تصویر غمدار یک پیرمرد ریش سفید که گوشهای نشسته و به کردار روزگار بر باد رفته لعنت میفرستد؛ همیشه هر وقت به توصیه دیگران مبنی بر تحمل و بردباری در مقابل ناملایمات گوش میکردم، چنین تصویری توی ذهنم نقش میبست.
تصویر غمدار یک پیرمرد ریش سفید که گوشهای نشسته و به کردار روزگار بر باد رفته لعنت میفرستد؛ همیشه هر وقت به توصیه دیگران مبنی بر تحمل و بردباری در مقابل ناملایمات گوش میکردم، چنین تصویری توی ذهنم نقش میبست.
یک تصویر عموما سیاه و سفید و با پرش که پیرمرد توی آن صبور و آرام بوده و منتظر است بالاخره یک چیز خوب نصیبش شود. حتم دارم همه ما یک جایی توی زندگی مجبور بودهایم مثل همین پیرمرد بنشینیم و ببینیم چه پیش میآید. بنشینیم و پا به پای قدمهای تند و کند روزگار بیاییم و برنیاشوبیم. بنشینیم و خیلی متمدنانه صبر کنیم. تحمل کنیم. وقت بدهیم. فرصت بسازیم. جُم نخوریم. شاید همین نشستن و صبر کردن، یک زمانی، وقتی آدم آنقدر وقت داشت که روزش به سختی شب میشد خیلی کار راحتی بود و البته تنها راه ممکن، اما حالا صبر کردن به این سادگیها نیست. حالا که کمتر پیش میآید که پای خواستهای بنشینی، دست روی دست بگذاری و بهدستش بیاوری. میخواهم بگویم صبر کردن خیلی بیشتر از آن که هدایتمان کند، مشغولمان میکند. بیش از آن که آراممان کند، تلخمان میکند و بیش از آن که به ما انگیزه بدهد، سرمان را گرم میکند. توی زندگی روی دور تند ما، صبر کردن حکم دستی کشیدن وسط اتوبان را دارد، لنتها را از کار میاندازد، لاستیکها را میفرساید و رد محکم و پررنگی را روی آسفالت حک میکند. کم کردن سرعت توفیر دارد با دستی کشیدن وسط گاز دادن. این یکی آدم را ممکن است ضربهپذیر کند، اما آن یکی حتما آسیبپذیر میکند. آسیبهایی که جبرانناپذیرند و تکرارنشدنی. پیشترهای ما زندگی شان از روی حوصله بود. از روی حوصله بیدار میشدند. از روی حوصله غذا میخوردند. از روی حوصله ازدواج میکردند. از روی حوصله کار میکردند. حتی از روی حوصله صبر میکردند. ما داریم میدویم، اما تندتند کار میکنیم. تند تند میرویم و میآییم. ما حتی تندتند خسته میشویم. بعد ما نمیتوانیم وسط این همه تندتندها، خیلی آرام بایستیم و صبر کنیم. ما عطای چیزهای صبر کردنی را به لقایش بخشیدهایم. ما ملت کاپکیکهای ده دقیقهای هستیم، نسل پیاز داغهای آماده، هاتداگهای فوری. ما وقت نداریم صبر کنیم گل پامچال با ناز و تمنا بیرون بیاید. به جایش گل بنفشه میخریم که خیلی زود گل میدهد. ما کود میدهیم گلها زودتر سر برسند، نرسیدند هم از سبزی برگهایشان لذت میبریم. ما وقت نداریم دیگ مسی را از صبح بگذاریم روی گاز با قلقل جانکاهش تا شب عذابمان دهد، ما دیگ زودپز داریم که یک ساعته کارمان را راه میاندازد. درست است نسل بدو بدویی هستیم که برای خیلی چیزها وقت نمیکنیم، اما خوب یاد گرفتهایم که به جای نشستن و صبر کردن که گاهی امکانش نیست، میانبر بزنیم و راهمان را هر طور شده پیدا کنیم. چه اشکال دارد؟ شکیبایی و صبر برای وقتی است که تو نمیتوانی چیزی را تغییر دهی. ما خیلی خوب شکلها را عوض میکنیم. مختصات جدید میچینیم. آسمان و ریسمان میبافیم.
حتی شده خودمان را جابهجا میکنیم تا هدف مسیرش را پیدا کند. ما نسل انعطافپذیری هستیم. سفت و سخت نمیایستیم تا آرزوها و ناملایمات و سختیها احاطهمان کنند، نفسمان را بگیرند. به پایشان نمینشینیم تا پیر شویم. ما دست به کار میشویم، صبر را تصرف میکنیم.
مهراوه فردوسی
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است