بادشه شرق، که آن مژده یافت
روش ، چو خورشید زمشرق، بتافت
روی به کاس کی آورد و گفت
تا شود آن ماه بخورشید جفت
سوی برادر شود آراسته
با سپه و کوکبهی و خواسته
جست، پی هدیه نصیحت گران
دیده فروز همه قیمت گران
جامه هندی که ندانند نام
از تنگی تن بنماید تمام
عود به خروار قرنفل به من
خرمنی از نافهی مشک ختن
عنبر و کافور معنبر سرشت
صندل خالص چو درخت بهشت
سر به فلک برده بسی ژنده پیل
کوه گران را به قیامت دلیل
داد به شهزاده و کردش روان
ساخته با کوکبهی خسروان