مغز متفکری که نخستین موشک را شلیک کرد

مغز متفکری که نخستین موشک را شلیک کرد روز یکم اسفند سال ۱۳۳۹ در شرق تهران، در خانواده ای دیندار و مؤمن، کودکی زاده شد که نام او را علیرضا نهادند

مغز متفکری که نخستین موشک را شلیک کرد روز یکم اسفند سال ۱۳۳۹ در شرق تهران، در خانواده ای دیندار و مؤمن، کودکی زاده شد که نام او را علیرضا نهادند. علیرضا از کودکی، هوش قوی و استعدادی بر تر داشت. این استعداد و هوش، در مدرسه بیشتر بروز می نماید. او تحصیلات ابتدایی را تا سال چهارم در دبستان ملی (دانش پرور ) نارمک و سال پنجم را در مدرسه داریوش به پایان رسانید و سپس در دبیرستان خوارزمی وارد شد.

هوش و ذکاوتش از همان بچگی مشخص بود. یک سال زود تر به مدرسه رفت و سال اول دبستان را به خوبی تمام کرد. اما چون سنش کم بود و جثه اش نحیف، مسئولین مدرسه از پدرش خواستند که بگذارد او یک سال دیگر هم در کلاس اول بماند. استعداد فوق العاده ای در درس ریاضیات داشت، اما ادبیاتش متوسط و زبان انگلیسی اش تعریفی نداشت.

«روزی معلم ریاضی علیرضا مرا خواست و گفت: او مرا اذیت می کند. به او گفتم: چطور؟ او که خیلی مؤدب است. گفت: من مسائل را از چند راه حل می کنم، بعد این پسر می گوید من هم می خواهم مسأله را حل کنم. وقتی پای تخته می آید، آن را از یک راه دیگر حل می کند. من از شما می خواهم از او بخواهید این کار را نکند، چون من سر کلاس خراب می شوم » (پدر شهید ناهیدی).

«مغز او در ریاضی عجیب بود. یک روز با هم نشسته بودیم که علیرضا یک مسأله ریاضی داد و گفت: حل کن. من که سال چهارم مهندسی در دانشگاه بودم تا عصر نتوانستم آن را حل کنم. عصر خودش آمد و چند لحظه آن را حل کرد » (شهید یوسف کابلی همرزم علیرضا).

گاهی ساعت ها با پدرش درباره مسأله نسبیت انیشتین بحث می کرد. اوقات فراغتش یا کتاب علمی می خواند یا در تعمیر وسایل خانه به پدرش کمک می کرد، رادیو می ساخت، هواپیمای سبک دستی درست می کرد، به گل های باغچه می رسید و کوچک تر که بود به مورچه ها غذا می داد. زرنگ و فعال بود و با محبت و دل نازک.

دوران دبیرستانش مصادف شد با اوج گیری انقلاب. او نیز مانند مردم مسلمان و انقلابی تهران در مراسم و راهپیمایی ها شرکت می کرد و با بچه های مسجد محله، فعالیت چشمگیری در تکثیر و رساندن پیام ها و اعلامیه های امام خمینی به مردم داشت. روی دیوار ها شعار می نوشتند و با بمب های دست ساز (سه راهی و کوکتول مولوتف) به تانک های ارتش شاه حمله می کردند.

انقلاب که پیروز شد، جوان ها خیلی به فکر درس و دیپلم نبودند، اما علیرضا در امتحان های خرداد ۱۳۵۸ موفق شد و از دبیرستان خوارزمی تهران دیپلم ریاضی فیزیک گرفت.

ناهیدی به عنوا ن بسیجی فعال به دوره آموزش پادگان امام حسین (ع) می رود و با اشتیاق فنون نظامی را فرا می گیرد. پدرش می گوید: یک روز که مربی سر کلاس نارنجک را آموزش می داد، ضمن درس می گوید، هرگاه ضامن نارنجک ناخواسته کشیده شود، یک نفر باید خودش را فدا کند تا بقیه را نجات دهد. جلسه بعد، همان مربی در حال آموزش نارنجک، نارنجک را هراسان روی زمین پرتاپ می کند و فریاد می زند که ضامنش کشیده شده است. علیرضا با تهور زیاد، خودش را روی نارنجک می اندازد، چند لحظه بعد که صدای انفجار بلند نمی شود، مربی، علیرضا را از زمین بلند کرده و از او تقدیر می نماید و می گوید که برای امتحان آنان، نارنجک را روی زمین پرت کرده بود.

او پس از شروع تحرکات ضد انقلاب در کردستان در روز ۲۷ شهریور ۱۳۵۹ به عضویت سپاه در می آید و از سوی پایگاه، داوطلبانه به کردستان می رود و در محور مریوان با ضد انقلاب مقابله می کند.

ناهیدی از شهریور ماه ۱۳۵۹ حدود شش ماه در سپاه مریوان فعالیت می نماید و از بهمن ماه ۱۳۶۰ به فرماندهی تیپ ذوالفقار منشا خدمات ارزنده و ماندگار می شود و حدود یک سال در این مسئولیت می ماند. او مدتی نیز مسئو ل توپخانه قرارگاه مرکزی کربلا در حین داشتن مسئ ولیت تیپ، شده و به ساماندهی توپخانه قرارگاه می پردازد.

ناهیدی در مجموع ۲۹ ماه در جبهه ها ، حضوری عاشقانه و پر تلاش می یابد و در این مدت، کار ها و خامات نقش آفرینی از خود نشان می دهد.

شهید ناهیدی عاشقانه وارد مبارزه و جهاد شد و خالصانه و پر افتخار نیز از میدان جهاد، پلی به سوی شهادت زد و به چشم بر هم زدنی به سدره المنتهای عشق رسید.

او در ۲۷ بهمن ماه ۱۳۶۱ در جبهه فکه بر اثر اصابت ترکش خمپاره ۶۰ مجروح شد و سرانجام روز یکم اسفندماه همان سال، پس از تحمل رنج فراوان در بیمارستان به ره یافتگان پیوست.
چه خوش تولدی و چه زیبا شهادتی!

حاج همت پس از شهادت علیرضا در وصفش می گوید:

علیرضا بیش از سه سال در جبهه بود. وقتی آمد به سپاه مریوان، نه بسیجی بود نه پاسدار. از روی اخلاص و تقوا، یک دست لباس سربازی پوشیده بود. در این سه سال با همین یک دست لباس زندگی کرد. یک جفت کفش هم داشت که کف آن ساییده شده بود. در این مدت حتی یک ریال حقوق دریافت نکرد. پولی را هم که پدر و مادرش به او می دادند با بچه ها می گذاشتند روی هم تا یک قبضه خمپاره برای توپخانه بخرند. در کردستان اول از خمپاره ۶۰ شروع کرد، بعد رفت سراغ ۸۰، بعد آمد توپخانه ۱۰۵ و... .

همه این مهارت ها را یاد گرفت و سپس روی انواع موشک ها کار کرد که تا آن موقع هیچ کس نمی توانست آن را شلیک کند.