ـ دربان هتلی (یانینگس) زندگی خوشی دارد. یونیفورم او وسیلهای است تا به همسایگانش فخر بفروشد و هویت اجتماعیاش را به رخ بکشد. اما بر اثر حادثهای مشخص میشود که او پیر شده و دیگر قادر به انجام وظایفش نیست. بنابراین از دربانی هتل به دربانی دستشوئی تنزل مییابد. در شغل جدید، او حق ندارد یونیفورم سابق را به تن کند و این برایش قابل تحمل نیست. حرف عروسی دخترش (دلشافت) در میان است و بدون یونیفورم نمیتواند سر بلند کند. سرانجام نیز تصمیم به خودکشی میگیرد تا اینکه از طریق یک مشتری پولدار، ثروتی بادآورده نصیبش میشود و پس از آن میتواند بهعنوان یک مرد پولدار به هتل محل کارش بازگردد.
ـ حقیرترین مرد از طرفی در دورهای از سینمای آلمان ساخته میشود که بهدلیل وضع سیاسی خاصی که منجر به بالا رفتن سطح هزینه زندگی و بیکاری شده است، ناتورالیسم سخت طرفدار دارد و بهعنوان قالب دستمایه اصلی، اغلب مورد استفاده قرار میگیرد، و از طرف دیگر سبک اکسپرسیونیسم به اوج خود رسیده است، با مایههائی که قبلاً گهگاه در هنر (و بیشتر در ادبیات) از آنها استفاده میشد. اما میبینیم در حقیرترین مرد، هم ناتورالیسم و هم اکسپرسیونیسم کنار گذاشته (یا در واقع تکمیل) شدهاند و به حیطه خاص مورنا رسیدهایم: مایهٔ مردی که یونیفورم از دست میدهد (با توجه به معنائی که یونیفورم در سنت زندگی آلمانی دارد و الزاماً نمادین هم نیست) بدل شده به بیان مشکل فردی که تحت تهاجم جامعه قرار گرفته است. ضمن اینکه باید یادآوری کرد، به قول فریتس لانگ، ماجرای حقیرترین مرد محال بود در دنیای واقعی اتفاق بیفتد.