فرهاد ستاره نبود

به مانند پیكری از سنگ نقش تدبیر او نمایان بود... (لوركا) نزدیك یك دهه پس از انقلاب، روزهایی كه فرهاد بالاخره توانسته بود سكوت اجباری اش را بشكند و نامش دوباره سر زبان ها افتاده …

به مانند پیكری از سنگ
نقش تدبیر او نمایان بود... (لوركا)
نزدیك یك دهه پس از انقلاب، روزهایی كه فرهاد بالاخره توانسته بود سكوت اجباری اش را بشكند و نامش دوباره سر زبان ها افتاده بود، دختر جوانی به فرهاد دل باخته و نامه عاشقانه ای برای فرهاد كه هرگز ندیده بودش نوشته بود.
نام دختر جوان نسرین بود. نسرین از عشق نوشته بود، از اینكه زندگی اش را وقف فرهاد می كند و چه نقشه ها برای آینده شان دارد و از او خواسته بود به عشقش بی اعتنایی نكند. فرهاد در پاسخ به دختر جوان، از ابراز لطفش تشكر كرد و برایش از زندگی نوشت و اینكه اشتباه می كند و...
به نسرین توصیه كرده بود كه هیچ وقت به ستارگان زندگی اش نزدیك نشود و گفته بود كه ستارگان و سوپراستارها از دور زیبا هستند. گفته بود هرچه به ستارگان زندگی تان نزدیك تر شوید بیشتر از آنها بدتان می آید. گفته بود نزدیك تر نشو، بگذار ستارگانت ستاره بمانند، بگذار بهترین تصویر از ستاره ات در ذهنت بماند. بگذار ستاره ای برایت باقی بماند.
فرهاد ستاره و سوپراستار نبود كه اگر بود نه به نامه آزاده ای تازه به وطن برگشته پاسخ می داد و نه بی خبر به جشن آزادگی اش می رفت. ستاره نبود كه اگر بود كشان كشان از خانه آب بر نمی داشت تا گل های پلاسیده و تشنه پیاده رو همسایه را سیراب كند. گل های خشك همسایه را سیراب می كرد اما خودش تشنه بود، نباید آب می خورد، می خندید و می گفت: «من در كربلا زندگی می كنم.» راستی آن روزها قدم برداشتن هم برایش سخت بود. آن روزها وقتی می توانست پیاده روی كند در دفترش ده ها بار می نوشت «خدایا شكر» و آنقدر می نوشت و می نوشت تا به این عبارت می رسید «عاجزم از شكر». راستی روزهایی كه حتی نمی توانست پشت پیانو بنشیند، روزهایی كه حسرت تكمیل «بانوی گیسو حنایی» بر دلش بود هم این چنین می نوشت. عاجزم از شكر.
فرهاد ستاره نبود، كه اگر بود هیچ گاه در اوج شهرت در مطب ترك اعتیاد دكتر صلحی زاده مشغول كار نمی شد و این كار را به خواندن و همچون ستاره درخشیدنش ترجیح نمی داد. ستاره ای را سراغ دارید كه از ری چارلز و كوهن بخواند، تفسیر قرآن كند، به انجیل بیش از یك مسیحی مسلط باشد، فلسفه بداند و تاریخ كشورش را از بر باشد و با این همه بیشتر گوش كند و كمتر لب بگشاید.

اشكان خواجه نوری