آفتاب

رسالت دیروز «زینبی» و وظیفه امروز «ما»



در آفتابی‌ترین مشرق هستی ـ گودال قتلگاه ـ هیچ‌کس افول صبوری زینب(س) را ندید.

هیچ‌کس در آن لحظه که همه هستی می‌شکست و همه ذرات می‌گریستند و پشت آسمان خمیده‌تر می‌شد، عجز و ضعف در سیمای زینب ندید. آنگاه نیز که در حریق حرم، کودکان سرگشته را به آرامش آغوش می‌کشید تردید و تشویق ـ حتی دمی ـ به حرم امن قلبش راه نیافت.

با چهره غبارآلود، پس از سه روز عطش و گرسنگی،‌از دشت لاله رنگ آتش‌خیز گذشت، اما در هنگامه عبور از انبوه لاله‌های پرپر، هیچ‌کس باغبان بزرگ دشت را به گل چیدن ندید و گرچه انبوه گلبرگ‌های پرپری که زیر سُم پاییز له می‌شدند، جانش را شعله‌ور می‌کرد، کسی گلبرگ روحش را پریشان و بازیچه طوفان ندید. از کربلا تا کوفه، آسمان دمی بی‌چرخش تازیانه و غوغای تمسخر فاتحان زبون کربلا نبود و زینب که بازوان تازیانه خورده مادر را تجربه می‌کرد با طمأنینه‌ای شگفت، همه راه را تا پایان، چشم بر چشم برادر پیمود و بی‌دمی شکست،‌دم به دم ستم را بیشتر می‌شکست و لحظه‌های رسوایی را پیش‌تر می‌برد.

آن‌گاه نیز که به شهر تمسخر و تحقیر و دشنام گام نهاد و دوازده هزار نوازنده جشن پیروزی برپا ساخته و هزاران زن بر پشت‌بام‌ها هلهله‌گر بودند و پایکوبی و قاه‌قاه مستان با آه‌آه کودکان درهم می‌آمیخت، شکیبایی و وقار لحظه‌ای از کاروان قلب زینب فاصله نمی‌گرفت. زینب، آبروی صبوری است و «آیت» بزرگ ایستادن و کدام مفسر و تفسیر به ژرفای بطن در بطن این آیت سترگ راه خواهد یافت. اگر او نبود چه کسی انگاره ناتوان بودن زن را از ذهن‌ها می‌شست؟! چه کسی توانایی و عظمت زن را چونان خورشید بر پلک‌هایی که به کج‌بینی و کم‌بینی و «بدبینی» عادت کرده‌اند می‌تاباند؟! اگر زینب نبود تا هزاره‌های دیگر کژاندیشان هزار بهانه و توجیه در شکستن و تحقیر «زن» می‌یافتند و زن هنوز درازمویی کوتاه عقل و ضعیفه‌ای مستحق «زدن» بود و لابد به همین دلیل «زن‌»ش نامیده‌اند!
حدیث‌ دردهای زینب را هیچ قلبی بر نمی‌تابد. هیچ‌کس نیست که بی‌قراری اشک را در مرور غم‌های زینب پشت پلک‌هایش تجربه نکند. هیچ عاطفه‌ای نیست که شنیدن آنچه بر زینب رفت طوفانی‌اش نکند.... ( بخش هایی از کتاب دکتر محمدرضا سنگری درباره حضرت زینب س )




وبگردی