انشا در مورد صدای باران

انشا در مورد صدای باران | باران را فقط نبینیم ، فقط عکسش را نگیریم ، گاهی برویم زیر باریدنش و به صدایش گوش دهیم و نمش را لمس کنیم ...

نه ، از پشت پنجره روی صندلی چوبی نشستن و چای گرم در دست گرفتن و کتابی زیر بغل گذاشتن نمی نویسم ، از شیشه ماشین های در حال حرکت نمی نویسم . می خواهم با باران روبرو شوم و طعم و صدا و عطرش را احساس کنم. باران چه در خود دارد که این همه احساس در شعر و ادبیات تمام ملتها برانگیخته است؟
این قطره آب های سرگردان در هوا و معلق میان زمین و آسمان چه در خود نهان دارند که اینچنین ما را به وجد در می آورند .
برای فهمیدن و درک کردن باران ، به خیابان می روم و زیر بارش تند باران قدم می زنم ، می دوم و شیره ی باران را با بوییدنش به عمق جانم می کشم.
چند لحظه می ایستم ، با تمام تن گوش می شوم و صدای برخورد دانه دانه های باران را که به کف خیابان ها و تن درختان و پیشانی خودم برخورد می کند ، پذیرا می شوم.
موسیقی عجیبی است ، باید خودت را درونش حل کنی و قطره قطره باران شوی و از گوشت آسمان کنده شوی و به قلب زمین فرو افتی تا بفهمی صدای باران چیست .
باید حنجره ی ابرها شوی که انعکاس هیاهوی شان بر زمین نقش می شود ، تا بتوانی ترنم باران را بشنوی و لذت ببری.
اصلا حیف باران نیست که بنشینیم زیر سقف سیمانی؟ حیف ابرها نیست که بر سر ما نبارند؟ حیف ما نیست که زیر سایه ابر نرویم... باران دارد می بارد برای ما، برای شما! ابر دارد می خواند برای گوش های ما، که آوازش را بشنویم!
زبان تنها مال آدم ها نیست! ابرها هم زبان دارند. و در زبان ابرها کلمات بهتری یافته می شود.