مرگ سیری چند؟

آه که شام شبمان بی نانی است خورشید در پشت ابر چراغانی است!

آه که شام شبمان بی نانی است
خورشید در پشت ابر چراغانی است!
گویند برای خود عالمی داریم؟
عالمی که دانایی اش نادانی است!
زکوچه های این شهر خسته شدیم
مانند کسی که بچه خیابانی است
به بقال گفتم زندگی سیری چند ؟
گفت از مرگ بگو که زندگانی است
با این که مردم شهر پیر شده اند
گویند که این هم ، نوعی جوانی است
امان از دست روزهای این شهر که
هر لحظه اش که می رسد گرانی است!

عابدین پاپی