بهنگامى که طفلى بيمار مىشود و يا خود را به بيمارى مىزند نخست بايد به جستجو پرداخت که چه تحولى در وضع جسمى يا روانى او به وجود آمده و چه شرايطى وضع را به اينجا کشاندهاند. در اين مورد خاص بايد ريشه آن را در سازمان شخصيت افراد جستجو کرد و هم در مورد نخستين سالهاى زندگى و حوادث آن.
آري، بررسىهاى علمى ثابت کردهاند که اينامر ريشه روانى دارد ولى گاهى هم بهمخوردن وضع فعل و انفعال در حيات عاطفى و اجتماعى در اين رابطه مؤثر است مثل وابستگىهاى شديد. در وراى مسائل مدرسه و معلم جنبههاى ديگرى هم وجود دارد که بايد موردنظر باشد.
ترس از عدمموفقيت، تصور رنجهاى روانى در مدرسه، دلهره جدائي،وحش از اينامر که نکند در غياب او بلائى برسر مادرش بيايد، وحشت از اين امر که نکند والدين او را ترک کنند، از دستدادن محبوبيت، عزيز و دردانه بودن، خواستارى محبت و نوازش، ميل به فرار از مسؤوليت، جلب نفع و دفع ضرر، وحشت از مردودي، نگرانى از مورد مؤاخذه قرار گرفتن، احساس وجود موقعيتهاى تهديدکننده، عدمتوان انجام تکاليف عدمتوان ابراز خشم، نگرانى و وحشت از آزار ديگران، احساس ضعف در قدرت دفاعي، نفرت از جنبههاى هراسانگيز مدرسه، عدمفهم مسائل درسي، احساس عقبماندگى درسى يا ذهني، عدمتوان انجام مسؤوليت و ... از اهم عوامل پديدآورنده است.