شاعر درایت و نبوغ حکیم عمرخیام

حکیم عمر خیام را به تعبیری می توان «هملت پارسی» لقب داد که همواره در جست وجوی پاسخی به هستی خود بوده است. او در طول حیات خود جست وجو کرد؛ رنج کشید؛ شاد شد؛ ناامید شد؛ عشق ورزید و در …

حکیم عمر خیام را به تعبیری می توان «هملت پارسی» لقب داد که همواره در جست وجوی پاسخی به هستی خود بوده است. او در طول حیات خود جست وجو کرد؛ رنج کشید؛ شاد شد؛ ناامید شد؛ عشق ورزید و در آخر تمامی این دردها و شادی ها را در قالب رباعیات خود برجای گذاشت و در عین خاموشی درسی عمیق آموخت.
می گویند حساسیت بیش از حد حجه الحق نسبت به مرگ از آن رو بوده است که وی عمر طولانی داشته و مرگ نزدیکان و عزیزان بسیاری را دیده است و یاد و خاطره مرگ آنان همیشه او را دل آزرده می داشته است:
از جرم گل سیاه تا اوج زحل
کردم همه مشکلات کلی را حل
بگشادم بندهای مشکل به حیل
هر بند گشاده شد به جز بند اجل
خیام مانند سایر اصحاب فکر و فرهنگ، فرزند زمانه خویش بود از این رو در بعضی از رباعیات ناخرسندی خود را از شرایط با نسبت دادن عملکرد به چرخ و فلک اظهار داشته که به شیوه شکواییه و اعتراض مطرح شده است. از منظری می توان گفت با فرافکنی و نسبت دادن عملکرد به فلک خواسته است که از نظم بیدادگرانه حاکم بر جامعه انتقاد کند و نظمی نوین پی ریزی نماید که برپایه عدل نهاده شده است.
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را زمیان
وزنو فلکی دگر چنان ساختمی
کآزاده بکام دل رسیدی آسان
یک درس بزرگ و آموزنده استاد فلسفه ، پرهیز از غم و اندوه جهان است. از این رو همواره دیگران را به این امر دعوت می کند.
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سربه سریم
دانشمند بزرگ پیام هایی دارد که راهگشا و راهنمای آدمی در عرصه های زندگی است.
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
استاد فلسفه در اسرار تقدیر تعمق می کند؛ برگذشته خط بطلان می کشد و تنها دم گذرا را غنیمت می شمارد. تاکید بر اغتنام دم در اشعارش علاوه بر توجیه نگرش عبرت آمیز به احوال «رفتگان و ناآمدگان»، توجیه دیگری هم دارد و آن این است که زندگی دمی بیش نیست و به فتوای عقل، نباید این لحظه نقد گرانبها را به خاطر حسرت گذشته و نگرانی آینده ای که آمدنش به یقین دانسته نیست، مشوش کنیم و آن را غنیمت نشمریم.
از دی که گذشت هیچ از و یاد مکن
فردا که نیامدست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
در عصر خیام، متاسفانه تمام علوم مورد اعتراض متعصبین بود و هر کس به این علوم می پرداخت، زندیق و ملحد بود.
به تعبیری می توان برخی از رباعیات را محصول ناخرسندی به این اوضاع دانست.
ای صاحب فتوا، ز تو پرکارتریم
با این همه مستی زتو هشیارتریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بده، کدام خونخوارتریم؟
فیلسوف زمانه به دلیل داشتن ذهنی پویا و پرسشگر، جدل های بیهوده و خام اندیشانه رهبران فکری گروه های مختلف جامعه را افسانه ای بی پایه می پندارد و خواب بی خبری آنها را با تمسخر طنزآلود برمی آشوبد.
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه ای و در خواب شدند
اما حجه الحق در آن دم که مظاهر و پدیده های طبیعت را می نگرد، این جلوه ها در نظر او تشخص می یابند و در ضمیر وی تداعی گر زندگی می شوند، وی ذره خاک افتاده بر راه را تاج و نگین شهریاری و گرد و غبار فرو نشسته بر چهره را شکلی دیگر از «رخ خوب نازنینی» می بیند که پس از تلاشی، به گونه ای دیگر در جهان تداوم یافته است.
این کوزه چو من عاشق زاری بودست
در بند سرزلف نگاری بودست
این دسته که بر گردن او می بینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است
دیوان رباعیت خیام را می توان «دیوان باغ حقیقت» نامید. زیرا که مضامین مطرح شده در آن همان حقایقی است که آدمی از ازل تا به ابد با آن دست در گریبان است.