اِبْنِ دُرَیْد، ابوبکر محمد بن حسن بن درید ازدی (ح 223- 18 شعبان 321ق/838 - اوت 933)، لغت شناس، نحوی، ادیب و شاعر عرب. نسب او را همگان، از ابوطیب لغوی (ص 84) گرفته تا خطیب (2/195) و یاقوت ( ادبا، 18/127) به قبیلهٔ ازد رساندهاند. این قبیلهٔ بزرگ یمنی، پیش از ظهور اسلام، به عمان کوچید و به ازد عمان مشهور شد، خاندان ابن درید نیز از بزرگان قبیله بود. بنا به روایتی که از خود وی نقل شده است (خطیب، 2/196)، او در کوی صالح بصره زاده شد (نک: ابن ندیم، 67؛ ابن انباری، 175؛ ابن جوزی، 6/261؛ یاقوت، همانجا)، اما در اینکه چند سال زیست، اندکی اختلاف کردهاند و چون تاریخ وفات مسلم است، ناچار تاریخ ولادت جا به جا شده و تاریخهای زیر به دست آمده است: 228ق (ابوطیب، همانجا؛ زبیدی، 184؛ ابن خلکان، 4/328). 224ق (ابوطیب، همانجا) و 223ق که صحیحترین آنهاست، از قول خود او یا شاگردش ابوالحسین نقل شده است (ابن ندیم، همانجا؛ مرزبانی، 426؛ خطیب، همانجا).دربارهٔ دورههای مختلف زندگی او اطلاعات مختصر، اما نسبتاً مفیدی در منابع گرد آمده است، ولی چون به سدهٔ 7ق و وفیات ابن خلکان میرسیم، این اطلاعات بسیار گسترده و دقیقتر میگردد؛ اگر چه احساس میشود که ابن خلکان روایات خود را از آثار قالی، شاگرد ابن درید، برگرفته، اما باز سایهٔ تردید از ذهن پژوهنده پاک نمیگردد و نخستین شبهه از دوران کودکی او پدیدار میشود: گویند وی دوران کودکی را در بصره گذراند و همانجا (ابن ندیم، همانجا؛ یغموری، 342؛ به خصوص تنوخی، محسن، 250؛ یاقوت، ادبا همانجا، که روایات خود را از قول تنوخی نقل کرده است، اما ندانستیم از کجا) و یا در عمان (مرزبانی، 425؛ خطیب، 2/195؛ ابن جوزی، همانجا) پرورش یافت. ابن خلکان (4/325) به پرورش او در بصره اشاره کرده، میافزاید که نزد ابوحاتم سجستانی (د 255ق)، ریاشی (د 257ق)، ابن اخی الاصمعی و اشناندانی (د 288ق) درس خواند و تا قیام زنگیان و تاراج بصره و قتل ریاشی یا اندکی قبل از آن، در بصره ماند و چون احوال را پریشان دید، با عمویش حسین به عمان گریخت. این سخن بدان معنی است که وی تا 34 سالگی در بصره بوده و در این صورت، روایاتی که پرورش او را در عمان دانستهاند، بیاعتبار میگردد. به هر حال وی که گویا پدر را از دست داده بود، تحت تکفل عمویش حسین بن درید قرار گرفت. وی ابوعثمان اشناندانی را به تربیت و تعلیم ابن درید گماشت و او از همان کودکی هوشمندی و قدرت حافظهٔ خود را آشکار ساخت؛ داستانی که محسن تنوخی (همانجا) آورده بر این امر گواه است: حسین از برادرزادهٔ خویش که شعر حارث بن حلزه را نزد اشناندانی میخواند، خواست که معلقهٔ آن شاعر را حفظ کند و کودک را وعدههایی نیز داد. سپس، چون عمویش همراه معلم از غذا خوردن بازآمدند، وی نه معلقه که همهٔ دیوان حارث را حفظ کرده بود (نیز قس: خطیب، 2/196؛ یاقوت، ادبا، 18/129-130). احتمالاً چند سال پس از این دوران آموزش بود که اشناندانی در گردشی بر رودخانهٔ بصره شروع به املای معانی الشعر بر او کرد (اشناندانی، 3). پس از آن ابن درید روانهٔ عمان شد و 12 سال در آنجا ماند (ابن خلکان، 4/325). از این دوران، تنها یک روایت عمده باقی مانده است، از این قرار که او خود گوید (نک: یاقوت، ادبا، 18/141) در عمان با صلت بن مالک شاری (امام فرقهای از خوارج) همراه بود. چون باران و سیل فراوان آمده بود و خانهها ویران میشدند، مردم از صلت خواستند به درگاه خداوند نیایش کند تا باران بند آید. وی فردای آن روز چون به دعا میشد، ابن درید را نیز همراه خود برد. به گفتهٔ مسعودی، صلت بن مالک در 280ق به دست مأموران خلیفه کشته شد (8/143) و محمد بن نور به یاری مزدوران حبشی خویش، سپاه صلت را که بیشتر ازدی بودند، در هم شکست. ابن درید که از کشته شدن افراد قبیلهٔ خویش دلتنگ بود، در قطعه شعری به مزدوران محمد بن نور تاخت و آن سپاه را «فرومایگان» و «سیاه پوستان کوتاه قد» خواند (نک: دیوان، 110 و حاشیه). ظاهراً اندکی پیش از این ماجرا بین قبایل مختلف عمان، از جمله شاخهای که ابن درید از آن برخاسته بود، نزاع درگرفت و خونها ریخته شد. ابن درید نیز در رثای افراد قبیلهای که در «روضه» کشته شده بودند. قصیدهای در 47 بیت ( دیوان، 89 -92) سرود و سپس در قصیدهای دیگر که این بار بر 60 بیت بالغ است. از مردان قبیله خواست که به خونخواهی برخیزند ( دیوان، 92-97). ابن درید در این دیار خاطرههای افسانهگون بسیاری از خود به جای گذاشته است. بخشی از آنها را عزالدین تنوخی از دوستی عمانی شنیده و در مقدمهٔ وصف السحاب ابن درید نهاده است (ص 96- 98). اگر در اقامت 12 سالهٔ او در عمان تردید نکنیم، باید چنین نتیجه بگیریم که وی، در 269ق که 46 ساله بود، دوباره به بصره بازآمد (ابن خلکان، 4/325). شاید در همین سفر بود که بر خانهٔ خرابهای گذشت و شعری بر دیوار آن نوشت (یغموری، 343؛ یاقوت، ادبا، 18/132). نیز شاید در همین زمان بود که با ابوعبدالله مفجع شاعر شیعی مذهب، هجا رد و بدل کرد (ابن ندیم، 91) و یحیی بن عبدالوهاب و ابن یحیی از اعیان بصره را مدح گفت ( دیوان، 63 -64) و یا کار نزاعش با ابونصر احمد ابن حاتم باهلی به اقامهٔ دعوا نزد ابوخلیفه قاضی معروف بصره (د 305ق؛ دربارهٔ وی نک: مسعودی، 8/128-134؛ در مورد قصیده نک: I/113 انجامید و قاضی در حضور بزرگان بصره به نفع او حکم کرد (زبیدی، 182). حسین عموی ابن درید نیز احتمالاً در همین هنگام درگذشته است (نک: دیوان، 69 -70). این بار وی بیش از 30 سال در بصره ماند، بیگمان وی در این فاصله بارها به سفر رفته، شاید از عمان نیز دیدن کرده باشد و شاید بخشی از روایات عمانی، در خلال این سفرها رخ داده باشد، اما هیچ سندی ما را در این باب راهنمایی نمیکند. تنها میگویند که وی از عمان به سوی «جزائر البحر» روان شد (مرزبانی، 425؛ خطیب، 2/195) و به جزیرهٔ ابن عماره (ابن ندیم، 67؛ یاقوت، ادبا، 18/128؛ «ابن عمر» که بیگمان تحریف است) رفت و از آنجا روی به فارس نهاد. این مسیر تلفیقی است از ابن خلکان و دیگر منابع؛ این منابع مسیر او را گاه عمان - جزائر البحر - فارس نوشتهاند (ابن ندیم، مرزبانی، همانجاها) و گاه - عمان - جزائر - بصره - فارس (خطیب، همانجا). چگونگی رفتن او به فارس و پیوندش به آل میکال در ایران، مکان و زمان این پیوند چندان روشن نیست، زیرا حکومت و احوال آن خاندان نیز گنگ مانده است: شاه بن میکال (د 302ق/914م) از فرماندهان سپاه طاهریان بود و در بغداد، کوفه، بصره و جاهای دیگر به نام ایشان میجنگید، اما منابع ما دربارهٔ 30 سال آخر زندگی او به کلی خاموشند؛ برادرزادهٔ او عبدالله بن محمد بن میکال (د 308ق/920م) پس از آن چندی نزد صفاریان وزارت کرد، به خلیفه مقتدر پیوست و شاید در آغاز خلیفه او را بر فارس گمارده باشد. به هر حال وی در اواخر عمر، ولایت اهواز را به عهده داشت. فرزند او ابوالعباس اسماعیل (د 362ق/ 973م) در نیشابور زاده شد و در فارس و اهواز دانش آموخت (نک: ه د، آل میکال). همهٔ منابع ما تنها به سفر ابن درید به فارس و احیاناً پیوند او به آل میکال اشاره میکنند. بجز حاکم نیشابوری (روایت در انساب سمعانی، 12/531؛ یاقوت، ادبا، 7/8) و ابن خلکان (4/325) که تصریحی در این باره دارند: حاکم گوید چون عبدالله ولایت بخشهایی از اهواز را یافت. ابن درید را به تربیت فرزند خواند. با توجه به تاریخ وفات عبدالله و تولد اسماعیل، این حادثه باید چند سال پیش از 297ق رخ داده باشد، اما ابن خلکان چنین آورده که «وی در فارس، هم صحبت دو پسر (محمد، د 250ق و شاه) میکال شد. این دو، در آن هنگام ولایت فارس را به عهده داشتند. ابن درید جمهرهٔ را برای آنان نگاشت و ایشان نیز دیوان فارس را به او سپردند و چنان شد که نامههای دولتی همه با نظر او صادر میشد و هیچ امری بدون امضای او انجام نمیگرفت. سپس در کنار آن دو امیر مالی عظیم فراهم آورد، اما چون سخت بخشنده بود، چیزی برایش باقی نماند. چون آن دو را با «مقصوره» مدح گفت، 10 هزار درهم صله ستاند، و چون فرزندان میکال عزل شدند و به خراسان انتقال یافتند، وی فارس را ترک گفت و در 308ق وارد بغداد شد» (همانجا). ضعف و گنگی این روایت که مورد استناد همهٔ نویسندگان معاصر هم قرار گرفته، پوشیده نیست؛ اولاً: احتمالاً محمد بن میکال، پیش از آنکه ابن درید به ایران آید، در گذشته بوده؛ ثانیاً: هیچ نمیدانیم که آیا شاه بن میکال هرگز در فارس حکومت کرده یا نه؛ ثالثاً: به میکالی اصلی یعنی ابوالعباس اسماعیل که شاگرد وی بوده، هیچ اشارهای نرفته است؛ رابعاً این دو برادر هرگز عزل و به خراسان تبعید نشدهاند و آنچه کار را دشوارتر میکند، روایت دیگری است در یاقوت ( ادبا، 18/142): وی در این روایت اشاره میکند که امیر ابونصر احمد میکالی - که رئیس نیشابور بود - همراه ابن درید به گردشگاه رفته است. اما این ابونصر، در 416ق، یعنی 95 سال بعد از این درید وفات یافته است و معلوم نیست چگونه میتوانسته با وی به گردشگاه رود. بدین سان ملاحظه میشود که به هیچ وجه نمیتوان مانند برخی از معاصران (مثلاً نک: ابن سالم، 10-14) بر این روایات، خاصه روایات ابن خلکان که درست نمیدانیم از کجا سرچشمه گرفته، اعتماد کرد و سالهای زندگی او را به مراحلی دقیق تقسیمبندی نمود. در هر حال، تردید نیست که وی زمانی به تربیت اسماعیل میکالی همت گماشت که او نوجوانی برومند بود که بازار علم را گرم میداشت و میدانیم که این اسماعیل در 270ق تولد یافته است، نیز دیدیم که به قول حاکم نیشابوری، عبدالله پدر اسماعیل، در اواخر عمر که والی بخشهایی از استان اهواز شده بود، ابن درید را نزد خود خواند، هر چند که بنا به دیگر روایات، وی در فارس به ایشان پیوسته است. در این صورت پیوستن او به آل میکال در آخرین سالهای سدهٔ 3ق معقولتر به نظر میرسد. سپس، در اینکه وی چند سال در خدمت ایشان بوده نیز به قطع سخن نمیتوان گفت. سخن ابن خلکان (همانجا) بر این تصریح دارد که وی در 308ق به بغداد رفت. این تاریخ از آن جهت درست میتواند بود که در همان سال، عبدالله درگذشت، و از آن جهت نادرست که شاگرد و ممدوحش اسماعیل، حدود 10 سال پیش از این تاریخ به نیشابور و از آنجا به هرات نزد احمد سامانی (د 301ق) رفت و سپس ریاست نیشابور به او محول شد، اما در این امر تردید نداریم که وی در کهنسالی آل میکال را ترک گفته و به بغداد رفته است (مرزبانی، 425؛ خطیب، 2/195؛ ابن جوزی، 6/261). اینک روایات دیگری در دست داریم که کار را از نظر زمان و مکان اندکی آسانتر میکند: یاقوت ( ادبا، 18/137- 138) از قول ابوعلی بیهقی تصریح میکند که ابن درید، زمانی که اسماعیل در «فارس» بوده «مقصوره» را به او تقدیم کرده است. همین روایت در مورد جمهرهٔ نیز تکرار میشود: ابن ندیم (ص 67) مینویسد که وی آن کتاب را در فارس املا کرد (نک: یاقوت، همان، 18/131-132؛ سیوطی، المرهر، 1/94)، سپس یاقوت (همان، 18/138) روایت جالب توجه دیگری را آورده، از این قرار که ابوالعباس اسماعیل خود گوید ابن درید در 297ق، جمهرهٔ را از اول تا آخر بر من املا کرد. بدین سان با آنکه مدارک و اسناد تاریخی، به چگونگی احوال میکالیان در فارس اشاره نمیکنند، اما در اینکه ابن درید دیرزمانی در آن دیار بوده، تردید نیست. همانجا بود که وی حجر بن احمد جویمی (د 324ق/936م) را مدح گفته است ( دیوان، 64؛ یاقوت، همان، 18/143). از مجموعهٔ این روایات چنین میتوان استنباط کرد که ابن درید قبل از 297ق، اندکی پس از 70 سالگی به ایران رسید و در 308ق یا اندکی پیش از آن به بغداد رفت. به گفتهٔ ابن خلکان (4/325-327) وی چون به بغداد رسید، در منزل علی بن محمد بن الحواری فرود آمد. در آن هنگام دیگر مردی کهنسال (هشتاد و چند ساله) بود و آوازهٔ دانشش در لغت و شعر همه جا پیچیده بود. از این رو خلیفه مقتدر، او را بزرگ داشت و هر ماه 50 دینار برای او مقرر ساخت که تا پایان عمرش بر جا بود. چون به 90 سالگی رسید، مفلوج شد. نخست او را به تریاق شفا دادند، اما چون از هیچ خوراکی پرهیز نمیکرد، دوباره آن بیماری گریبانش بگرفت، چندانکه نیمی از بدنش کاملاً بیحرکت شد و در دستهایش نیز دیگر توانی نماند. با اینهمه حافظه و هوش خود را از دست نداد، آنچنانکه شاگردش قالی هر چه از او میپرسید، پاسخ میداد و حتی او را گفت که چون درگذرد، قالی در کار علم بیپناه خواهد ماند. آخرین سخنی که قالی از او شنید، یک ضرب المثل جاهلی بود (نک: ابن شاکر، 10/223؛ صفدی، 2/340-341). ابن درید چون درگذشت در گورستان عباسیهٔ بغداد در جانب شرقی، پشت بازار «سلاح» (ابن ندیم، 67) یا گورستان خیزران (خطیب، 2/197؛ ابن انباری، 178؛ یاقوت، ادبا، 18/127) به خاکش سپردند و جحظه شعری در رثایش سرود. حادثهای که در آن روز رخ داد و نظر همه را جلب کرد، آن بود که از در دیگر گورستان، جنازهٔ جبایی متکلم معروف را به درون میآوردند و مردم گفتند: «لغت و کلام هر دو مردند» (تنوخی، محسن، 210؛ خطیب، ابن انباری، یاقوت، همانجاها؛ ابن خلکان، 4/328). در میان استادان و شاگردان و راویان ابن درید، گروه بسیاری از دانشمندان لغت و نحو و ادب به چشم میخورد. از استادان او، پیش از این به اشناندانی، ابوحاتم، ریاشی و ابن الاخی الاصمعی اشاره کردیم، اما نام استادان او را تا 23 تن رساندهاند (سنوسی، 21-23؛ قس: سورتی، 1/5؛ هارون، 5 -6) که از آن میان تَوَّزی (د 233ق) نیز شایستهٔ ذکر است. شاگردان و راویان او نزدیک به 64 تن بودهاند (سنوسی، 24-30؛ قس: سورتی، 1/5 -6؛ هارون، 6 - 8) و بیگمان هیچ استادی را نمیشناسیم که اینهمه نویسنده و دانشمند بزرگ از میان شاگردان و راویانش برخاسته باشند. از جملهٔ آن گروه، اینان از همه مشهورترند: ابوعلی قالی (زبیدی، 162، 187) که روایات بسیاری از او نقل کرده است (نک: قالی، فهرست امالی )، مرزبانی (خطیب، 2/195؛ مرزبانی، 425)، سیرافی (خطیب، همانجا؛ یمانی، 93)، ابن شاذان (خطیب، همانجا؛ ابن شاکر، 10/222)، ابوالفرج اصفهانی (یاقوت، همان، 18/128؛ ابن شاکر، همانجا؛ ابوالفرج، 17/106)، ابن خالویه (یمانی، 101؛ سیوطی، بغیهٔ، 1/80)، رمانی (یمانی، 221)، حمزهٔ اصفهانی ( التنبیه، 75، 91، 92؛ سوائر الامثال، 330)، آمدی (ص 269)، ابوعلی فارسی (ابن خلکان، 4/327)، شمشاطی (1/306، 367، 2/41، 108)... و سرانجام ابوالحسین علی بن احمد که بیشتر با عنوان «غلام ابن درید» از او نام بردهاند. وی در بغداد، از «مقصورهٔ» استادش دفاع میکرده و انتقادها را پاسخ میگفته است (داوودی، 2/126). در بغداد بود که بیشتر این بزرگان بر ابن درید گرد آمدند، و اگر این دوره از زندگانی او نبود و قالی، مرزبانی، سیرافی، ابوالفرج و امثال آنان وی را ندیده و احوال و اقوالش را نقل نکرده بودند، شاید اینهمه اثر از وی باقی نمیماند و اطلاع ما از زندگی او، از این هم کمتر میشد. وی در بغداد شهرت و اعتباری داشت: از ماهیانهای که مقتدر برایش مقرر کرده بود، بهرهمند بود؛ گاه به مجالس قاضی معروف عمر بن محمد بن یوسف رفت و آمد داشت (نک: ابن درید، دیوان، 79؛ ابن شاکر، 11/50)، یک بار وزیر علی بن جراح (د 334ق/946م) را مورد عتاب قرار داد ( دیوان، 80؛ قس: یاقوت، ادبا، 18/138)، و حتی سلیمان بن مخلد (وزارت؛ 318- 319ق/930-931م) را از آن جهت که مستمری علما را کاسته بود، هجا گفت ( دیوان، 75 و حاشیه). دانشمندانی که در آن روزگار به خدمت شیخ کهنسال میرفتند، وی را سخت بزرگ داشتهاند. شاید وصفی که خطیب بغدادی (2/196؛ قس: ابن انباری، 176؛ یاقوت، همان، 18/129) از او کرده، از همه کوتاهتر و جامعتر باشد: او «دانشمندترین شعرا و شاعرترین دانشمندان» بود. مسعودی (8/304) نیز وی را - چون در لغت به نهایت رسیده و در آن باب نوآوریها کرده - جانشین خلیل میداند. ابوطیب لغوی هم که دربارهٔ او نظر مشابهی داشته، از این اندوه میخورد که نتوانسته است او را به سبب کهنسالی استاد ببیند، در عوض، از بزرگانی که او را دیدهاند، اخذ علم کرده است (ص 84). حافظهٔ شگفت او - حتی در پیری - موجب اعجاب همگان شده است. پیش از این دیدیم که او برخی آثار را از حفظ املا یا روایت میکرده است. ابوطیب (همانجا) او را با خلف احمر قیاس کرده، میگوید: علم و شعر در سینهٔ هیچ کس به اندازهٔ سینهٔ خلف و ابن درید جمع نیامده است (نیز نک: یاقوت، همان، 18/128- 129). ابوالحسن احمد بن یوسف ازرق گوید هرگز ندیده کسی دیوان شعری بخواند و او آن اشعار را حفظ نباشد (تنوخی، محسن، 250؛ خطیب، 2/196). ابن درید مردی سخت نیک نفس و خوش خوی و بخشنده بود (نک: زبیدی، 184؛ مرزبانی، 425). ظاهراً به سبب این بخشندگی از اموال کلانی که میکالیان به وی بخشیده بودند، چیزی برایش باقی نماند (قس: زبیدی، همانجا)، از این رو چون سائلی به در خانهٔ وی آمد، چیزی جز خمرهٔنبیذی در خانه نداشت که آن را هم به سائل بخشید و خردهگیریهای غلام را به هیچ نگرفت (ابن انباری، 177؛ یاقوت، همان، 18/135- 136). نرم خویی او را بیشتر در مجالس درسش میتوان مشاهده کرد: با فقیهی نیشابوری که به شوخ چشمی او را در شرح کلمهای خطاکار خوانده بود، به نرمی رفتار کرد (تنوخی، محسن، 53)؛ غلط خوانیهای شاگردی جوان و خوشروی و نیز انتقاد یکی از حاضران را با بردباری تحمل کرد (یاقوت، همان، 18/139)، هر چند که این ماجرا موجب شد که کسی در دو بیتی ظریفی، مجلس درس استاد را به شکارگاه آهوان زیبا تشبیه کرد (همان، 18/139-140)، اما آنچه بیش از همه اعجاب پژوهشگر را نسبت به گشادهدلی او برمیانگیزد، گفتاری است که در مقدمهٔ جمهرهٔ (1/2-3) دربارهٔ شیوهٔ خود و پیشگامان علم آورده است: وی پس از آنکه به بیتوجهی مردمان نسبت به کسب دانش، دشمنی ایشان با آنچه خود نمیدانند، اشاره میکند، فروتنانه میگوید: این کتاب را به منظور خردهگیری از دانشمندان معاصر و گذشته ننگاشته است، و او را آن نرسیده که به چنین کاری دست راند، بلکه باید به راه ایشان رود و از آنان تقلید کند. سپس چون میخواهد به دشواری استفاده از کتاب العین خلیل اشاره کند نخست او را سخت میستاید و بزرگ میدارد. تنها نقطهٔ سیاهی که در این زندگی پربار حرمتآمیز پدیدار میشود، همانا میل شدید او به بادهخواری است. ابن شاهین و دیگر شاگردان هر بار به خانهٔ او در میشدند، شراب صافی میبافتند و عودهایی که بر دیوار آویخته بود، و از این حال شرمسار میگشتند، حال آنکه سن ابن درید از 90 درگذشته بود (ابن انباری، 176؛ یاقوت، همان، 18/130). روایت ازهری از این نیز روشنتر و خشونتآمیزتر است. وی گوید (1/31) که به خانهٔ او رفته و چنان مستش دیده که از سخن گفتن عاجز بود. در روایات دیگر آمده است که وی به همین سبب، دیگر به دیدن او نرفته است (ابن جوزی، 6/262؛ یاقوت، همان، 18/131). به سبب همین عادت است که دلجی در کتاب خود، الفلاکهٔ و المفلوکون، او را در شمار «مفلوکان» نهاده است و باز شاید به همین سبب باشد که دارقطنی گفته است «دربارهٔ او سخن بسیار است» (ابن جوزی، 6/262). اما متأخران این عادت ناشایست را بر وی روا ندانسته و خواستهاند او را به نحوی تبرئه کنند. سیوطی اطمینان دارد که او پس از چندی بادهنوشی، توبه کرده است ( بغیهٔ، 1/77). به روزگار ما، سنوسی (ص 18) نیز میخواهد، با توجه به سخنان حکمت آمیز ابن درید و دشمنی اهل زمانه با او، از این اتهام پیراستهاش سازد، اما در واقع مردمان زمان را با وی سرستیز نبود و دشمنیها، ظاهراً هرگز از حد چشم و همچشمی و حسادت درنگذشته است. تنها دو مورد معارضهٔ خاص با وی در روایات آمده که هر دو مورد نیز به کتاب جمهرهٔ او مربوط است: رقیبش نفطویه نحوی (د 323ق/935م) هنگامی که کتاب جمهرهٔ را دید، هجایی روان و کوتاه و ساده به این مضمون ساخت: «ابن درید گاوی است که کتابی به نام جمهرهٔ ساخته، اما این کتاب، همان العین، خلیل است که وی دگرگون کرده است» (ابن انباری، 179؛ یاقوت، همان، 18/138؛ سیوطی، بغیهٔ، 1/78). بیهقی که ماجرای املای جمهرهٔ را نقل میکند، از اینکه مردی چون ابن درید هم از زخم زبان مردم در امان نمیماند، اظهار تأسف میکند (یاقوت، همان، 18/137- 138؛ سیوطی، همانجا). ازهری میگوید نفطویه به من گفته بود که ابن درید مورد اعتماد نیست (1/31). هجایی که ابن درید در حق نفطویه سروده، در نکتهسنجی و ظرافت، چیزی از آن هجای نخست کم ندارد (نک: دیوان، 76)، اما سخن نفطویه بود که همه جا شهرت یافت. مورد دوم روایتی است که ازهری در مقدمهٔ تهذیب خود آورده و ما قبلاً به آن اشاره کردیم. نخست ابن درید را به جعل در لغت و ساختن الفاظ بیریشه متهم میکند و سپس میگوید بارها در بغداد به خانهٔ او میرفته و به روایات او گوش فرا میداده تا آن روز که وی را مست یافت. به تورق کتاب جمهرهٔ پرداخت، اما در آن چیزی که بر دانش عظیم دلالت کند، نیافت، و به عکس کلماتی در آن دید که یا از وجه درست خارج بودند یا او ریشهٔ آنها را نمیشناخت، اما برخی را در کتاب خود آورده تا بعدها معلوم شود (قس: یاقوت، همان، 18/131). ابن درید، از آنجا که در کار دین تعصبی نورزیده، هیچ اشارتی به مذهب خویش نکرده است و لاجرم همهٔ پژوهشها به چند احتمال ختم میگردد، وی چون خود اهل عمان، و در آن دیار، با پیشوای یکی از فرقههای خوارج همنشین بوده (نک: آغاز مقاله)، ممکن است گمان رود که خارجی بوده است و همچنین میدانیم که قبیلهٔ او ازد غالباً خارجی بودهاند (حتی در سدهٔ 7 ق، نک: یاقوت، بلدان، 3/717) و پیش از این هم دیدیم که او سپاهیانی را که با خوارج جنگیدهاند، نکوهش میکند. اما لحن توهینآمیز او نسبت به «دزدی خارجی که میان ازدیان خواری میپراکند» ( دیوان، 99، بیت 9)، یا آنجا که میگوید «شُرات» صلت را امیرالمؤمنین میخواندند (یاقوت، ادبا، 18/141)، این نظر را نقض میکند (نک: سنوسی، 19-20). از سوی دیگر، ابن شهر آشوب (ص 148) نام او را در شمار شعرای شیعه آورده، به همین جهت غالب نویسندگان معاصر شیعی او را پیرو مذهب خویش خوانده و گاه شعری را که در مدح اهل بیت(ع) به وی منسوب است (و در دیوان نیامده)، دلیل آن دانستهاند (نک: حر عاملی، 2/256- 259؛ صدر، 158؛ امین، محسن، 9/155)، اما مهاجاهٔ او با شاعری شیعی به نام مفجع (ابن ندیم، 91) همچنانکه خوانساری اشاره کرده (7/308)، ناقض این رأی است. شاید بهتر بود این نویسندگان به یکی از کتابهای او به نام المجتنی و نقل قولهایی که از امام علی(ع) کرده است و آنجا که «علیه السلام» را به دنبال نام او نهاده، استناد میکردند. هر چند که این سند نیز چندان استوار نیست، زیرا وی، در جاهای دیگر از عبارات «رضی الله عنه»، «کرم الله وجهه»، «رحمه الله» استفاده کرده است (نک: سنوسی، 20-21). شافعیان نیز کوشیدهاند او را به مذهب خویش ملحق کنند، چنانکه سبکی (3/138) و اسنوی (1/516) نام او را در طبقات الشافعیهٔ آوردهاند و ابن قاضی شهبه نیز او را شافعی دانسته است (ص 83). اساس استناد ایشان چیزی جز دو قصیدهای که وی در ستایش و رثای شافعی سروده، نیست (نک: دیوان، 70-72). شخصیت علمی ابن درید را که به قول ابوطیب (ص 84) 60 سال در علم صدارت داشته و در سراسر زندگی جز به تألیف و تدریس مشغول نشده و از دایرهٔ کشاکشهای سیاسی و مذهبی روزگار خود پای بیرون کشیده است. از چند جنبه باید بررسی کرد. هر چند که او را نباید با برخی کسان که در زمینهٔ همهٔ معارف روزگار صاحب تألیف و نظر بودند، قیاس کرد، زیرا همهٔ آثاری که از ابن درید میشناسیم، گرد لغت و شعر و روایت آن دور میزند، شیوهٔ او در جمعآوری این آثار نیز همان شیوهٔ او در جمعآوری این آثار نیز همان شیوهٔ راویان بزرگ بوده است. با آنکه در روزگار او، نگارش و ابزار آن دیگر همه جا فراهم بود، باز ملاحظه میکنیم که به آیین سلف، بیشتر بر حافظه اعتماد میکرد و در این کار چندان نیرو یافته بود که لغت نامهٔ عظیمی چون جمهرهٔ را چند بار از حفظ املا کرد. راست است که وی گاه جزوهای هم در کنار داشته، اما او - اگر هم در آن مینگریست - باز آنچه را که خود میخواست روایت میکرد (روایت جالبی در این باب در المنتظم ابن جوزی، 6/262)؛ یا هنگامی که ابن مقله و ابوحفص بن شاهین کتاب مفضّل بن سلمه در رد خلیل را بر وی میخواندند، او بیآنکه در کتابی نظر اندازد، به تأیید یا تکذیب روایات میپرداخت. از مجموعهٔ همین اظهار نظرهای شفاهی بود که ابن شاهین کتابی در 100 ورقه تدارک دید (یاقوت، ادبا، 18/137). ابن درید بیشتر شهرت عظیم خویش را مدیون آن نقشی است که در تاریخ لغت نویسی عرب به عهده داشته است. میدانیم که مایهٔ نخستین فرهنگ نویسی در زبان عربی، لغتنامههای تک موضوعی است که از قرن دوم روایت و نگارش آنها آغاز شده بود، انبوهی از این نوع کتاب به بزرگانی چون اصمعی منسوب است و بسیاری از آنها نیز به دست ما رسیده است. ابن درید هم از این آیین کهن عدول نکرد و چندین اثر به همین شیوه نگاشت که از آن جمله است کتابهای او دربارهٔ «اسب»، «سلاح»، «زین و لگام» و «ابر و باران». حتی شعر «مقصور و ممدود» او نیز از این غرض به دور نیست. در آن روزگار، در کنار این شیوهٔ لغت نویسی، نویسندگان به تهیهٔ کتابهای واقعی لغت نیز روی میآوردند و در این کار همه به نحوی از خلیل (د 175ق) تقلید میکردند. خلیل برای نخستین بار - شاید تحت تأثیر قاموسهای سانسکریت - کتابی تدوین کرد که میبایست شامل همهٔ کلمات عرب میگردید. شیوهٔ او در جمعآوری کلمات عرب، ترکیب دو حرف، سه حرف و چهار حرف، بر اساس اشتقاق کبیر است. ترتیبی هم که او اختیار کرده - گویا مانند برخی قاموسهای هندی - بر مخارج حروف استوار است: حرفی که در دستگاه صوتی انسان از دورترین نقطه برمیخیزد، در آغاز قرار گرفته است. این شیوه را هم اسماعیل قالی در البارع و هم ازهری در التهذیب تقلید کردهاند (دربارهٔ تاریخ تدوین لغت تا ابن درید نک: هیوود، 67 -20 ؛ یعقوب، 45-66، 77-96؛ عطار، 53 -100). ابن درید، هنگام تدوین جمهرهٔ، در جمعآوری واژگان عرب نیز از خلیل تقلید کرد، اما او دریافت که کتاب خلیل و ترتیب مخارج حروف چندان است که هیچ کس نمیتواند به آسانی واژهٔ مورد نظر خود را در آن بیابد، از این رو کوشید ضمن ضبط اشتقاق کبیر، کتاب خویش را بر حسب ترتیب الفبایی - که در آن روزگار چندان هم غریب نبود - تنظیم کند. او خود در مقدمهٔ جمهرهٔ، با حفظ حرمت گذشتگان خاصه خلیل، به این موضوع اشاره کرده است (1/3). این شیوه هر چند که به سبب مراعات اشتقاق کبیر چیزی از غموض و پیچیدگی کار خلیل نکاست (نک: هیوود، 47 )، اما بیگمان در پیدایی قاموسهای الفبایی بعدی بیتأثیر نبوده است. شاید در آغاز، همین عدم موفقیت در رفع غموض بود که ازهری و ابوعلی قالی را از تقلید او بازداشت. ابن درید این کتاب را نخست در 297ق در فارس بر اسماعیل میکالی از حفظ املا کرد (یاقوت، همان، 18/138) و سپس در بصره (همان، 18/131-132) و عاقبت در بغداد (ابن ندیم، 67؛ یاقوت، همانجا). این املاهای سه گانه (یا دو گانه، زیرا ابن ندیم به املای بصره اشاره نکرده است) موجب اختلاف فراوان در نسخهها شد و برای آنکه از هرگونه خلط جلوگیری شود، نسخهٔ فارس را به علامتی مشخص کردند (مارگلیوث در متن ادبا، علامت را «غلامه» خوانده و عبارت را مشوش کرده است)، اما بهترین نسخهها، آن بود که ابوالفتح عبیدالله بن احمد نحوی از روی چند نسخه تدارک دیده و بر مؤلف خوانده بود (ابن ندیم، همانجا). با اینهمه گویا مؤلف خود نیز نسخی به دست خود نوشته بوده است. سیوطی ( المزهر، 1/95) گوید که قالی نسخهای به خط مؤلف داشته که به 300 مثقال زر از وی میخریدند و او ابا میکرد. ولی عاقبت به سبب تنگدستی ناچار شد آنرا به 40 مثقال بفروشد (البته بر این داستان که سیوطی به خط فیروزآبادی خوانده، چندان اعتماد نیست). همچنین سیوطی نسخهای از آن یافته که کاتب بر ابن خالویه خوانده و استدراکات او را در حاشیه افزوده است (همانجا). بدین سال ملاحظه میشود که جمهرهٔ، به رغم هجای نفطویه و خردهگیریهای ازهری شهرتی عظیم یافته بود. کتاب الاشتقاق او اگر چه شبیه به کتب لغت است، اما دانش او را در علم انساب باز مینماید. در این کتاب وی انبوهی نام قبیله و انسان را همراه انساب آنان و اشتقاق لغوی الفاظ گردآوری کرده است. چندین کتاب دیگر از آثار ابن درید بر اطلاع وسیع او از شعر و اخبار و امثال عرب دلالت دارد؛ امثال علی بن ابی طالب(ع)، ذخائر الحکمهٔ، شروح قصاید بزرگ عرب و به خصوص الفوائد و الاخبار و «اخباری» که از قول او نقل شده است. در این میان کتاب از دست رفتهٔ اربعین حدیثاً اهمیت خاصی یافته است. این کتاب که گویا شامل 40 داستان از حکایات عرب بوده و مؤلف برای شاگردش اسماعیل تدارک دیده بود، به نحوی نوشته شده بوده است که به قول حصری (1/273) بدیعالزمان همدانی را بر آن داشت که به تقلید از آن، 400 مقامه تدوین کند. این رأی، نظر بسیاری از نویسندگان معاصر را جلب کرده، به آن استناد کردهاند (نک: ضیف، العصر، 425؛ همو، الفن، 248؛ مبارک، 1/243-244؛ عبدالجلیل، 203) و بدین سان خواستهاند ابن درید را مبدع مقامهنویسی قلمداد کنند. در کنار اینهمه آثار خشک لغوی، ابن درید به شعر نیز میپرداخت و در آن دستی تمام داشت. مسعودی (8/304) هنر او را سخت میستاید و مینویسد که شعرش، بیش از آن است که در کتاب او گنجد. بسیاری شعر او را ابن انباری هم تأیید میکند (ص 175)؛ اما سخن قفطی (3/100) که گوید دیوانش را کسی در 5 مجلد دیده است، اندکی اغراقآمیز به نظر میرسد. دیوانی که اینک گردآوری شده، بسیار کوچک است و تقریباً در همهٔ اشعار آن آثار لغتدانی آشکار است. با اینهمه در برخی اشعار، چون گلایه از زبان مردم روزگار (دیوان، 21) یا رثای حسین بن درید (ص 69)، احساس شاعرانه بیشتر آشکار است. دو قطعه هجا نیز در دیوان آمده است (ص 75-76) که از ظرافت به دور نیست: یکی در باب مردی نحوی سروده شده که «چون فعلی است که از دو جهت معتل است» و دیگری در باب نفطویه، که از خداوند میخواهد او را به نیمه اول اسمش (نفت) بسوزاند. اما در واقع تنها شعری که او را به شاعری ناموری گردانیده، همانا «مقصورهٔ» معروف اوست.«مقصوره» را وی - چنانکه گذشت - در فارس، در مدح شاگردش اسماعیل میکالی، و پدر او عبدالله و به منظور آموزش سرود. این شعر در زمان حیات ابن درید شهرتی شگفت یافت و همه جا پراکنده شد. سبکی (3/139-140) طی داستانی روایت میکند که ابومنصور فقیه، در 339ق در شهر عدن بود. معلمی را میدید که «مقصوره» را به شاگرد خود میآموخت. چون به مدح ابوالعباس میکالی رسید، از ابومنصور پرسید که «ای خراسانی، آیا ابوالعباس را زادگانی هم هست؟» سپس چون دانست که او هنوز زنده است، شگفتی کرد و گفت: «من این قصیده را از فلان سال تدریس میکنم». باز در زمان حیات ابن درید و اندکی پس از او بود که گروهی به معارضهٔ آن پرداختند و از آن میان، مسعودی (8/306) به ابوالقاسم علی نامی اشاره میکند. نیز میدانیم که ابوالعباس میکالی در 346ق آن را از حفظ برای اطرافیان میخواند (یاقوت، ادبا، 7/7). ابن درید از این قصیدهٔ 256 بیتی ( دیوان، 115-137) بیگمان غرضی آموزشی داشته است، زیرا اولاً آن را برای شاگردش اسماعیل سروده، و ثانیاً انبوهی از کلمات مقصوره عربی را (لااقل 256 کلمه، یا به قول بغدادی، یک سوم مقصورهها را، نک: ضیف، العصر، 251) به قصد معرفی این کلمات، در آن جای داده است. وی همین هدف را در قصاید دیگری به نامهای «المذکر و المؤنث» ( دیوان، 143-144) و «مقصور و ممدود» ( دیوان، 138-142) دنبال کرده است. بدین سان میتوانیم مانند ضیف ( الفن، 246-254)، به دنبال اشعار تعلیمی ابان بن عبدالحمید لاحقی (ه م) و علی بن جهم حدود یک قرن پیش از ابن درید، قصیده «مقصوره» را نیز از نخستین انواع شعر تعلیمی عربی به شمار آوریم. با اینهمه، تسلط کم نظیر ابن درید بر واژگان عرب و خیال و احساس پرتوان او باعث شده است که خواننده، کمتر احساس تکلف و تصنع کند. قصیده از آغاز تا پایان، چنان با زندگی و عاطفهٔ شاعر درآمیخته که همهٔ نویسندگان گذشته و حال، در آن، به عنوان اثری هنری نگریستهاند. وی قصیده را به شیوهٔ قصاید کهن، با «نسیب» آغاز میکند و سپس از دست روزگار ناله سرمیدهد و سرزنشش میکند. پس از آن به فخر و خودستایی میرسد و در ذیل آن اشترانی را که حاجیان را به مکه میبرند، و اسبانی را که دلاوران را بر پشت دارند، و مردان بخشندهٔ عرب را وصف میکند و به اسب و شمشیر خویش میپردازد. در پس این معانی است که غرض اصلی قصیده - مدح دو امیر میکالی - پدیدار میشود. وی در مقدمهٔ مدح به یاد عراق و اهل آن دیار دلتنگی میکند و سپس میهمانداری و بخشندگی آنان را میستاید و به یاری این قرینهسازی، مضامین مدح و بزرگواری امیران را بارزتر میسازد. اینک باید توجه داشت که ابیات مدح در این قصیدهٔ عظیم، از 15 بیت در نمیگذرد. بخش آخر قصیده، وصف احوال روحی خویشتن و گله از روزگار و مردمان زمانه، و نیز انبوهی معانی حکمتآمیز است (در این باره، نک: مقدسی، 256- 268). آثار چاپی: 1. الاشتقاق یا اشتقاق اسماء القبائل (یاقوت، ادبا، 18/136). این کتاب به کوشش ووستنفلد در گوتینگن (1854م) و نیز در قاهره به کوشش عبدالسلام محمد هارون (1378ق/1958م) به چاپ رسیده است. 2. تعلیق من امالی ابن درید. این اثر به کوشش مصطفی سنوسی (کویت، 1404ق/1984م) همراه با مقدمهای مفصل در شرح حال ابن درید و شرح نسخ خطی کتاب چاپ شده است. 3. جمهرهٔ اللغهٔ، که از آثار ارزشمند ابن درید به شمار است، به کوشش شیخ محمد سورتی و سالم کرنکو (حیدرآباد دکن، 1344ق) در 3 جلد منتشر شده است. این کتاب مورد توجه بسیاری از دانشمندان قرار داشت، از جمله صاحب بن عباد که آن را مختصر کرد و جوهرهٔ الجمهرهٔ نام نهاد (امینی، 4/45). 4. دیوان، که همان مجموعهٔ اشعار ابن درید بوده و در منابع پراکنده است. یک بار به کوشش محمد بدرالدین علوی گردآوری شد و در قاهره (1366ق/1946م) به چاپ رسید. بار دیگر عمر بن سالم آن را به ترتیب موضوعات مرتب و در تونس (1973م) چاپ و منتشر کرد. بسیاری از اشعار ابن درید که به صورت خطی در برخی کتابخانهها موجود است، در این دیوان جمع آمده است. اما هنوز بسیار ناقص است. 5. «صفهٔ السرج و اللجام»، این اثر ضمن مجموعهٔ جرزهٔ الحاطب و تحفهٔ الطالب به کوشش ویلیام رایت، در لیدن (1859م) به چاپ رسیده است. سپس در مجلهٔ کلیهٔ الاداب بغداد (شم 13) چاپ شد، نیز در 1970م به کوشش ابراهیم سامرایی در بغداد چاپ و منتشر شد. 6. «صفهٔ السحاب و الغیث و اخبار الرواد و ما حمدوا من الکلام» :GAL,I/114) الکلاء)، این کتاب نیز به کوشش ویلیام رایت در لیدن، ضمن مجموعهٔ جرزهٔ الحاطب و ... (1859م) چاپ شده است. 7. «کتاب الفوائد و الاخبار»، به کوشش ابراهیم صالح در مجلهٔ مجمع اللغهٔ العربیهٔ دمشق (1402ق/1982م، شم 57(1)115- 149) چاپ شده است. نیز به کوشش همو، در بیروت، ضمن نوادر الرسائل، (1407ق/1986م) چاپ شده است. 8. المجتنی، مجموعهٔ اقوال حکمتآمیز پیامبر اکرم(ص) و خلفای راشدین تا حسنبنعلی(ع)، این کتاب نخستینبار در حلب(1327ق) سپس به کوشش کرنکو در حیدرآباد (1342ق) و نیز در دمشق (1399ق/1979م)، همچنین در حیدرآباد (1400ق/1980م) و در دمشق (1402ق/1982م) چاپ شده است. 9. «المقصور و الممدود یا المقصورهٔ الکبری» و «المقصورهٔ الصغری» ضمن دیوان وی به چاپ رسیده است (نک: ص 138-142). 10. المقصورهٔ، که در مدح امرای آل میکال سروده شده نخستین بار به کوشش هینسما و با ترجمهٔ لاتینی در ایتالیا (1773م) به چاپ رسیده است، نیز ضمن دیوان چاپ و منتشر شده است (نک: دیوان، 115-137). شروح المقصورهٔ: یکی از شروح، شرح خود ابن درید است. نسخهای از آن در کتابخانهٔ سید یزید بن صالح در مغرب موجود است (نک: گنون، 186). بروکلمان از 18 شرح نام برده ؛ GAL,S,I/172-173) قس: IX/86 و به شروح المقصورهٔ در برلین نیز اشاره دارد. تخمیسات المقصورهٔ: (برای تخمیسات نک: :(GAL,I/113 یکی از تخمیسات، به نام تخمیس مقصورهٔ ابن درید الازدی، تألیف موفقالدین عبدالله بن عمر انصاری، به کوشش عبدالصاحب عمران دجیلی، در بیروت (1977م) چاپ شده است. 11. الملاحن، این کتاب نخستین بار به کوشش رایت، در لیدن (1859م) و سپس به کوشش توربکه در هایدلبرگ (1882م) و پس از آن در مصر (1323ق) و سرانجام به کوشش ابراهیم اطفیش الجزائری در قاهره (1347ق) به چاپ رسیده است. 12. «من اخبار ابی بکر بن درید»، این کتاب که ظاهراً توسط یکی از شاگردان ابن درید جمع آوری شده و شامل اقوال ابن درید است، به کوشش عبدالحسین مبارک در مجلهٔ المورد (7(1)/152-170، بغداد، 1978م) چاپ شده است. 13. «وصف المطر و السحاب و مانَعتته العرب الرواد من البقاع»، این اثر نخست در مجموعهٔ جرزهٔ الحاطب و تحفهٔ الطالب به کوشش ویلیام رایت (لیدن، 1859م) و سپس به کوشش عزالدین تنوخی در مجلهٔ المجمع العلمی العربی (شم 38، دمشق، 1382ق/1963م)، نیز مستقلاً در دمشق (1963م) چاپ شده است. آثار خطی: 1. الاخبار المنثورهٔ، اوراق پراکندهای از اجزای 4، 5 و 6 آن در کتابخانهٔ خالدیهٔ بیتالمقدس موجود است (نک: آقابزرگ، 1/311)؛ 2. افعل و فعلت یا فعلت و افتعلت (ابن ندیم، 67)، نسخهای از آن در اسکوریال (نک: IX/860 و نسخهٔ عکسی از آن در کتابخانهٔ عمومی اوقاف بغداد (نک: جبوری، 249) موجود است؛ 3. امثال علی بن ابی طالب(ع) یا مجموعهٔ اقوال لعلی بن ابی طالب(ع) GAL,S,I/173) VIII/104; )؛ GAS, 4. الامثال النبویهٔ، نسخهای از آن در فاس، کتابخانهٔ کتانی (نک: منجد، 185) موجود است؛ 5. ذخائر الحکمهٔ، ظاهراً تنها یک نسخه از آن نزد امین (امین، محسن، 9/156) موجود بوده است؛ 6. شرح بانت سعاد کعب بن زهیر )؛ GAL,S,I/69) 7. شرح قصیدهٔ النذیر ابن سائب کلبی )؛ GAS,I/270) 8. شرح لامیهٔ العرب شنفری )؛ GAL,S,I/54) 9. قصاید: الف - «قصائد فی الشطرنج»، نسخهای از آن در لالهلی (نک: مرکزی، 1/504 - 505)، موجود است؛ ب - «قصیدهٔ فی وصف الاسد»، در کتابخانهٔ کوپریلی، ضمن مجموعهٔ شماره 1296 نگهداری میشود (کوپریلی، 2/58) ج - «قصیده»ای از وی ضمن مجموعهای در برلین ( آلوارت، شم موجود است. د«قصیده»ای در هجای ابونصر احمد بن حاتم باهلی I/113) و نیز شعری هجایی از ابن درید، در دانشگاه لیدن (ورهووه، موجود است، اما روشن نشد که در هجای چه کسی سروده شده است؛ 10. کتاب یشتمل علی الالفاظ المشترکهٔ الواقعهٔ بین العرب العرباء و معانیها (نک: سنوسی، 33)؛ 11. المقتبس، نسخهای از آن در کتابخانهٔ برلین ( آلوارت، شم نگهداری میشود؛ 12. منتخب من الاشعار. ابن درید خود گوید: از آنجا که مردمان شعرخوانی در محافل و مجالس را دوست دارند و حفظ برخی ابیات قصاید بر آنان دشوار است، این کتاب را فراهم نموده و به ترتیب حروف هجا مرتب کرده و در هر حرف 10 بیت تدارک دیدهام. این نسخه در کتابخانهٔ کوپریلی (کوپریلی، 2/87 - 89)، ضمن مجموعهٔ شماره 1353 موجود است؛ 13. الوشاح، این کتاب به قول یاقوت ( ادباء، 18/136) به روش المحبّر ابن حبیب نگاشته شده است، نسخهای از آن در اسکوریال (نک: سید، 8/376) موجود است (نیز نک: ZDMG , .(110/259 آثار یافت نشده: 1. الا¸داب و الامثال (مدرس، 7/519)؛ 2. الاربعین I/173) )؛ GAL,S, 3. الاستدراک علی الخلیل (فی العین) VIII/103) )؛ GAS, 4. الامالی، تقریباً بیشتر منابع به این کتاب اشاره کردهاند، از جمله: یاقوت ( ادبا، 18/136) و صفدی (2/340)، اما تاکنون نشانی از آن به دست نیامده است. سنوسی در مقدمهٔ تعلیق من امالی ابن درید (ص 34)، امالی او را جزو آثار مفقود وی گذارده است. با این حال زرکلی (6/80) گوید: جزء هفتم آن را در خزانهٔ رباط دیده است، اما بیشک این نسخه میبایست همان نسخهای باشد که سنوسی به عنوان تعلیق چاپ کرده است. غریب آنکه حسن امین در موسوعهٔ (1/395) گوید: دارالکتب مصر آن را چاپ کرده است؛ 5. الانباز (نک: ابن درید، جمهرهٔ، 2/284؛ هارون، 15)؛ 6. الانواء، تقریباً بیشتر منابع به این کتاب اشاره کردهاند. به خصوص بغدادی (1/491) که آن را نزد خود داشته است (نک: VII/353 )؛ GAS, 7. البنون و البنات (سنوسی، 35)؛ 8. التوسط، ابن ندیم (ص 67) از قول ابوالحسین دریدی گوید: در مجلسی بودم که ابوعلی بن مقله و ابوحفص کتاب مفضل بن سلمه را که در رد الخلیل نگاشته شده بود، نزد ابن درید میخواندند، ابن درید به روایات کتاب مفضل گوش فرا میداد، برخی را تأیید و برخی را تکذیب میکرد. ابن حفص نیز مجموعهٔ اقوال ابن درید را جمعآوری کرده، التوسط نام نهاد (نک: VIII/103 )؛ GAS, 9 و 10. الخیل الصغیر و الخیل الکبیر، تمام منابع، تقریباً از ابن ندیم به بعد، به این دو کتاب اشاره کردهاند و ظاهراً هر دو در سدهٔ 7ق/13م در یکی از کتابخانههای حلب موجود بوده است (نک: )؛ GAS,VIII/104 11. رواد العرب (ابن ندیم، 67) که به صورتهای مختلفی در منابع آمده است: زوار العرب (ابن خلکان، 4/324)؛ رواهٔ العرب (قفطی، 3/96)؛ دواب العرب (ابن قاضی شهبه، 84)؛ 12. السلاح، ظاهراً این کتاب نیز در سدهٔ 7ق/13م در یکی از کتابخانههای حلب موجود بوده است (نک: ، GAS همانجا)؛ 13. غریب الحدیث (ابن ندیم، 96)؛ 14. اللغات (ابن ندیم، 67؛ نک: VIII/105 )؛ GAS, 15. ماسئل عنه لفظاً فاجابه عنه حفظاً VIII/103) )؛ GAS, 16. المتناهی در لغت ، GAS) همانجا)؛ 17. المطر (یاقوت، ادبا، 18/136؛ صفدی، 2/340)؛ 18. المقتنی (ابن ندیم، 67). در منابع به چند کتاب دیگر نیز از ابن درید برمیخوریم که ظاهراً آنها را به پایان نرسانده است: 1. ادب الکتاب که به شیوهٔ ادب الکاتب ابن قتیبه نگاشته شده است (ابن ندیم، 67)؛ 2. تقویم اللسان (یاقوت، همانجا). ظاهراً این دو کتاب میبایست یکی باشد و به احتمال قوی تقویم اللسان است که به شیوهٔ ادب الکاتب نگاشته شده است؛ 3. غریب القرآن (ابن ندیم، یاقوت، همانجاها).