خداحافظ گابوی دوست داشتنی!

سال‌ها پس از آن که اورسولا مرد و یکی از آخرین بازمانده‌های خانواده بوئندیا قورباغه شد و آخرین آرکادیو صفحات آخر برگ‌های کهنه به جامانده از ملکیادس را خواند تا بداند این خطوط درهم چه معنایی دارند و رمزها گشوده شد و ماکوندو را توفان با خود برد، گابریل گارسیا مارکز چشم‌هایش را، که دیگر بیقراری نداشت، بست.

سال‌ها پس از آن که اورسولا مرد و یکی از آخرین بازمانده‌های خانواده بوئندیا قورباغه شد و آخرین آرکادیو صفحات آخر برگ‌های کهنه به جامانده از ملکیادس را خواند تا بداند این خطوط درهم چه معنایی دارند و رمزها گشوده شد و ماکوندو را توفان با خود برد، گابریل گارسیا مارکز چشم‌هایش را، که دیگر بیقراری نداشت، بست.

خاموش شد. حالا در سرزمین ماکوندوها که معلوم نیست باد کجا برده همه خانواده بوئندیا جمع اند و گرد مارکز حلقه زده اند. رمدیوس خوشگله، سرهنگ آئورلیانو بوئندیا، خوزه ها و ازهمه پیش تر، اورسولا که چشم هایش روزهای آخر سو نداشت.

صد سال کم نبود برای زنی به قامت اورسولا، و این همه رنج. ولی حالا همه خوشحال، حضورش را جشن گرفته اند، و دنیا را غمی بزرگ. تنها مارکز بود که می توانست زنی بسازد که سخت باشد و صد سال را تاب بیاورد؛ همه رفتن ها را. پیش چشمش سرهنگ آئورلیانو بوئندیا را می خواستند تیرباران کنند.

آمدن و رفتن های ده ها آئورلیانو و خوزه و چند رمدیوس و از همه عجیب تر پرواز رمدیوس خوشگله با ملحفه های شسته روی طناب. حتی باریدن چند متر گل از آسمان در شبی که سرهنگ مرد، طوری که درهای خانه ها به سختی باز می شد. دنیای واقعی، اما جادویی که دستپخت او بود چه خوب به دل همه کتابخوان های جهان نشست؛ دنیایی که خودش اعتراف داشت از دنیای خوان رولفو مکزیکی گرفته بود؛ از دنیای خوب ساخته «پدرو پارامو». او را در زمره سه غول ادبیات زنده آمریکای لاتین می دانند و او دومین غولی است که پس از فوئنتس، تاب درد بیشتر این زندگی را نیاورد و رفت. از این سه تن، حالا تنها یوسا مانده؛ ماریوس بارگاس یوسا که به حق غول سوم این مثلث است.

مارکز با صد سال تنهایی دنیایی ساخت که ما سال هاست در آن زندگی می کنیم؛ دنیایی که برای کسان دیگری، ساختنش سخت است. و البته این مرهون ترجمه زیبا و دل انگیز بهمن فرزانه هم هست که در دهه پنجاه پیش چشم مردم ایران گذاشت. همو که چند صباحی پیش از مارکز رخت بربست و رفت. و حالا میدان به مارکز رسیده که با مرگش دنیا را خیره کند؛ کاری که سال ها پیش با ساختن ماکوندو کرد. او را در میان اهالی آمریکای لاتین گابو می خواندند و حالا ما باید از تمام پنجره ها سرمان را بیرون کنیم، دست هایمان را به افتخار تمام کتاب هایی که نوشت برایش تکان دهیم و هم آواز بخوانیم: خداحافظ گابوی دوست داشتی. تو را در ماکوندو می بینیم.

رضا معصومی