ـ "فادینار" (پرهژان)، که در آستانه ازدواج است. هنگام عبور از جنگل، با کلاهی حصیری برخورد میکند که به یک درخت آویزان است. اسب "فادینار" کلاه را، که متعلق به "مادام بوپرتوییس" (چه خووا) است، میخورد. مادام که جرأت ابراز این موضوع را به همسرش ندارد، از "فادینار" میخواهد تا کلاهی مشابه برایش بخرد. اما سرانجام ماجرا لو میرود. با این همه، پیش از آنکه مبارزهای آغاز شود، عموی ناشنوای "فادینار"، کلاهی به تازه داماد هدیه میدهد که کاملاً شبیه کلاه خورده شده است و همه چیز بهخوبی تمام میشود.
ـ تلاش کلر، که همواره ایدههای کمابیش "کماهمیت" را دستمایه ساخت آثارش قرار میدهد، در این فیلم، منجر به خلق یک کمدی کممایه میشود، که هجویهای بر نمایشهای "واریته" و طنزی علیه طبقه بورژوازی بهشمار میآید. او، برخلاف آثار دیگر خود، این داستان را با وضوح و سادگی بیشتری روایت میکند، هر جند که نشانههای آشکار تأثیر سوررآلیسم در آن هویدا است؛ و عجیب آنکه باز برخلاف قبل، این فیلم بسیار موردتوجه و استقبال واقع میشود و نخستین اثر موفق کلو بهشمار میآید.