نقشی که ماندگار شد

نخستین تجربه‌های نمایشنامه نویسی پناهی، با نوشتن «یک گل و بهار» و کارگردانی نمایش «خوابگردها» در اوایل دهه هفتاد آغاز شد.

نخستین تجربه‌های نمایشنامه نویسی پناهی، با نوشتن «یک گل و بهار» و کارگردانی نمایش «خوابگردها» در اوایل دهه هفتاد آغاز شد.
اولین حضور او در عرصه تلویزیون با بازی در مجموعه محله بهداشت به کارگردانی داریوش مودب پور و حسین فردرو و نویسندگی بیژن بیرنگ شروع شد. با پخش نمایش «دو مرغابی در مه» از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی، خودش نیز در آن بازی کرده بود، موردتوجه مخاطبان خاص هم قرار گرفت. این دو نمایش‌ بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد. در این دوره او یکی از نوآورترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون لقب گرفت و به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش می‌بارید و طنز تلخش بازیگر نقش‌های خاصی شد. خود او در شعری زیبا نقش‌های مختلف هنری اش را اینگونه وصف می‌کند: در اشکال گرفتار آمدم/ مستطیل‌های جادو/ مربع‌های جادو/ من در همین پنجره معصومیت آدم را گریه کرده‌ام/ دیوانگی‌های دیگران را دیوانه شده‌ام / ... در همین پنجره گَله به چرا بردم/ پادشاهی کردم با سر تراشیده و قدرت اداره دو زن/ سر شانه نکردم که عیال وار بودم و فقیر/ زلف به چپ و راست خواباندم/ تا دل ببرم از دختر عمویم/ از دیوار راست بالا رفتم/ به معجزه کودکی/ با قورباغه ای در جیبم/حراج کردم همه رازهایم را یک جا/ دلقک شدم با دماغ پینوکیو/ و بوتهّ گونی به جای موهایم/ آری گلم/ دلم/ حرمت نگه دار/ که این اشک‌ها خون بهای عمر رفته من است/....
پناهی شاعر
نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد، این مجموعه شعر تاکنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ و به شش زبان زنده دنیا ترجمه شده‌است. از دیگر اثار او می‌توان به «ستاره»، «چیزی شبیه زندگی»، «گلدان و آفتاب»، «دل شیر»، «سال‌هاست که مرده‌ام»، «نامه‌هایی به آنا»، «نمی‌دانم‌ها»، «به وقت گرینویچ» و «کابوس‌های روسی» و چند کتاب دیگر اشاره کرد. زبان شعر پناهی ریشه در صفا و سادگیش داشت. و هیچگاه سعی نمی‌کرد پشت مبهم گویی یا پیچاندن کلام، مخاطب را مرعوب خویش کند. شعرهایش گویی گفتار روزمره مردی است که زندگی و باورهای غالبش را به خنده‌ای تلخ در هم می‌شکند و با لبانی مملواز افسوس، در سوگ نابود شدن معصومیت کودکانه، دست در دست مخاطبش می‌دهد، تا جهانی به مثابه جهان شخصیت‌هایی که نقششان را بازی کرده است، کشف کنند و دقیقا در این لحظه است که متوجه می‌شویم پناهی جلوی دوربین نقش بازی نمی‌کرد بلکه تنها بخشی از وجود و باورش را با ما قسمت می‌کرد.
من کجا خوابم برد؟….
یه چیزی دستم بود! کجا از دستم رفت؟
من می‌خواهم برگردم به کودکی
قول می‌دهم که از خونه پامو بیرون نذارم
سایه مو دنبال نکنم....
کفش برگشت برامون کوچیکه
پابرهنه نمی‌شه برگردم؟
پل برگشت توان وزن ما را نداره! برگشتن ممکن نیست
برای گذشتن از ناممکن، کیو باید ببینیم؟....

بهزاد بهمن‌نژاد