چند دقیقه با جف بریجز

جف بریجز با گذر از مسیری هنری که با فیلم «آخرین نمایش فیلم» شروع شده و حالا به «ترون: میراث و شهامت» رسیده، به آرامی به میراثی فرهنگی برای کشور آمریکا بدل شده است. او هنرپیشه‌ای‌است …

جف بریجز با گذر از مسیری هنری که با فیلم «آخرین نمایش فیلم» شروع شده و حالا به «ترون: میراث و شهامت» رسیده، به آرامی به میراثی فرهنگی برای کشور آمریکا بدل شده است. او هنرپیشه‌ای‌است که شیوه‌ برخورد سردش با پدیده‌شهرت درست به اندازه نقش‌آفرینی‌های سینمایی‌اش ماندگار و تاثیرگذار است.
از سال ۱۹۷۱ تا سال ۲۰۱۰ بریجز چهار بار نامزد دریافت اسکار شده بود، اما همیشه دست خالی به خانه برگشته بود. بریجز در آستانه ۶۰ سالگی بود که با ایفای نقش یک خواننده کانتری به آخر خط رسیده به نام بد بلیک در فیلم دل دیوونه (Crazy Heart) موفق به کسب جایزه اسکار شد. با اینکه در این فیلم بریجز مثل میکی رورک در کشتی‌گیری هیکل ورزیده‌ای ندارد اما فیلم از یک نظر تا حدودی حال و هوای کشتی‌گیر را دارد؛ در دل دیوونه هم شاهد تلاش‌های مردی جدا افتاده هستیم تا بتواند به ذره‌ای رستگاری دست پیدا کند.
پرونده کاری بریجز پر از این جست‌وجوهاست؛ او استاد درآوردن حس شگفتی نسبت به جهان‌های تازه است و برایش هم فرقی نمی‌کند که گاهی اوقات در نقطه‌ای دورافتاده از شهر بیدار شود و اطراف خودش را به جا نیاورد یا در سال‌های میانی زندگی زناشویی متوجه شود که به آن دنیا تعلق ندارد یا حتی در سیاره‌ای دیگر تازه متوجه شود که چه کلاهی سرش رفته است. در تمامی موقعیت‌هایی از این دست او باید تلاش کند راه گریزی برای خود دست و پا کند. با تمامی این تفاسیر، کمتر یادمان می‌آید که بریجز را در فیلم مهمی در نقش یک قهرمان دیده باشیم. او در زندگی واقعی‌اش هم برخلاف قهرمان‌های دنیای واقعی عمل می‌کند؛ سرش به کار خودش گرم است و حتی وقتی قرار می‌شود به پیشنهادی برای ایفای نقش جواب دهد، حسابی فکر می‌کند و بیشتر اوقات هم جواب منفی می‌دهد. می‌گوید: «معمولا دوست ندارم خیلی کار کنم.» از حرف‌هایش چنین برمی‌آید که وقتی پیشنهادی به او می‌شود، ترس به جانش می‌افتد که نکند با پذیرفتن آن در آینده کوتاهی پیشنهاد بهتری به او بشود و او نتواند آن را قبول کند. برای مثال برادران کوئن، کلی انرژی صرف متقاعد کردن بریجز برای ایفای نقش دود در لبوفسکی بزرگ کردند، که امروزه بدون شک محبوب‌ترین نقش‌آفرینی او نزد سینمادوستان است.
به احتمال قوی این حس از دوران کودکی در وجود بریجز شکل گرفته، وقتی که همراه پدر هنرپیشه‌اش لوید در فیلم‌هایی حضور کوتاهی داشته: «بعد از اینکه همراه پدرم در چند فیلم بازی کردم و پا به دوران جوانی گذاشتم به این نتیجه رسیدم که نمی‌شود انتظار داشته باشم تا آخر عمرم من را به خاطر پدرم در فیلم‌ها به کار بگیرند. بدون شک باید کاری می‌کردم.» بریجز مدتی با وسواس سرگرم فعالیت‌های هنری متعدد دیگر مثل موسیقی می‌شود و بعد دوباره مجبور می‌شود با پیشنهادات مختلف و پذیرش یا رد آنها دست و پنجه نرم کند.
«مدیر برنامه‌هایم زنگ زد و گفت که جان فرانکن‌هایمر من را برای نقشی در فیلم «مرد یخی می‌آید» می‌خواهد. مدیرم تاکید کرد که بازیگران دیگر فیلم هم فردریک مارچ، لی ماروین و رابرت رایان هستند. نقش را رد کردم. پنج دقیقه بعد لامونت جانسون، کارگردان آخرین قهرمان آمریکایی، بهم زنگ زد و هر چی فحش بود، نثارم کرد. باز هم زیر بار نرفتم.»
بریجز در نهایت نقش را قبول می‌کند تا با گفته خودش تجربه‌ای هم از این دست داشته باشد: «با خودم گفتم که عیب ندارد، برای یک‌بار هم که شده خودم را به دست درامی کلاسیک با دیالوگ‌های قلنبه سلنبه می‌سپارم و می‌روم با تعدادی پیرمرد کار کنم.» بریجز پیش خودش این طور استدلال می‌کند که اگر از پس این نقش برنیاید، دست‌کم یک نکته اساسی در زندگی‌اش روشن می‌شود‌؛ اینکه او به درد بازیگری نمی‌خورد و بهتر است این کار را رها کند و سراغ کار دیگری برود. اما در عوض هشت هفته تمام تمرین با ماروین، مارچ و رایان نصیب او شد. نتیجه چه بود: بریجز متوجه شد که او برای بازیگری ساخته شد و بس.
بریجز هم ۳۳سال است که با سوزان گستون ازدواج کرده است. از او می‌پرسیم چطور توانسته‌اند به ازدواج‌شان چنین قدمتی ببخشند، که بریجز این طور جواب‌مان را می‌دهد: «من دیوونه زنم هستم. سو، در خوب شدن تمامی نقش‌آفرینی‌های من سهم عظیمی داشته. اگه سو نبود، به اینجاها نمی‌رسیدم»