̎گیل رنارد̎ (دنیرو) یک فروشندهٔ شکستخورده در زندگی شخصی و حرفهایاش است. او کشته مردهٔ بیسبال است و تمام وقتش را صرف دنبال کردن بازیکن مورد علاقهاش، ̎بابی ریبرن̎ (اسنایپس) میکند. در کمال بدشانسی، ̎بابی̎ فصل ورزشی بدی را آغاز کرده است. مطبوعات از او انتقاد میکنند و تمام افتخارات را به بازیکن دیگری به نام ̎پریمو̎ (دلتورو) که در همان تیم بازی میکند، نسبت میدهند. ̎گیل̎ برای درست کردن اوضاع و اثبات شیفتگی بیش از حدش، ̎پریمو̎ را میکشد. پس از آن موقعیت ̎بابی̎ بهتر میشود و ̎رنارد̎ با خود میاندیشد که در موفقیت او حقی دارد، بنابراین همه کار میکند تا بتواند وارد زندگی ̎بابی̎ شود...
● شک نکنید که طرفدار به قصد درخشش دنیروی بزرگ نوشته و ساخته شده است. رشد مداوم خشونت در وجود یک بیمار آشفته ذهنی که طرفدار ورزشکاری سیاهپوست است، انگ توانائیهای ویژهٔ دنیرو بهنظر میرسد و میشود حدس زد خیلیها مجسمهٔ اسکاری برای حضور دنیرو کنار گذاشته بودند. دلایل اصلی ناکامی فیلم و دنیرو را باید کنار هم بررسی کرد؛ اسکات مایهٔ خشونت خود ویرانگرانهٔ مرد را وسیلهٔ خلق هیجان و تعلیقی میکند که با آشناترین کلیشههای سینمائی اجرا شده است. مدل فیلمسازی اسکات در استفاده از نماهای متنوع خیلی کوتاه و تدوین پرشتاب و نفسگیر و زوایا و حرکتهای غیرعادی دوربین، در طرفدار به افراط میرسد و گاهی تلاش دنیرو و اسنایپس را هم هدر میدهد. اگر دنبال مثال کاملی از این شیوهٔ کار اسکات باشیم، مواجهٔ نهائی دنیرو و اسنایپس را باید دوباره ببینیم. وقتی فیلم در اوج صحنههائی که باید نفس تماشاگر را حبس کند، او را یاد توانائیهای فنی گروه و علاقهٔ اسکات به ویدئو کلیپ میاندازد، طبیعی است که ناموفق باشد!