اِبْنِ داعی، ابوعبدالله محمد بن حسن بن قاسم بن حسن علوی ملقب به المهدی لدین الله (304- 359ق/916-970م)، دانشمند و فقیه علوی که در زمان معزالدولهٔ دیلمی شورش کرد و یک چند بر گیلان و نواحی اطراف آن تسلط یافت. وی در دیلم زاده شد و در جوانی زمانی که معزالدوله در اهواز بود، نزد وی شتافت (ابن عنبه، 84) و از آنجا برای کسب دانش به بغداد رفت. ابن عنبه گزارش مفصلی از زندگی او آورده که بیشتر مطالب آن در منابع دیگر نیست. با اینهمه، میان عمدهٔ الطالب و منابع دیگر چندان مطالب مشترک میتوان یافت که درستی اطلاعات منحصر به فرد او را تأیید میکند. به گفتهٔ وی، ابن داعی چندی پس از پیوستن به معزالدوله و هنگامی که در بغداد بود، مخفیانه سر به مخالفت برداشت. گروهی از دیلمیان بغداد با او هماهنگ شدند. معزالدوله پس از وقوف بر این خبر، او را به زندان افکند و دیلمیان و کسان دیگر را که به او پیوسته بودند، دستگیر و گروهی را آواره و تبعید کرد. معزالدوله بعدها ابن داعی را به فارس نزد برادر خود عمادالدوله فرستاد و عمادالدوله او را به ابوطالب نوبندجانی سپرد، و وی ابن داعی را در قلعهٔ اکوسان زندانی کرد. پس از آنکه یک سال و دو ماه در آن زندان به سر برد، ابراهیم بن کاسک دیلمی به شفاعت از او پرداخت. عمادالدوله به این شرط حاضر به آزادی او شد که ابن داعی تغییر لباس داده، قبا بپوشد. آنگاه ابراهیم او را با خود به کرمان برد، پس از چندی ابوعلی بن الیاس فرمانروای کرمان او را دستگیر کرد، اما در جنگی که ابوعلی با ابراهیم کرد، ابن داعی فرار کرد و به منوجان در مکران گریخت. در آنجا زیدیان به او پیوستند. چون ابن معدان فرمانروای آن ناحیه از این موضوع آگاه شد، او را دستگیر کرد و به عمان فرستاد. در آنجا زیدیان عمان پنهانی با وی بیعت کردند. هنگامی که فرمانروای عمان از فعالیتهای او با خبر شد، وی را به بصره تبعید کرد. در بصره نیز گروهی از گیلیان و دیلمیان به او پیوستند. ابویوسف حاکم شهر، در آغاز او را زندانی کرد، آنگاه روستایی به 5 هزار درهم به اقطاع ابن داعی داد، وی سالها در آن شهر زیست، سپس برای زیارت حج اجازه گرفت و به اهواز رفت و از طریق بغداد راه حجاز در پیش گرفت و در بازگشت بغداد را مقر خود قرار داد (همو، 84 - 85). در این شهر فقه و کلام را نزد ابوالحسن کرخی و حسین بن علی بصری نیک فراگرفت، چنانکه خود مجلس درس و فتوا برپا داشت (ذهبی، 16/115؛ ابن عنبه، همانجا). ابن داعی در بغداد بار دیگر به معزالدوله پیوست و گویا در شمار سرداران سپاه او درآمد. به گفتهٔ ابن اثیر در نبردی که میان معزالدوله و توزون روی داد (232ق/944م)، معزالدوله شکست خورد و 14 تن از سران لشکر او از جمله ابن داعی به اسارت توزون درآمدند (8/408- 409). پس از این واقعه بایستی ابوعبدالله از کارهای نظامی و سیاسی کنار رفته باشد، چه گفتهاند که در 348ق/959م معزالدوله از او خواست که به خدمتش درآید و نقابت علویان بغداد را بپذیرد. ابن داعی در آغاز نپذیرفت، لیکن سرانجام پافشاری معزالدوله سبب شد که بدین کار تن در دهد. معزالدوله در گرامیداشت ابن داعی مبالغه میکرد. هنگامی که بیمار شد از او خواست که برایش قرآن بخواند، و چون وی این کار را کرد، معزالدوله دست او را بوسید (ابن عنبه، 85). همچنین قسمتی از سواد را که درآمدِ سالانه آن حدود 5 هزار درهم بود، به اقطاع او داد و وی در گرفتن این اقطاع اینگونه توجیه کرد که حق علویان از بیت المال است (همانجا).ابن داعی همچنان در بغداد با احترام میزیست، تا اینکه به تدریج گروه زیادی از علویان و نیز دیلمیان با او بیعت و وی را به شورش تشویق کردند، اما او از معزالدوله هراس داشت و تا زمانی که وی در بغداد بود، کار خود را آغاز نکرد و تا 352ق همچنان نزد معزالدوله مقرب بود. در این سال به سفارش ابن داعی، ابن ابی الشوارب (ه م) قاضی بیکفایت و رشوهخوار بغداد از کار برکنار شد (همدانی، 183-184). در 353ق معزالدوله به قصد نبرد با ابن حمدان به سوی موصل شتافت. ابن داعی که در پی فرصت مناسب بود، روزی در نزد عزالدوله فرزند معزالدوله که در غیاب پدر، قائم مقام او بود، موضوعی را بهانه ساخت و پرخاش کنان با گروه اندکی از یاران خود از بغداد بیرون رفت و خانواده خود را بر جای نهاد و در اواخر شوال 353 راه دیلم در پیش گرفت و پس از چندی به هوسم (رودسر) رسید و در آنجا قیام را آشکار ساخت (مسکویه، 6/207؛ ابن اثیر، 8/555؛ ذهبی، 16/116؛ ابن عنبه، 86). در هوسم گروه زیادی از دیلمیان به وی پیوستند و به عنوان امام با او بیعت کردند. ابن داعی در آنجا زهد پیشه کرد و همواره لباسی از پشم سفید برتن داشت و در سینهاش قرآنی گشوده آویخته بود. در این هنگام لقب «المهدی لدین الله القائم لحق الله» داشت. پس لشکر زیادی گرد آورد و آهنگ گشودن نواحی اطراف کرد (همانجا؛ مسکویه، 6/209؛ ابن اثیر، 8/574). در این وقت که سپاهیانش به 10 هزار رسید، به نبرد ابن ناصر علوی شتافت، ابن ناصر از برابر او گریخت. ابن داعی پس از آن یکی از فرماندهان بزرگ وشمگیر را نیز از میان برداشت (مسکویه، همانجا). این حادثه در 354ق/965م اتفاق افتاد. قیام ابن داعی به تدریج حوزهٔ وسیعی را دربرگرفت، به گونهای که به رکنالدوله و معزالدوله نیز نامه نوشت و آنان را به اطاعت فراخواند. رکنالدوله امامت او را پذیرفت و از اینکه به وی یاری نکرده است، پوزش خواست (ذهبی، همانجا). ابن داعی در 355ق با ابن وشمگیر به مبارزه پرداخت و گروهی از یاران و سرداران او را به اسارت گرفت، اما به سبب شورشی که از سوی یکی از علویان به نام میر کابن ابوالفضل ثایر درگرفته بود، ناگزیر به بازگشت شد و آنگاه نامهای به عراق فرستاد و مردم را به جهاد فراخواند (مسکویه، 6/216؛ ابن اثیر، 8/574؛ مادلونگ، 4/191). میرکا که از پیش با او ضدیت داشت، به دفع وی برخاست و هوسم را متصرف شد و ابوعبدالله را به اسارت گرفت و در قلعهای به بند کشید. دیلمیان خشمگین شدند و حنبلیان آنجا نیز به حمایت آنان برخاستند، میرکا تاب مقاومت نیاورد و ابوعبدالله را از بند رها کرد. این حادثه در 358ق/969م اتفاق افتاد و متعاقب آن میرکا خواهر خود را به نکاح ابوعبدالله درآورد. از این حادثه چند ماه گذشت و ابن داعی در هوسم همچنان موقعیت سابق را بازیافت. تا اینکه در 359ق در همانجا درگذشت. گفتهاند که میرکا برای خواهرش سمی فرستاد که ابن داعی را مسموم کند و ابن داعی بر اثر خوردن آن زهر درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد (ابن عنبه، 87؛ همدانی، 189). ابن داعی دو پسر داشت به نامهای ابوالحسن علی و ابوالحسین احمد، که احمد در حیات پدر درگذشت (ابن عنبه، همانجا).