ـ "چارلی" (چاپلین) جان میلیونری (مایرز) را که از نوشخواری سر از پا نمیشناسد نجات میدهد. مرد میلیونر هم سخت به او محبت میکند؛ اما پس از هشیاری، "چارلی" را بهجا نمیآورد و از خود میراند. این ماجرا تکرار میشود و "چارلی" که در این بین به دختر گلفروش نابینائی (چریل) دل بسته است، برای معالجه دختر، مجبور به سرقت پول میلیونر میشود و به زندان میافتد. پس از آزادی، "چارلی" با دختر که حالا بینائی خود را بازیافته، روبهرو میشود...
ـ روشنائیهای شهر در دورهای ساخته میشود که سینما ناطق شده و دیگر بهندرت فیلمی صامت روی پرده میرود. چاپلین با پافشاری بر تهیه فیلم بهصورت صامت، هم مخالفتش را با گویا شدن هنری (سینمای صامت) که به اوج کمال خود رسیده بود ابراز میدارد و هم امکان جدیدی برای جولان هنر پانتومیم خود فراهم میآورد. با این همه فیلم، نمونهای شاخص از ناتوانی چاپلین در کارگردانی (در قیاس با نبوغش در بازیگری) و پروراندن دستمایه فیلمهای بلند بهشمار میآید. شخصیتهای فیلم (بهخصوص دختر گلفروش) اصلاً انسانی بهنظر نمیآیند و بود و نبودشان تنها وابسته به حضور "چارلی" ولگرد است. به یادماندنیترین صحنه فیلم آنجا است که "چارلی" میکوشد برای انصراف میلیونر از خودکشی به زیبائیهای زندگی اشاره داشته باشد و هر چه میگردد از این زیبائیها اثری نمییابد.