آفتاب

حکمرانی نوین آمریکا: غلبه اقتصاد بر ایدئولوژی



تاریخ‌نگاری بعد از پایان جنگ‌جهانی دوم، رویکرد آمریکا در ارتباط با جهان را در توسعه دموکراسی آمریکائی و یا به نگاهی دیگر، ایجاد شیوع بیماری باور بر رویای آمریکائی American Dream بوده است. این رویکرد کاملا ایدئولوژیک، اقدامات مهم شاکله‌ی تفکری این ابرقدرت را به نحوی جا انداخته بود، که اجرای این هدف ناخوشایند جهانی (که شاید نگاهی جدی از استعمار نوین هم قلمداد گردد) به هر قیمتی مجبور به انجام شدن و موق شدن بوده است. همین نگاه است که در سالیان گذشته، به بهانه شیوع کمونیست، لشکرکشی به کوبا و بدتر از آن ویتنام را برنامه‌ریزی و اجرا نمود و در سالیان اخیر، به بهانه مبارزه با تروریسم، بیست سال اخیر آمریکا را مشغول جنگ‌های قرن اخیرشان در عراق و افغانستان نمود.

اما واقعا چه شده که به یکباره ورق برگشته است؟


ورود ترامپیسم به ادبیات سیاسی در آمریکا، در نگاه اول ، تنها مبتنی بر تفکر یک فرد نالایق را نمایش می‌داد. نگاهی که مداوما مدعی بود که چرا آمریکا هزاران میلیارد دلار خود و یا به قولی هزاران میلیارد هزینه‌های پرداخت شده‌ی مالیات‌دهندگان آمریکا را در باتلاق عراق و افغانستان هزینه نموده است ؟ همین نگاه، صراحتا در نشست این فرد با رهبران ثروتمند عربستانی، شبیه یک بازاریاب حرفه‌ای، جلسه‌ی میان سران را ، به جلسه فروش اسباب‌بازی‌های مورد علاقه‌ی بچه پولدار روبرو که همانا اسلحه‌های ریز و درشت بود، تبدیل نمود و به زبان بی‌زبانی بر تجاری محض بودن نشست رهبر آمریکا با طرف روبروی خود صحه می‌گذاشت. این امر تا بدانجا پیش رفت که در اواخر زمامداری، ترامپ صراحتا اعلام می‌نمود که اگر کشورهای هم‌پیمان آمریکا در خاورمیانه می‌خواهند که مورد حفاظت آمریکا قرار گیرند، ملزم به پرداخت هزینه‌های آن هستند.

این مدل از صحبت‌ها در دوران ترامپ، تصویری جدید از آمریکا را به نمایش گذاشت که حتی در میان روندهای رفتاری با متحدان‌‎اش هم پیش رفت. زمانی که صراحتا اعلام نمود که بیش از دیگران به سازمان ملل و یونسکو شهریه پرداخت نمی‌کند و یا زمانی که به نحوه‌ی هزینه شدن و سهم کشورها در چارچوبه‌ی ناتو تاخت و آن را مورد انتقاد فراوان و تغییر اندک قرار داد.

تا قبل از روی کار آمدن بایدن و از آن روشن‌تر تا قبل از اقدامات به ظاهر عجیبِ اخیر رییس جمهور جدید آمریکا، اینطور به نظر می‌رسید که این تغییر رویکرد آمریکا، در مدل غیرمتعارف ترامپیسم ظاهر شده و با رفتن پر هزینه‌ی وی، با او در تاریخ اقدامات آمریکا مدفون می‌گردد. اما گذر زمان نشان داد که چنین نشد.

بدون حتی کلامی پس و پیش و یا حتی با عجله‌ی بیشتر، بایدن دستور خروج آمریکا از افغانستان را اعلام نمود. خروجی که سرعت غیرقابل باور آن حتی مورد انتقاد و سرزنش بخشی از جامعه‌ی آمریکائی و همچنین متحدان ایشان در اروپا هم گردید و حتی، ترکش‌های آن برخی از سیاست‌مداران مرتبط با این موضوع در کشورهای اروپائی (مانند وزیر امور خارجه انگلیس) را از مقام خود به پایین کشید.

همچنین آمریکا، با یک برنامه سریع در حال خرو.ج جدی از عراق، دیگر باتلاق گرفتار شده این کشور هم هست. و همچنین، آمریکای امروز، مانند آمریکای دوران ترامپ ، به هیچوجه گرفتار ترقیب‌ها و هوچی‌بازی‌های کشور‌های درگیر در جنگ یمن نشده و در آن هیچگونه دخالت مستقیمی را متقبل نمی‌شود. این نگاه، حتی در دوران ریاست‌جمهوری جدید ایران نیز، در حالی که همه جهانیان اذعان دارند که به هرحال گروه تندرو و مخالفان ذاتی برجام در ایران برسر کار آماده‌اند، مکررا تاکید به بازگشت به میز مذاکره از سوی آمریکا سیگنال داده می‌شود و از آن شعار معروف دوران اوباما و بوش که تمامی گزینه‌ها برروی میز است، اصلا سخنی به میان نمی‌آید. مهیج‌تر آنکه حتی اصلی‌ترین متحد آمریکا (اسرائیل) که رقابت مستقیم با ایران دارد، دیگر صراحتا به این نکته که مسیر نگاهش به ایران در تضاد مستقیم با آمریکا قرار گرفته و در جنگ با ایران تنها است، اشاره می‌نماید و ناله‌های عزادارانه و عجوزانه سر می‌دهد.

این روند حتی در نوع واکنش آمریکا به کشورهای آمریکای لاتین، مقابله‌های جدی با ایشان و حتی اقدام به کودتا در این کشورها را تقریبا از روزمره نگاه آمریکا به این بخش از جهان خارج نموده است.

اما واقعا چه شده است؟


آنچه مسلم است، تغییرات اساسی در اقتصاد جهانی و حضور قطب‌های جدید واقعی اقتصادی در جهان، باعث شده آن قدرت اول اقتصادی بودن آمریکا دیگر شکل و شمایل گذاشته را نداشته باشد. شاید از آن مهم‌تر، رهبریت آمریکا بر فناوری‌های نوین جهانی که همواره این کشور را چندین سال جلوتر از دیگران در فناوری‌ها نشانده بود و از فروش فناوری‌های نوین تا قبل از دستیابی دیگر کشورها به آنها، همیشه درآمد اقتصادی بزرگی برای آمریکا ایجاد می‌نمود، دیگر وجود خارجی لااقل به اندازه دو قرن گذشته ندارد.

چین، قدرت اقتصادی جدی و غیرقابل انکار در اکوسیستم اقتصادی جهان شده است. قدرتی که دیگر فقط برای سیر کردن شکم یک میلیارد و اندی از جمعیت کشورش برنامه‌ریزی ننموده و در حال سرمایه‌گذاری کردن در کشورهای دیگر استو در حال سرمایه‌گذاری جدی جهت بازگشت جاده‌ی ابریشم نیمه واقعی ، نیمه تخیلی اعصار گذشته خود است. مهم‌تر از آن ، دیگر چین مصرف‌کننده‌ی فناوری دیگر کشورها و یا کپی کننده‌ی فناوری دیگران در جهان حساب نشده و در حال حاضر و خصوصا در فناوری‌های مخابراتی ، راه و ساختمان و دیگر علوم مهندسی، گوی سبقت را از روسا و حاکمان قبلی‌اش ربوده است. و این تازه ابتدای قصه است.

کره‌جنوبی، دیگر یک مستعمره‌ی مونتاژ‌کار آمریکا و اروپا نبوده و در فناوری‌های نوین کاملا در رقابت با طرف‌های آمریکائی خود است. به عنوان نمونه، دیگر تلفن همراه سامسونگ، نه تنها چیزی کمتر از اپل ارائه نمی‌کند که اغلب دارای فناوری‌های جدیدتری از اپل و در رقابت با آن بوده و وضعیتی را در جهان بوجود آورده که کالایش گران‌تر از کالای آمریکائی قیمت خورده و البته به فروش می‌رسد.

و تنها این دو کشور نیستند. نگاه جدی به هند و سنگاپور و مالزی انداخته شود، چنین روند انجام شده‌ای را نشان می‌دهد و اگر تیزبینانه به برنامه‌های همین کشور همسایه ، امارات و وزارت هوش مصنوعی‌اش انداخته شود ، روند در شرفی را نشان می‌دهد.

از دیگر سوی، در مورد ژاپن هم که از دیرباز ابزارهای مفیدی را برای جهان می‌ساخته باید به نگاه جدید استراتژیست‌های این کشور توجه ویژه بکنیم که دیگر در این کشور تلویزیون و رادیو و تلفن ساخته نشده و کارخانه‌های معظم ژاپنی (مانند سونی و پاناسونیک) خط تولید خود را به سمت فناوری‌های فوق مدرنی سوق داده و مستحکم نموده‌اند که بی اغراق تا سی سال پیش ، تنها باید منتظر آن از سوی شرکت‌های آمریکائی می‌بودیم و بس.

    مشخصا تک قطبی اقتصاد اول بودن و پیشتاز فناوری‌های نوین بودن، از آمریکای مغرور که در خواب غرور خود طی نیم قرن اخیر فرو رفته بود، گرفته شده و از یکسوی ابرقدرت‌های جدی در مقابلش ظاهر شده اند و از سوی دیگر، کشورهای توسعه‌یافته نوظهور، نه در کل اقتصاد و فناوری، بلکه لاقل در بخشی از اقتصاد و فناوری دوش به دوش آمریکا قدم زده و لحظه به لحظه از آن پیشی می‌گیرند.

در قرن اخیر که دیگر جنگ‌های فیزیکی، قرون وسطائی شده و جنگ اقتصادی حرف اول پیروزی در روابط بین کشور‌ها را می‌زند، حاکمیت آمریکای سنگین، رسما عقب افتاده و در قالب ظاهر یک کشور متمول، فقیر شده و استراتژیست‌های باهوش آن، بازگشت از مدل ایدئولوژیک نگاه کردن به حکمرانی جهانی را در دستور اجرائی این کشور قرار داده‌اند. برنامه‌ای که در دست یک ناواردی مثل ترامپ، ایجاد دشمنی برای آمریکا می‌کند اما، باتجربه‌ای مانند بایدن همان رفتار را می‌کند اما بگونه‌ای سخن می‌گوید که جهان نیز با وی همراه شده و او را حامیان جهانیان! نشان می‌دهد.

وقتی بایدن می‌گوید: “مأموریت ما در افغانستان هیچ‌گاه قرار نبود ملت‌سازی باشد. مأموریت ما هیچ‌گاه قرار نبود ایجاد یک دموکراسی تمرکزیافته و یکپارچه باشد.”

و یا صراحتا گلایه می‌کند که : “چند نسل دیگر از دختران و پسران آمریکا را باید اعزام کنیم تا در جنگ داخلی افغانستان بجنگند در حالی‌که نیروهای افغان این کار را نمی‌کنند؟! جان چند آمریکایی دیگر ارزشش را دارد؟! چند ردیف بی‌پایان از سنگ قبرهای قبرستان ملی آرلینگتون لازم است؟! من با کسانی که عزیزان خود را در افغانستان از دست داده‌اند یا آمریکایی‌هایی که در این کشور جنگیده و خدمت کرده‌اند، عمیقا همدردی می‌کنم” ،

آدرس مه‌آلود آمریکای جدید را می‌دهد. آمریکائی که به اقتصاد و کشور خود بازگشته و دیگر نقش دایه‌ی مهربان‌تر از مادر برای جهانیان را بازی نکرده و به زبان بی‌زبانی به جهانیان و آنانی که در اقصاء نقاط جهان در جنگ‌های زرگری مابین خود بوده و همواره یک طرف با لوس کردن خود! برای آمریکا، بخشی از هزینه‌های رقابتی کاملا شخصی خود را بر گردان این ایدئولوگ نادان می‌انداخته است، اعلام نموده است که دیگر برایش وضعیت ایشان مهم نبوده و می‌خواهد به زمین جنگ اصلی آینده جهان که از آن عقب افتاده است، برگردد : جنگ اقتصادی.

خلاصه آنکه هیچ چیزی به ظاهر تغییر نکرده است اما همه‌چیز تغییر یافته و باید مراقب بود.

غول خسته ، نه مرده است و نه بی‌تفاوت شده است! در حال تغییر آرایش است و این تغییر آرایش اگر مقابله درستی با آن نشود و دیگر ایدئولوگ‌ها، هنوز به خیال جنگ‌های فیزیکی، هزینه‌های سرسام‌آور پرداخت نموده و اقتصاد خود را روز به روز کوچکتر نمایند، قطعا شکستی جدی‌تر از قبل، در مدل مقابله آن خواهند داشت.

همه چیز تغییریافته است و باید مراقب بود.

منبع: ویکی تماس




وبگردی