آفتاب
ورود | عضویت
سه شنبه ۹ خرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۰۲
  • اخبار
    • اخبار سیاسی
    • اخبار اقتصادی
    • اخبار فرهنگی
    • اخبار ورزشی
    • اخبار اجتماعی
    • اخبار فناوری
    • اخبار سلامت
    • اخبار ایران و جهان
    • پیشخوان روزنامه ها
  • دانش سرا
    • مقالات
    • کتاب الکترونیکی
    • دانستنی ها
    • لینک های مفید
    • فرهنگ فیلم
    • لغت نامه دهخدا
    • دائره المعارف
    • کتابهای منتشر شده
    • بانک های اطلاعاتی
  • چندرسانه ای
    • 60 ثانیه با اخبار
    • کیوسک آفتاب
    • فیلم
    • عکس
    • پادکست
    • اینفوگرافی
    • آفتاب پلاس
  • دیجیتال مارکتینگ
    • خدمات دیجیتال مارکتینگ
    • نیازمندیها
    • بانک مشاغل
    • وبگردی
    • بنر
    • مشاوره کسب و کار
    • رپورتاژ آگهی
    • کمپین
    • خدمات
    • سایتچین
  • گردشگری
    • مجله گردشگری آفتاب
    • گزارش لحظه ای جاده ها
    • نقشه ترافیک تهران
  • تفریح و سرگرمی
    • شبکه های اجتماعی
    • موسیقی
    • فیلم و سریال
    • تئاتر
    • آشپزی
    • کارت تبریک
    • فیلم های سینما
    • بازی های اینترنتی
    • شعر و ادب
    • گل و گیاه
    • ضرب‌المثل
    • فتوبلاگ
    • سخن بزرگان
    • تعبیر خواب
    • داستان سرا
    • فال و طالع بینی
    • چیستان
    • شخصیت‌ها
    • لطیفه

لغت‌نامه دهخدا

آ

ا

ب

پ

ت

ث

ج

چ

ح

خ

د

ذ

ر

ز

ژ

س

ش

ص

ض

ط

ظ

ع

غ

ف

ق

ک

گ

ل

م

ن

و

ه

ی

وا

وا. (حرف ) چون حرف عطفی برای اتباع و مزاوجه ها و گاه معنی تکرار و تأکید را رساند: رنگ و وارنگ ، جور و واجور و میتوان آن را بدل الف (آ) دانست درترکیباتی نظیر: رنگ وارنگ (رنگارنگ ) در تداول مردم تهران ، شوشتر و خراسان . || (پیشوند) وا (مزید مقدم ) گاه بر سر فعل درآید و خلاف و عکس معنی فعل را رساند: رو و وارو، کش و واکش ، کنش و واکنش . || (حرف اضافه ) گاه بجای با و به و بسوی آید چنانکه اگر گویند که وا او گفتم اراده ٔ آن باشد که بااو گفتم یا به او گفتم : واهوش آمدن ، بهوش آمدن . الافاقهٔ؛ واهوش آمدن . (زوزنی ). الاختناث ؛ سرمشک وا بیرون نوردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). وادید آمدن ، بادید آمدن . پدید آمدن : مؤمن فرزندان خود را اضافه چون وا بت کند. (کتاب النقض ص 552). و مذهب اهل حق آن است که قدرت وا فعل است . (کتاب النقض ص 542).
کبوتر چون پرید از پس چه نالی
که وا برج آید ار باشد حلالی .

نظامی .
که بسیار ناید بر اندکی
یکی وا صد آید نه صد وا یکی .

نظامی .
سرانجام اگرچه بد بد رود
خر لنگ وا آخور خود رود.

نظامی .
گفتند محبت چیست گفت از ازل درآمده است و بر ابد گذشته ودر هشده هزار عالم کس را نیافته که یک شربت از او درکشد تا آخر وا حق شد و از این عبارت در وجود آمد که یحبهم و یحبونه (تذکرهٔالاولیاء عطار).
گرچه ما وا سوی مأوا میرویم
با دل آشفته زینجا میرویم .

شاه داعی شیرازی .
بطن السماء؛ آن سوی که وا ما دارد. (السامی فی الاسامی ). ظهرالسماء؛ آن سوی که وا دیگر آسمان دارد. (السامی ). التنفش ؛ موی وا تیغ خاستن . (زوزنی ). وا تیغ خاستن موی . (منتهی الارب ). || به معنی به : واپس رفتن . واپس خزیدن . واپس دادن . واگذاشتن . واایستادن :
رستمان را ترس و غم واپیش برد
هم ز ترس آن بددل اندر خویش مرد.

مولوی .
کاین چه شاید بود واپرسم از او
که چه میسازی ز حلقه تو بتو.

مولوی .
التقشیع، ابرو وابردن . (تاج المصادر بیهقی ). الاستعاط؛ دارووا بینی خویش کردن . (تاج المصادر بیهقی ). التعقیب ؛ وا گوشه ٔ دهان افکندن سخن . (تاج المصادر بیهقی ). السفوف ؛ دارو که وا دهن پراکنند. (مهذب الاسماء). || (پیشوند) گاهی به معنی باز است چنانکه وانگوئی به معنی بازنگوئی باشد و واگفت به معنی بازگفت است : واشدن . واکردن . واماندن . واترقیدن :
هزار یوسف گم گشته واتوانی یافت
سر آستین جمال خود ار بیفشانی .

نجیب الدین جربادقانی .
یک بیک وامیشناسم خلق را
همچو گندم من ز جو در آسیا.

مولوی .
گیپاپزان که صبح سر کله واکنند
آیا بود که گوشه ٔ چشمی بما کنند.

بسحاق اطعمه .
|| مکرّر. دوباره . مجدّد. باز: الاستعادهٔ؛ سخن وادرخواستن . (زوزنی ). واگویه کردن ، وادیدن :
برسم خسروی بنواختندش
ز خسرو هیچ وانشناختندش .

نظامی .
بده یک بوسه تا ده واستانی
از این به چون بود بازارگانی .

نظامی .
|| علامت پیشوند فعل است : ریشتن - واریشتن . ریسیدن - واریسیدن .جستن - واجستن . چرخیدن - واچرخیدن . چرتیدن - واچرتیدن . چیدن - واچیدن . چیده - واچیده . پیچ - واپیچ . شمردن - واشمردن . پژوهیدن - واپژوهیدن . بمال - وامال . خواندن - واخواندن . کن - واکن . شور - واشور. دوختن - وادوختن . ستودن - واستودن . نوشتن - وانوشتن . شتافتن - واشتافتن . نکوهیدن - وانکوهیدن . غلط - واغلط خوردن - واخوردن . ترقیدن - واترقیدن . زدن - وازدن . گفتن -واگفتن . بردن - وابردن . دادن - وادادن . || به معنی بر: الاعتتاب ؛ از چیزی واگردیدن . (زوزنی )، یعنی برگردیدن . || دراز: واکشیدن ، دراز کشیدن ، بدرازا خفتن . والمیدن . وا افتادن :
آصفی مرغ سحر نعره زنان است هنوز
گل بصد ناز قبا کنده و واافتاده ست .

آصفی .
مؤلف برهان گوید: به معنی رجعت هم هست ، چه هرگاه گویند واده مراد آن باشد که پس بده . (برهان ). || پس : واستدن ، پس ستدن ، پس گرفتن . وازدن ، هم شاید از این قبیل باشد، یعنی رد کردن چنانکه سکه ٔ قلب را. وامانده ، پس مانده ، عقب مانده : الاسترداد؛ وادادن خواستن . (زوزنی ).

درباره ما

  • درباره آفتاب
  • قوانین و مقررات
  • سیاست حفظ حریم خصوصی
  • راهنمای آفتاب
  • نقشه سایت

تماس با ما

+۹۸ ۲۱ ۸۸۰۰ ۰۵۳۴

تلگرام آفتاب

اینستاگرام آفتاب

+۹۸ ۲۱ ۸۸۰۰ ۷۱ ۳۲

ایران، تهران، امیرآباد شمالی خیابان هفتم کوچه سوم پلاک ۳

پشتیبانی آفتاب

همکاری در کسب و کار

  • آگهی رایگان
  • تبلیغات در آفتاب
  • مشاوره کسب و کار

خبرنامه

برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیک خود را وارد نمایید
عضویت
کلیه حقوق این سایت برای شرکت شبکه ی اینترنتی آفتاب محفوظ است.