليت اقتصادى داشته باشند.

گروه عميق

درجه هوششان بين صفر تا ۲۵ است، حداکثر رشد ذهنى آنها در حد يک کودک سه‌ساله است. وضع چهره‌شان عادى است، جمجمه‌شان غيرعادى است. از دهان آب‌ريزش دارند، توان جويدن ندارند، غذا را مى‌بلعند، کنترل ادرار برايشان نيست گاهى دچار حمله صرع يا فلج بدن مى‌شوند. تکلم نمى‌توانند بياموزند، ادراکشان در حد پائينى است. براى آنها عاطفه و احساس و هيجان مطرح نيست، فعاليت بدنيشان محدود است، انگيزه صيانت ذات در آنان نيست، در اغلب آنان اختلالات جسمى است، جراحات مغزى در آنان زياد است، محروميت‌هاى محيطيشان شديد است.

مشکلات اخلاقى عقب‌ماندگان ذهنى

براى آنهائيى که در سطح پائين‌هوشى هستند اصولاً اخلاقى مطرح نيست. از ضوابط و مقررات سردر نمى‌آورند پاى‌بندى به آداب‌ورسوم ندارند. بهمين‌نظر در آنچه که به انحراف اخلاقى مربوط مى‌شود براى اينان مسأله‌اى عادى است.


اينان بددهنى دارند، فحش و ناسزا مى‌گويند، حالات و مواضع سخت از خود بروز مى‌دهند، استمناء مى‌کنند، بدنبال تجاوز جنسى مى‌روند بدون اينکه احساس خجلت کنند، و اصولاً بهرميزان که بر سن و رشد اضافه‌تر شود مشکل زيادتر خواهدشد.


به قراردادها آگاه نيستند، ضوابط اجتماعى را محترم نمى‌شمارند، حتى از خود و حالات خود بيخبرند، گاهى ممکن است از فرار سردرآورند، نه فرار يک فرد فهميده، بلکه فرار کسى که نمى‌داند چه مى‌کند و به کجا مى‌رود. جاذبه‌هاى سطحى او را بسوى خود مى‌کشند، بهنگامى متوجه مى‌شود که از مسکن و خانه‌اش دور مانده و راه بازگشت را نمى‌داند. فرار به علت‌عدم آشنائى به راهها براى رسيدن به محل مطلوب و سرگردان ماندن آنهاست.