مصطفی كه تصمیم دارد با مریم ازدواج كند بر اثر تصادف بینائی خود را از دست میدهد. او مایوس از وضع خود از مریم دوری میكند، اما دیگران بهویژه خواهر و پدرش میكوشند بقبولانند كه نابینا شدنش نبایستی او را از تصمیمش منصرف كند. مصطفی به آموزشگاه نابینایان میرود و بر اثر نصایح اطرافیان با مریم ازدواج میكند.