ـ جوان بیکس و کاری بهنام "بیرفیق" (کیتن) در جستجوی زندگی بهتر بهسوی غروب میشتابد. به زودی نیز در مزرعهای استخدام میشود. اما از عهده کارهای خشن گاوچرانی برنمیآید و کابویها مدام او را مسخره میکنند. تا اینکه با گوسالهٔ مادهای بهنام "چشم قهوهای" دوست میشود. صاحب مزرعه (تروزدیل) میخواهد گلهاش را برای فروش به لسآنجلس ببرد و حاضر به استفاده از "بیرفیق" را به دنبال گله میکشاند. سرانجام که دزدان به قطار حامل گله حمله میکنند، "بیرفیق" تک و تنها، البته با کمک "چشم قهوهای"، موفق میشود گله را به سلامت به لسآنجلس برساند.
ـ احساساتیترین فیلم کیتن که در بعضی از صحنهها (مثل صحنه آشنائی با "چشم قهوهای")، متأسفانه، آثار چارلی چاپلین را به یاد میآورد. اینجا از استحکام همیشگی کار استاد نیز کمتر خبری هست و شوخیها اغلب پرورش کامل پیدا نمیکنند. شاید چون جین هاوز و توماس میچل (شوخینویسان همیشگی کیتن) دیگر به همکاری خود پایان دادهاند. اما به هر حال فیلمی کمتر موفق از کیتن از بسیاری از کمدیهای موفق تاریخ سینما خندهدارتر است. از جمله مایههای موفق فیلم میتوان به مایه شوخیهای سینمائی آن اشاره کرد؛ شوخی با ستارگان سینمای وسترن آن سالها (ویلیام ش.هارت و تام میکس) و خود کیتن (در صحنهای کابوی خشنی از صورت سنگی کبیر، با تهدید اسلحه، میخواهد که لبخند بزند!). در صحنه یورش گله گاوها به شهر لسآنجلس نیز یکی از سوررآلیستیترین تصاویر تاریخ سنیما بهدست میآید: صفی از پاسبانها از جلوی گاوها میگریزند. هر پاسبان پشت لباس پاسبان جلوئی خود را گرفته؛ جز پاسبان اول صف که به دم شیطان چسبیده است.