اِبْنِ خَیْرون، ابو منصور محمد بن عبدالملک بن حسن بن ابراهیم عطار (رجب 454-16 رجب 539/ ژوئیهٔ 1062- 12 ژانویهٔ 1145)، مقری و محدث شافعی بغداد. از جزئیات زندگی او اطلاعی نداریم، ولی ظاهراً در بغداد سکنی داشته است. خاندان وی یک خاندان شناخته شدهٔ بغدادی است، چنانکه پدرش عبدالملک، عمویش احمد، برادرش خیرون و برادرزادهاش مبارک همه از رجال حدیث و قرائت بودهاند (نک: ابن ماکولا،3/204؛ ابن نقطه، 311-312). ابن خیرون در بغداد درگذشت (ذهبی، سیر، 20/95). اهتمام او به علم قرائت بوده (نک: همانجا) و این علم را از مشایخ سالخوردهٔ بغداد چون جد مادرش ابوالبرکات عبدالملک بن احمد، عمویش ابوالفضل احمد بن حسن و عبدالسید بن عتاب فرا گرفته است (ذهبی، معرفهٔ، 1/399). از راویان او در قرائت میتوان ابوالیمن زید بن حسن کندی، یحیی بن حسین اوانی و ابومحمد حسن بن عبیده را نام برد (نک: ذهبی، همانجا؛ همو، سیر، 20/95؛ قس: ابن جزری، تحبیر، 24، 34). ابن خیرون دو اثر با نامهای المفتاح و الموضح در قرائات دهگانه تألیف کرده که در حال حاضر نسخهای از آنها شناخته نیست، ولی عمدهٔ مطالب آنها در النشر ابن جزری منعکس شده است (نک: ذهبی، سیر، 20/94؛ ابن جزری، نشر، 1/86، 109، جم). با توجه به اسنادی که ابن جزری ارائه کرده است میتوان نتیجه گرفت گر چه ابن خیرون بغدادی بوده، ولی آثار او توسط شاگردش ابوالیمن کندی به شام و از آنجا به وسیلهٔ ابن فارس به مصر انتقال یافته است (نک: ابن جزری، تحبیر، همانجا؛ همو، نشر، 1/86؛ قس: همو، غایهٔ، 1/297). ابن خیرون بجز قرائت، در حدیث نیز دستی داشته و افرادی چون سمعانی، ابن جوزی (10/115) و ابن نقطه (ص 312) او را توثیق کردهاند (ذهبی، همان، 20/95). از مشایخ او در حدیث میتوان از ابوبکر احمد بن علی خطیب بغدادی، ابوالغنائم عبدالصمد بن علی بن مأمون، ابومحمد عبدالله بن محمد صریفینی بن هزار مرد و ابوجعفر محمد بن احمد بن مسلمه (ابن جوزی، ابن نقطه، همانجاها؛ ذهبی، همان، 20/94) و از راویان او در این فن از ابن عساکر دمشقی، ابوموسی مدینی، ابن جوزی و سمعانی (همانجاها) نام برد. وی به استماع برخی از کتب سلف پرداخته (به عنوان نمونه انساب قریش زبیر ابن بکار و تاریخ بغداد، نک: ذهبی، همانجا)، ولی اشارهای مبنیبر تألیف ابن خیرون در حدیث، نشده است. ابن خیرون نظراتی در جرح و تعدیل رجال حدیث داشته که مورد توجه و استفادهٔ مؤلفان بعد از وی قرار گرفته است (مثلاً نک: ابن خلکان، 6/192؛ ذهبی، سیر، 18/373، 19/223، 303).