گر چه خفتن خوش بود با یار در شبهای وصل

لیک در شبهای غم بیدار بودن هم خوش است

اندک اندک گه گهی بایار بودن خوش بود

ور میسر گرددم بسیار بودن هم خوش است

خون من در گردنم کامروز دیدم روی او

چنگ من فردای محشر هم به دامان منست