”نخلو“ همسر جوانش، ”شروه“، را در جزیره میگذارد و خود برای تأمین معاش خانواده راهی بنادر آن سوی آب میشود. در دریا بر اثر تنهائی و غربت دچار باد سرخ میشود و به خانه باز میگردد. شروه تلاش میكند او را از دست بادهای مرموز برهاند.
بابای زار جزیره به شروه میگوید برای بیرون راندن باد سرخ از تن نخلو باید بز كوچكشان را قربانی كنند و خون آن را به نخلو بدهند. اما حال نخلو لحظه به لحظه بدتر میشود. این بار بابای زار پیشنهاد میكند شروه بچهای را كه آبستن است در دریا سقط كند. پس از سقط كردن بچه حال شروه نیز مثل نخلو میشود.