به مستراح افتاده ولی از بگی كه نیفتاده

این مثل در مورد افراد خود خواه به كار می رود كه در هر وضعی هستند از آن كبر و غرور بیجا و كله شقی خود دست بردار نیستند. در زمان قدیم بگی به چاه مستراح می افتد. كسانش خبردار می شوند و …

این مثل در مورد افراد خود خواه به كار می رود كه در هر وضعی هستند از آن كبر و غرور بیجا و كله شقی خود دست بردار نیستند.
در زمان قدیم بگی به چاه مستراح می افتد. كسانش خبردار می شوند و می آیند بگ را از مستراح بكشند بیرون. با طناب به سر چاه می روند و بگ را صدا می زنند: « سر طناب را بگیر و به كمرت ببند تا بكشیمت بالا.» اما بگ از ته چاه جواب می دهد: « نمی توانم طناب را به كمرم ببندم.» آنها خیال می كنند بگ در وضعی است كه نمی تواند طناب به كمرش ببندد. یك نفر را پایین می فرستند كه كمك كند و طناب را به دور كمر بگ ببندد. آن شخص پایین می رود، می بیند بگ تا كمر در كثافت فرو رفته اما شق و رق ایستاده و هر دو دست را به كمر زده. با تعجب می پرسد: « تو كه حالت خوب است و راست ایستاده¬ای، پس چرا طناب را به كمرت نبستی؟» بگ با تشدد جواب می ده :
«به مستراخ افتاده ام، از بگی كه نیفتاده ام.»