آفتاب

سايه‌سارِ ارغوان، به‌پیرِ پرنیان‌پوش غزل هوشنگ ابتهاج



بی‌اغراق جانِ‌جان غزل معاصر، خودِ این مرد است... هوشنگ ابتهاج! آن‌چنان جوهر و عَرض شعر را درهم تنیده که سَیلان نرم شعر تا روح خُرد و کلان و پیر و جوان جاریست‌ تا آنجا که طبیبِ جان و پزشکِ جسم، دکتر حبیب معظمی‌گودرزی، فوق تخصص غدد را هم به شاعری کشانده، شعر سایه‌سارِ ارغوان را به پیرِ پرنیان‌پوشِ غزل، هوشنگ ابتهاج تقدیم کرده است.


سايه‌سارِ ارغوان
       به‌پیرِ پرنیان‌پوش غزل؛ هوشنگ ابتهاج 


ارغوان نام تو بود
كه جهان را زِ كران تا به كران سوخته است

شعر خونبار غم هجرانی
كه زمين را به زمان دوخته است

يادگاریست بنام...
راویِ تلخِ دلِ بی‌تابیست...
كه به پايش همه عشق
تا بُنِ ريشه فرو ريحته است...
داغ سردیست در اين قصه
...كه پايانش نيست
رنج عشقیست كه پروای بيابانش نيست...

كو دليری كه به افسون هنر خاطر ما شاد كند
كو صدائی دلكش
كه به وقت سحر از غصه ما ياد كند
همه رفتند از اين خانه غمبارِ درون سرد شده...

تو بمان... !
سايه‌از‌سايه ويرانی اين خانه مگير!
تو بپوی... !
تو بخوان... !
خون رنگين غزل در دل توست
گرمي شعر و نوا يک نفس از محفل توست...
قلب هر سوخته در راه هنر
منزل توست...
شور برپاكن و از نغمه به رخساره بيداد نشان
"دل ما را به سرِ دست بگير"
ببر آنجا كه صدائی می‌گفت:
"در نظر بازی ما بيخبران حيرانند..."!


سايه‌جان!
ارغوانت اينجاست...
ارغوانت دل هر عاشق دور از ياريست
... كه به سر ياد تو و شوق رفيقانت را
در درون كاشته است
سوز سرما اگر اين غنچه بكُشت
ريشه در خاک هنر پابرجاست
ارغوانی كه به غوغای تو بر اوج رسيد
شاخه‌ساریست سِتُرگ
تو مپندار كه در گوشه ويرانی آن خانه تاراج شده
ارغوانت ..‌. همه‌جا
همه‌جا... پا...برجاست!
         
                   شاعر
     دکترحبیب معظمی‌گودرزی
      پزشک فوق تخصص غدد
                بروجرد
               خرداد ۱۴۰۰