احمد معتاد است. همسرش او و فرزند خود را ترك میكند و پس از مدتی با مأمور كمیته به نام مرتضی ازدواج میكند. زن كه نگران وضع رضا است. بدون اطلاع همسر جدید با احمد در تماس است. احمد شرمگین از وضع خود با آصف، كه فروشنده مواد مخدر است، درگیر میشود و تهدید میكند كه او را به پلیس لو خواهد داد. آصف برای جلوگیری از اقدام احمد فرزند او را به گروگان میگیرد. زن برای نجات فرزند گردن بندی را كه از مرتضی هدیه گرفته است به احمد میدهد.
مأموران كمیته احمد را دستگیر میكنند و چون گردنبند را نزد او مییابند به مرتضی خبر میدهند. مرتضی به زن بدگمان میشود و او به ناچار ماجراهائی را كه بر سرش آمده بازگو میكند. احمد اعتیاد را ترك میكند و با كمك مرتضی آصف و دار و دستهاش را به دام میاندازد. مرتضی زن را طلاق میدهد تا او زندگی را با احمد و رضا از سر بگیرد.