اِبْنِ اِسْحاق، ابوعبدالله، یا ابوبکر محمد بن اسحاق بن یسار بن خیارِ مطلبی مدنی (80 -151ق/699 - 768م)، محدث و نخستین سیرهنویسی که زندگانی پیامبر اکرم (ص) را به رشتهٔ نگارش درآورده است (ابن حبان، مشاهیر علماء الامصار، 139-140). به گفتهٔ ذهبی ابن اسحاق در 80 ق در مدینه زاده شد ( سیر، 7/34)، اما برخی از محققان معاصر نظر دادهاند که ابن اسحاق در حدود سال 85ق متولد شده است (برای نمونه، نک: سقا، «م»؛ زریاب، 81، 83) که ظاهراً این نظر بیتوجه به نوشتهٔ ذهبی اظهار شده است. ابن اسحاق از زُمرهٔ موالی است. جد او یسار بن خیار یا یسار بن کوتان (که ضبط دیگر آن کوثان است، ذهبی، سیر، 7/33) از مسیحیانی بود که در نُقیره (روستایی در حوالی عین التمر) زندانی بود. خالد بن ولید پس از گشودن این قلعه در 12ق/633م علاوه بر زنان و کودکان آنجا، 40 پسر را نیز که توسط اهالی نقیره به گروگان گرفته شده و در کلیسا محبوس بودند، به اسارت گرفت. از جملهٔ این 40 تن، یسار جد محمد بن اسحاق بود که پس از ورود به مدینه مولای قیس بن مَخرمه شد (بلاذری، 248؛ شباب، طبقات، 2/678؛ ابن سعد، 7/321؛ بخاری، التاریخ الکبیر، 1(1)/40)، اما تنها قهپایی مینویسد که او پس از اسارت و ورود به مدینه به بردگی فاطمه بنت عتبه درآمد (1/199، 5/148- 149). به نوشتهٔ بکری اندلسی این گروگانها عرب تبارانی بودند که در اختیار کسری قرار داشتند (1/319)، اما این سخن مسلم نیست (نک: زریاب، 82). یسار 3 پسر داشت: اسحاق، موسی و عبدالرحمان (قس: ابن قتیبه، 492) که هر 3 از محدثان و راویان حدیث بودند. اسحاق با دختر صَبیح یکی از موالی حُوَیْطِب بن عبدالعُزّی ازدواج کرد. حاصل این زناشویی 3 پسر به نامهای محمد، ابوبکر و عمر (د 154ق/771م) بود. این هر 3 فرزند به پدر تأسی کردند و از جملهٔ طالبان حدیث گردیدند که احادیث زیادی از آنان روایت شده است (مهدوی، مقدمهٔ سیرت رسولالله، 3؛ قس: شباب، طبقات، همانجا؛ ابن حبان، الثقات، 7/380؛ یاقوت، 18/6). محمد بن اسحاق دوران کودکی و نوجوانی را در مدینه گذراند. نخست نزد پدر و عموهایش موسی بن یسار و عبدالرحمان بن یسار و آنگاه نزد عالمان دیگر به کسب دانش پرداخت (طبری، 11/654؛ ذهبی، تذکرهٔ، 1/172-173). او در این شهر مانند بیشتر طالبان علم در آن دوره، و به ویژه موالی، به کسب علوم متداول زمان پرداخت. شوق موالی برای فراگرفتن دانشها از دیگران بیشتر بود، زیرا آنان از جوامعی بودند که در آنها کتابت و دانش بیشتر از جامعهٔ عرب رواج داشت، و به علاوه، موالی از نظر جایگاه اجتماعی در طبقات پایینتر بودند و بهترین چیزی که میتوانست مرتبهٔ اجتماعی آنان را بالا برد و این نقص را جبران کند، وصول به مقامات علمی خاصه دانش دین و فقه و حدیث بود (زریاب، 83). کسان دیگری که ابن اسحاق پیش از همه نزد آنان به تحصیل پرداخت، ابوسلمهٔ بن عبدالرحمان و سالم بن عبدالله بودند (ابن معین، 2/73). اساتید دیگر او عاصم بن عمر بن قتاده، یزید بن رومان، محمد بن ابراهیم، قاسم بن محمد، نافع مولی ابن عمر، و به ویژه ابن شهاب زهری، عبدالله بن ابوبکر بن محمد مدنی، محمد بن سائب کلبی و بسیاری دیگر بودند که ابن اسحاق از آنها دانشهای معمول را فرا گرفت و هم از این گروه روایت کرد. او مغازی عروهٔ بن زبیر را از شاگردش یزیدبنرومان آموخت و به دنبال آن مغازی عبدالله بن کعب را شنید (ابن سعد، بخش چاپ نشدهٔ طبقات، نک: مهدوی، مقدمهٔ سیرت رسولالله، 3-4، 7- 8، حاشیه؛ ذهبی، سیر، 7/34). ابن شهاب زهری استاد برجستهٔ ابن اسحاق چنان مجذوب قدرت علمی وی گردید که اعلام داشت تا زمامی که این اَحول (لوچ) یعنی ابن اسحاق در حجاز است، حجاز مرکز علم خواهد بود (ابن ابی حاتم، 2(3)/191؛ بسوی، 2/27). ابن عدی جرجانی داستانی نقل کرده که بر اساس آن ابن شهاب زهری اجازه داد ابن اسحاق هرگاه که مایل باشد به دیدار وی برود (6/2119). غیر از اساتید یاد شده، محمد بن اسحاق در مدینه در سلک یاران امامان شیعه، حضرت باقر (ع) و حضرت صادق(ع) درآمد و از آنان نقل حدیث کرد (برقی، 10؛ ذهبی، تذکرهٔ، 1/172؛ سیوطی، 82). همین روابط سبب شد که گروهی او را شیعه یا دارای گرایش شیعی بدانند (نک: یاقوت، 18/7). محمد بن اسحاق به شنیدن سخنان اساتید خود اکتفا نکرد، بلکه کوشش ورزید احادیث و روایات را از زبان راویان مشهور دیگر نیز بشنود و گردآوری کند. تبحر و وسعت معلومات وی باعث شد که طبری او را پر دانش و آگاه به همهٔ علوم متداول عصر بخواند (11/654 - 655). هنگامی که به مصر رفته بود، در مجلس درس یزید بن ابی حبیب (د 128ق/746م) که از معاریف محدثین آن دیار بود، حاضر گشت و از محضر او بهره برد (مهدوی، مقدمهٔ سیرت رسول الله، 5). از خصوصیات ظاهری او که منابع به آن تصریح دارند، اینکه وی احول بوده است. و بارها از او با این لقب یاد کردهاند (ابن ابی حاتم، همانجا؛ ابن خلکان، 4/276). ابن اسحاق سرانجام به سبب مشکلاتی که برای او در زادگاهش فراهم گشته بود، به ویژه دشمنیهای مالک بن انس و هشام بن عروه در حدود 30 سالگی راهی سفر شد. سفر نخستین او به سوی غرب بود. در 115ق/733م به مصر رفت و مدتی در اسکندریه اقامت گزید و در آنجا نزد گروهی از استادان به آموزش فقه و حدیث پرداخت. از اساتید او در آنجا غیر از یزید بن ابی حبیب میتوان از ثُمامهٔ بن شُفَیّ، قاسم بن قرمان، عُبیدالله بن ابی جعفر نام برد (ذهبی، سیر، 7/47- 48؛ سزگین، 1(2)/87 - 88؛ سقا، «م»). ابن حجر سفر او را به مصر در 119ق/737م ضبط کرده (9/44) که درست به نظر نمیرسد و مورد تأیید سایر منابع نیست. اقامت او در مصر ظاهراً چندان نپایید و از آنجا به مدینه بازگشت. برخلاف آنچه که اغلب پنداشته میشود، وی یکسره به عراق نرفت. در مدینه به کار خود ادامه داد و به گردآوری اخبار و احادیث در زمینهٔ احوال پیامبر و همچنین اخبار مربوط به پادشاهان و قبایل دیرین عرب همت گماشت، ولی باز هم محیط مدینه را برای ماندن مناسب ندانست. روابط شخصی او با مالک بن انس پیشوای مذهب مالکی و هشام بن عروه محدث بزرگ، هر یک به جهاتی نامطلوب بود. مالک بیش از همه در ایجاد جو نامناسب برای ابن اسحاق تلاش میکرد. افزون بر همهٔ اینها، ابن اسحاق در مدینه برای تأمین معاش گرفتار تنگدستی و سختی شد. کسی در این هنگام او را به عراق دعوت کرد و او با آنکه داوودبن خالد او را از این کار باز میداشت (ابن عدی، 6/2118)، ناگزیر راه سفر در پیش گرفت (ابن سعد، 7/322؛ خطیب، 1/223). در آغاز به کوفه و جزیره و حیره، سپس به بغداد و پس از مدتی به ری رفت و بیشتر سالهای پختگی و کمال را در این شهرها گذراند و شاگردان زیادی تربیت کرد. به این جهت است که از اهالی مدینه غیر از ابراهیم بن سعد کسی از او روایت نکرده است (ابن سعد، بخش چاپ نشدهٔ طبقات، نک: مهدوی، مقدمهٔ سیرت رسول الله، 7- 8؛ ذهبی، سیر 7/47- 48). اقامت او در کوفه ظاهراً به طول انجامید. در حدود 142ق/759م در سلک اطرافیان عباس بن محمد برادر منصور خلیفهٔ عباسی که حاکم منطقهٔ جزیره بود، درآمد (مهدوی، مقدمهٔ سیرت رسول الله، 6). از آنجا نزد منصور که در این هنگام در حیره بود، رفت و کتاب مغازی را نخستین بار برای او نگاشت (خطیب، 1/221؛ ابن خلکان، 4/277)، هر چند از سالها پیش از آن در اندیشهٔ تدوین آن کتاب بود و منابع و روایات مورد نیاز خود را به ویژه از طریق راویان مدینه و مصر - قبل از رفتن به عراق - تهیه کرده یود. شاگردان وی در کوفه و حیره و جزیره کتاب او را از خود وی شنیدند و بسیاری از آنان به روایت آن پرداختند (ابن قتیبه، 492؛ ابن سعد، بخش چاپ نشدهٔ طبقات، نک: مهدوی، همانجا؛ یاقوت، 18/6؛ ذهبی، سیر، 7/47- 48). ابن اسحاق پس از مدتی اقامت در جزیره از سوی منصور به بغداد - که تازه بنا شده و پایتخت عباسیان گردیده بود - فراخوانده شد. خلیفه در آنجا از وی خواست که کتابی در تاریخ از زمان حضرت آدم تا عصر او تألیف کند (خطیب، 1/122؛ سقا، «ط - ی»). ابن اسحاق از بغداد به ری که ظاهراً در آن اوقات اقامتگاه و مقر ولیعهد خلیفه یعنی مهدی بود، رفت. او در ری به تربیت شاگردان و روایت اخبار و احادیث و بیان مغازی پرداخت و این مباحث را به افراد بسیاری آموخت. راویان او در ری بیشتر از مدینه بودند. احتمالاً او زمانی طولانی در این شهر اقامت داشته است (نک: خطیب، 1/226). پس از چند سال زندگی در ری، چون مهدی آهنگ بغداد کرد، همراه او بدین شهر آمد و تا پایان زندگی در آنجا زیست. پس از مرگ، او را در گورستان خیزران این شهر (منسوب به خیزران مادر هارون الرشید و هادی) به خاک سپردند (ابن سعد، 7/322). سال دقیق مرگ او محل اختلاف است: ابن سعد (همانجا)، ابن عدی جرجانی (6/2116)، بخاری ( التاریخ الکبیر، 1(1)/40، التاریخ الصغیر، 2/104) و برخی دیگر چون عامری حرضی یمانی، مؤلف غربال الزمان (ص 140) درگذشت او را در 151ق/768م دانستهاند. گروه زیادتری به تفاوت سالهای 150 تا 153ق را سال مرگ وی ضبط کردهاند (ابن حبان، الثقات، 7/380؛ ابن ندیم، 105؛ ابن اثیر، 5/594؛ یاقوت، 18/6؛ شباب، تاریخ، 2/660؛ ذهبی، سیر، 7/55، به نقل از ابن معین). با این حال طبری و ابن سعد به نقل از فرزند ابن اسحاق درگذشت پدر وی را در 150ق نوشتهاند (ابن سعد، بخش چاپ نشدهٔ طبقات نک: مهدوی، مقدمهٔ سیرت رسولالله، 7- 8؛ طبری، 11/655)، قولی که نویسندهٔ «دائرهٔ المعارف اسلام1» آن را پذیرفته است. خطیب بغدادی بدون اظهارنظر سنوات مختلف را ذکر کرده است (1/232-234) و ابن خلکان ضمن برشمردن همهٔ اقوال، سال 151ق را صحیحتر میداند (4/277). گفتهاند که بر درِ آرامگاه او در بغداد با گچ نوشته شده بود: «هذا قبر محمد بن اسحاق بن یسار صاحب مغازی رسولالله صلیالله علیه و سلم» (ابن عدی، همانجا).جایگاه علمی: رجال شناسان در زمینهٔ مقام علمی ابن اسحاق نظرهای گوناگون ابراز کردهاند. برخی او را ثقه و مورد اطمینان، و دستهای دیگر دروغگویش دانستهاند. او حافظهای قوی داشت. گفتهاند در مدینه هر کس 5 حدیث یا بیشتر میدانست، برای آنکه فراموشش نشود، نزد ابن اسحاق به ودیعه میگذاشت و از او میخواست آنها را حفظ کند تا اگر خود فراموش کند، کسی آنها را در خاطر داشته باشد (خطیب، 1/220). به سبب همین حافظهٔ بیمانند، او را امیرالمحدثین خواندهاند (بخاری، التاریخ الکبیر، 1(1)/40). ذهبی میگوید ابن اسحاق در دانش همچون دریایی خروشان بود و در مدینه نخستین کس بوده که علوم زمان خود را تدوین کرده است ( سیر، 7/35). وی از طبقهٔ سوم محدثانی است که در مدینه احادیث و روایات مربوط به تاریخ و مغازی را گرد آوردند. از علی بن مدینی نقل کردهاند که: علم سنت نزد 12 تن است که یکی از آنها ابن اسحاق است (خطیب، 1/219). ابن اسحاق احادیث بسیاری روایت کرد، اما محمد بن اسماعیل میگفت وی هزار حدیث مختص به خود دارد که کسی در روایت آن با او شریک نیست (همو، 1/247). ابن اسحاق نه تنها در تاریخ و قصص و اخبار مربوط به وقایع و مغازی شهرت داشت، بلکه در روایت احادیث مربوط به احکام و سنن، ثقه و صاحب رأی به شمار میآمد، به گونهای که دیگران بر او رشک میورزیدند (ابن حبان، الثقات، 7/383؛ مهدی، مقدمهٔ سیرت رسول الله، 4). ابن اسحاق به علم سنن عنایت تام داشت و با روشی استوار به گردآوری احادیث میپرداخت. وی از طرق مختلف روایت میکرد: از مشایخی که ایشان را دیده بود، از مشایخی که از مشایخ او نقل مینمودند و نیز از کسانی که مشایخشان از مشایخ وی روایت میکردند؛ و این حاکی از صدق و امانت ابن اسحاق در نقل احادیث است (ابن حبان، مشاهیر علماء الامصار، 139-140). به گفتهٔ ابن خلکان روایات ابن اسحاق نزد اکثر علما مقبول بود و در مغازی و سیر هیچ تردید در پیشوایی او نیست. از شافعی روایت کردهاند که گفته است: هرکس بخواهد در آموزش مغازی تبحر یابد، باید نزد ابن اسحاق رود (ابن خلکان، 4/276). ابن معین و علی بن مدینی در تأیید او مطالبی گفتهاند. سفیان بن عیینه میگوید مردم مدینه از او حدیث نقل نمیکنند، ولی من متجاوز از 70 سال با او بودم و نشنیدم که اهل این شهر او را به چیزی متهم کنند، یا اتهام و خدشهای بر او وارد سازند (ابن ابی حاتم، 3(2)/192؛ بخاری، التاریخ الکبیر، 1(1)/40). سفیان همچنین گفته است که ابن اسحاق به راستی امیرالمؤمنین حدیث است و از بهترین کسانی است که اخبار را روایت کرده است (ابن حبان، الثقات، 7/383). ایرادی که بر ابن اسحاق گرفتهاند، این است که از طریق ضعفا روایتهای زیادی نقل کرده است و همین سبب شده که مطالب ناپسندی در کتاب او وارد شود (همانجا). و از این روست که دستهای او را کاذب خواندهاند. مطالب طعنآمیز علیه او را ابن عدی جرجانی و خطیب بغدادی و ابن سیدالناس (در عیون الاثر ) گرد آوردهاند (سقا، «ن، س»). ابن قتیبه نیز به این موضوع اشارهای دارد (ص 492). ابن عدی جرجانی افراد چندی را برمیشمارد که احادیث منقوله از ابن اسحاق را معتبر نمیشمارند؛ میگوید: در مجلس فریابی بودم، از او خواسته شد حدیثی از ابن اسحاق بگوید و او ابن اسحاق را زندیق خواند (6/2117). اما معروفترین کسانی که در تخطئه او سخن گفتهاند، هشام بن عروه و مالک بن انس هستند که به روابط میان آنها پس از این اشاره خواهد شد. ابوسعید یحیی بن سعید قطان بصری (د 198ق/813م)، ابومحمد سلیمان بن بلال تیمی (د 173ق/789م) و وُهیب بن خالد بن عجلان بصری (د 165 یا 169ق/781 یا 785م) نیز ابن اسحاق را غیر ثقه و غیر معتبر شمردهاند (ابن حجر، 9/45؛ ذهبی، تذکرهٔ، 1/172-173). یکی از موارد ضعف او که بیشتر به آن اشاره شده، نقل مطالبی است که از قول صاحبان ادیان دیگر، به ویژه یهودیان، در روایات مربوط به غزوات پیامبر آورده است. همچنین او از محمد بن سائب کلبی حدیث روایت کرده است و چون میخواسته که کلبی شناخته نشود، از او با کنیهٔ «ابوالنضر» نام برده است (سمعانی، 11/134). به رغم این عده که او را کاذب شمردهاند، کسانی چون ابوالحسن علی بن عبدالله بن جعفر مدینی (د 224ق/839م)، ابن شهاب زهری، سفیان بن عیینه، عاصم بن عمر، و حتی محمد بن ادریس شافعی او را ستودهاند (خطیب، 1/219-220). شاگردان بسیاری در سرزمینهای مختلف مدینه، مصر، حیره، کوفه، ری و بغداد از او حدیث آموخته، و روایت کردهاند. در مدینه تنها ابراهیم بن سعد از او روایت کرده، و به نقل بعضی، روایت ابراهیم از ابن اسحاق، از همه صحیحتر است (ابن معین، 2/200).شاگردان برجستهٔ دیگر او زیاد بن عبدالله بکائی، سلمهٔ بن فضل الابرش، یونس بن بُکیر، سفیان ثوری، سفیان بن عیینه و حماد بن زید بودند. استادش در مصر - یزید بن ابی حبیب - نیز همانند شاگردی از او روایت میکرد (ذهبی، تذکرهٔ، 1/172-173؛ سیر، 7/35). روابط بن اسحاق با مالک و هشام: چنانکه گفته شد، رابطهٔ ابن اسحاق با دو تن در مدینه تیره بود. یکی ابوالمنذر هشام بن عروهٔ بن زبیر اسدی (61 - 145 یا 146ق/681 -763م) از محدثان و راویان معروف مدینه بود که ابن اسحاق از همسر او فاطمهٔ بنت منذر بن زبیر که زنی عالمه و محدثه و ثقه بود، روایت میکرد (ابن قتیبه، 492). فاطمه در 48ق/668م زاده شد و از جدهاش اسما دختر ابوبکر و امسلمه، امالمؤمنین و گروهی دیگر روایت میکرد. هشام، شوهرش و محمد بن اسحاق و کسانی دیگر چون محمد بن سوقه و محمد بن اسماعیل بن یسار از او حدیث روایت کردهاند (ابن خلکان، 4/277؛ کحاله، 4/146). چون ابن اسحاق از فاطمه روایت میکرد، خشم هشام را برانگیخت و گفت آیا ابن اسحاق با فاطمه دیدار دارد؟ اما گفتهٔ هشام موجب جرح ابن اسحاق نمیشود، زیرا میدانیم که گروهی از راویان از عایشه حدیث شنیدهاند، بیآنکه او را ببینند و تنها صدایش را میشنیدهاند و مردم نیز اخبار آنان را قبول کردهاند. روایت ابن اسحاق از فاطمه نیز از پس پردهای که میان آنان آویخته شده بود، انجام گردیده، و این سماع درست است (ابن حبان، الثقات، 7/381). با اینهمه هشام منکر این امر بود و ابن اسحاق را خبیث و دروغگو و دشمن خدا میخواند (خطیب، 1/222)، اما ذهبی میگوید: ابن اسحاق در قضیهٔ روایت حدیث از فاطمه بیتردید راستگوست ( سیر، 7/37). سبب خشم و دلگیری هشام ابن عروه از ابن اسحاق روشن نیست و مشکل بتوان میان داستانی که در برخی از منابع (ابن ندیم، 105؛ یاقوت، 18/7) به روزگار جوانی ابن اسحاق در مدینه نسبت دادهاند، ارتباطی یافت، به ویژه آنکه فاطمه 13 سال از همسرش و 32 سال از ابن اسحاق سالخوردهتر بوده است (سقا، «ن - س»). روابط ابن اسحاق با مالک بن انس پیشوای مذهب مالکی به نوعی دیگر تیره بود. ابن اسحاق احتمالاً از همقطاران و دانشمندان هم سطح مالک در مدینه شمرده میشد. ابن اسحاق ظاهراً پس از تألیف الموطأ آشکارا نسبت به دانش مالک ابراز تردید و ناخشنودی کرد و اعلام داشت که کتابهای مالک را نزد من بیاورید تا نادرستیها و عیبهای آن را برشمارم. من بیطار کتابهای او هستم. مالک نیز دربارهٔ ابن اسحاق سخنان زهرآگین میگفت و او را «دجالی از دجالان» و دروغگو میخواند (خطیب، 1/223-224؛ یاقوت، 18/7- 8). از جمله ایرادات مالک بر ابن اسحاق این بود که او روایات مربوط به غزوات پیامبر را در میان یهودی زادگان تازه مسلمان شده جست و جو میکند، بیآنکه آنها را به محک بیازماید (ابن حبان، الثقات، 7/382-383). یکی دیگر از علل مخالفت مالک با ابن اسحاق آن بود که ابن اسحاق مالک را از موالی قبیلهٔ ذواصبح میدانست و مالک مدعی بود که از خود آنهاست نه از موالی آنان، و میان آن دو در این زمینه مشاجراتی پیش آمده بود (همان، 7/382). برخی از نویسندگان علت دیگر اختلاف میان آن دو را متهم بودن ابن اسحاق به اعتقادات قدری ذکر کردهاند (ابن حجر، 9/42). روابط میان آن دو همچنان تیره بود، تا ابن اسحاق آهنگ عراق کرد؛ پس آن دو با هم آشتی کردند و مالک هنگام وداع 50 دینار که نصف درآمد آن سال او بود، به وی داد (ابن حبان، همانجا). ابن اسحاق علاوه بر اتهام به قدری بودن، بیدین و زندیق نیز خوانده شده است. رواج این تهمتها سبب شده که گروهی اساساً منکر مقام علمی او شوند. برخی هم او را شیعه دانستهاند، و علت نسبت تشیع به او درک محضر امام محمدباقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) و روایت حدیث از آنان و همچنین روایت از حضرت سجاد(ع) از طریق ابن شهاب زهری است. گویند او علی(ع) را برتر از عثمان میدانست (یاقوت، 18/7). علمای امامیه او را از اصحاب امامان شیعه به شمار آورده، ولی از جملهٔ محدثان عامه خواندهاند. به هر حال، در اینکه او دوستدار اهل بیت بوده است، تردیدی نیست (مهدوی، مقدمهٔ سیرت رسولالله، 72-73). خطیب بغدادی اتهام قدری بودن را درست نمیداند (1/226). ابن اسحاق در پارهای مسائل دیگر نیز عقاید ویژهای داشت. مثلاً راجع به ذات خداوند و صفات او پارهای نظریات تازه ابراز میکرد که کسانِ پیرامون او اینها را برنمیتافتند (همانجا). بجز این اتهامات که جنبهٔ اعتقادی دارد، اعتراضاتی نیز به روایات و احادیث او وارد کردهاند، از جمله احمد بن حنبل او را به تدلیس در حدیث متهم کرده است (همو، 1/230). بدین سبب بعضی از علما از احتجاج و دلیل آوردن بر اساس روایات ابن اسحاق خودداری کردهاند (همو، 1/224). تدلیس در روایت بر چند نوع است، یکی تدلیس در متن حدیث است که حرام و عملی نادرست است و تدلیس مورد اتهام ابن اسحاق از این نوع نیست. دیگری تدلیس در شیوخ است و آن اینکه راوی، شیخ خود را به نامی که بدان مشهور نباشد، بخواند. این امر هر چند مضر نیست، اما حنبلیها آن را مکروه میدانند، و ظاهراً احمد بن حنبل، ابن اسحاق را به این نوع تدلیس متهم کرده است. آثار: ابن اسحاق چند اثر پدید آورده است که مشهورترین و برجستهترین آنها سیره یا مغازی است. او نخستین کسی است که به گردآوری و تدوین مغازی پیامبر همت گماشت (یاقوت، 18/5 -6) و همراه با آن به تألیف یک دوره از تاریخ عمومی پیامبران از آدم تا حضرت محمد(ص) دست زد. او روایات و اخباری را که در زمان خویش، در موطن خود مدینه از زبان اشخاص آگاه شنیده بود، گرد آورد و در طی سفرهای دور و دراز به مصر، کوفه، جزیره، ری و بغداد به شاگردان بسیاری املا کرد. اخباری که از او نقل شده است، تنها به حیات پیغمبر و وقایع زمان او اختصاص ندارد، بلکه شامل اخبار مربوط به شبهجزیرهٔ عربستان قبل از ظهور اسلام و حوادث دیگر است (مهدوی، مقدمهٔ خلاصه سیرت رسولالله، 6 - 8). ظاهراً تدوین نخستین کتاب او به خواهش منصور خلیفهٔ عباسی (حک 136- 158ق/753- 775م) صورت گرفت، اما پس از تدوین و تألیف کتاب، خلیفه آن را طولانی یافت و از مؤلف خواست تا آن را مختصر کند. ابن اسحاق کتاب بزرگ را در خزانهٔ خلیفهٔ عباسی نهاد و نسخهای از آن را که بر کاغذ کتابت کرده بود، به شاگردش سلمهٔ بن فضل سپرد. خطیب بغدادی که این روایت را نقل کرده، در این مورد به جای منصور از فرزندش مهدی نام برده که درست نیست (1/220-221). اصل کتاب ابن اسحاق به صورتی که او خود تدوین کرده بود، امروزه در دست نیست، اما چند روایت کامل و ناقص از آن موجود است که مفصلتر از همه سیرهٔ النبویهٔ ابن هشام است. ابومحمد عبدالملک بن هشام بن ایوب حمیری (د 218 یا 213ق/833 یا 828م) از مردم بصره و ساکن مصر، از عالمان حدیث و خبر و از ادیبان آن عصر بود که سیرهٔ ابن اسحاق را از طریق زیاد بن عبدالله بکائی روایت و آن را تهذیب و در مواردی خلاصه کرده است. این نقل و تهذیب مایهٔ شهرت و جاودانه شدن نام او به عنوان مؤلف سیره گردید. روایت دیگر از سیرهٔ ابن اسحاق در تاریخ طبری است. طبری در تاریخ خود اقوال ابن اسحاق را دربارهٔ آغاز آفرینش و دربارهٔ وقایع تاریخی تا سنهٔ 54 ق/674م نقل و از آنها استفاده کرده است. طبری در روایات خود از طریق محمدبن حُمید رازی (د 248ق/862م) به راوی بلافصل ابن اسحاق، سلمهٔ بن فضل ابرش (د 191ق/807م) که از همتایان زیاد بن عبدالله بکائی بود، استناد جسته است (مهدوی، مقدمهٔ سیرت رسولالله، 53 - 55). روایتهای بازماندهٔ دیگر از سیرهٔ ابن اسحاق، روایت یونس بن بُکیر بن واصل شیبانی (د 199ق/815م) و روایت محمد بن سلمهٔ بن عبدالله باهلی است که قطعاتی از آنها در کتابخانهٔ قرویین فاس و بخشی دیگر در شهر رباط و قسمتی دیگر در کتابخانهٔ ظاهریهٔ دمشق به دست آمده است. این بخشها در 1396ق با عنوان سیرهٔ ابن اسحاق به کوشش محمد حمیدالله در رباط چاپ شده است. نیز بخشی دیگر از اوائل کتاب او که شاید کتاب المبتدأ باشد (دربارهٔ خدا و آفرینش جهان) در وین موجود است (سزگین، 1(2)/89). مهدوی در مقایسهٔ مفصلی که میان روایات مختلف بازمانده از ابن اسحاق انجام داده و در آن مقایسه، روایات او در سیرهٔ ابن هشام و ترجمهٔ فارسی آن را با روایات مندرج در تاریخ طبری و مغازی یونس ابن بکیر، و محمد بن سلمه با هم سنجیده، به این نتیجه دست یافته است. که بخشهای بیشتری از کتاب المبتدأ او در تاریخ طبری است نه در منابع دیگر (مقدمهٔ خلاصه سیرت رسولالله، 55 -110). از مقایسهٔ سیرهٔ موجود با تاریخ طبری چنین برمیآید که در بعضی موارد روایات مندرج در متن سیره دارای اضافات و توضیحات بیشتری است که در تاریخ طبری وجود ندارد، همچنانکه در تاریخ طبری نیز اخبار و گاهی اشعاری آمده که در سیره نیست (همان، 111). بنابراین میتوان پذیرفت که از اثر مستقلی که ابن اسحاق شخصاً تألیف کرده و در خزانهٔ منصور خلیفهٔ عباسی نهاده بوده است، امروز اثری بر جای نیست و حتی در زمانهای بعد از ابن اسحاق نیز در هیچ یک از منابع اشارهای به وجود آن نشده است. سیرهٔ ابن اسحاق در اصل شامل 3 قسمت بوده است: قسمت اول «کتاب المبتدأ» یا تاریخ عصر جاهلیت. این بخش خود به 4 فصل منقسم میشده: فصل نخست دربارهٔ آغاز خلقت از آفرینش جهان تا دوران حضرت عیسی. این فصل بیش از همه مورد بیتوجهی ابن هشام قرار گرفته است (هوروویتس، .(II/175 فصل دوم شامل تاریخ یمن در دورههای جاهلی بوده است. این فصل را میتوان از طبری نیز تکمیل کرد. مطالعه و بررسی قرآن باعث شده است که تاریخ یمن مورد توجه قرار گیرد. فصل سوم اختصاص به قبایل عرب و آیینهای آنان داشته است. فصل چهارم ویژهٔ نیاکان بلافصل پیامبر و دیانتهای مکی بوده است. خلاصه میتوان گفت که در «کتاب المبتدأ» سند بسیار کم یافت میشده است. در سیرهٔ ابن هشام از «کتاب المبتدأ» به جز فصل نیاکان پیامبر، قسمتهای دیگر نیامده است. قسمت دوم «کتاب المبعث» است که شامل زندگی پیامبر در مکه است و به هجرت پایان میپذیرد. در این بخش سندها زیاد میشود. در همین بخش سندی آمده که ابن اسحاق به تنهایی تدوین کرده است و هیچ یک از طبقهٔ نخستینِ گردآورندگان مغازی آن را نیاوردهاند. این سند همان پیمان معروف پیامبر با قبایل مدنی است. همچنین در آن مجموعه هایی از چند فهرست وجود دارد، مانند فهرست نام نخستین مؤمنان، فهرست مهاجران به حبشه و فهرستهای دیگر. قسمت سوم «کتاب المغازی» است. این کتاب در واقع مهمترین و مستندترین بخش موجود سیره است. «در این قسمت گزارش مربوط به هر یک از جنگها و تفصیل فتح مکه و حجهٔ الوداع و وفات پیغمبر(ص) و قضیهٔ سقیفهٔ بنیساعده و اشعاری که در مرثیهٔ وفات آن حضرت سرودهاند، آمده است» (مهدوی، مقدمهٔ سیرت رسول الله، 47). استادان برجستهٔ او در این قسمت ابن شهاب زهری، عاصم بن عمر ابن قتاده و عبدالله بن ابیبکرند، و ابن اسحاق ترتیب و تدوین سالانهٔ حوادث را از عبدالله اخذ کرده است، اما وی به نقل مطالب اساتید خود اکتفا نکرده و مطالب زیادی بر آن افزوده است. به نظر میرسد که او از راویان غیر مسلمان (یهودی، مسیحی و ایرانی) نیز نقل خبر کرده باشد (هوروویتس، ؛ II/176-178 مهدوی، مقدمهٔ سیرت رسول الله، 45- 47). ابن ندیم همین مطلب را دربارهٔ او ذکر کرده و افزوده که وی در نوشتههای خود یهود و نصارا را صاحبان علوم پیشین خوانده است. به گفتهٔ وی اشخاصی شعرهایی میگفتند و از ابن اسحاق میخواستند که آنها را در کتاب خود بگنجاند. بدین سبب در کتاب او اشعاری دیده میشود که از نظر راویان شعر نادرست است، همچنین در نسبی که در کتابش آورده، خطا کرده است. همو مینویسد که اصحاب حدیث به همین جهات روایات او را ضعیف دانستهاند (ص 105؛ یاقوت، 18/8). هر چند ابن هشام سیرهٔ ابن اسحاق را بر اساس روایت بکائی مدون ساخت، اما تغییراتی در آن وارد کرد و برخی مطالب را حذف و نکات جدیدی بر آن افزود. از جمله مطالبی که ابن هشام حذف کرد، غیر از اخبار و قصص مربوط به آغاز خلقت و تاریخ انبیا، پارهای از احادیث مربوط به فضیلت علی(ع) و پارهای از اشعار است که در صحت انتساب آنها تردید بوده است. در سدههای بعد، ابوالقاسم عبدالرحمان سهیلی (581ق/1185م) بر کتاب سیره شرح و تعلیقاتی نگاشت و آن را به صورتی جدید مدون کرد و نام الروض الانف بر آن نهاد (سقا، «ک»؛ قس: مهدوی، مقدمهٔ سیرت رسولالله، 68 -82). برهانالدین ابراهیم بن محمد مُرَحَّل شافعی در 611ق/1214م سیره را مختصر کرد و آن را الذخیرهٔ فی مختصر السیرهٔ نامید. همچنین ابومحمد عبدالعزیز بن احمد دمیری دیرینی (د 694ق/1295م) متن این کتاب را به نظم درآورد (همان، 83 -84). رفیعالدین اسحاق بن محمد همدانی (582 -623ق/1186-1226م) سیره را به فارسی برگرداند و شرفالدین محمد بن عبدالله بن عمر خلاصهای از ترجمهٔ آن تهیه کرد. این هر دو کتاب با تصحیح و تعلیقات مفصل به کوشش اصغر مهدوی در تهران به چاپ رسیده است. غیر از کتاب سیره، این آثار را به ابن اسحاق نسبت دادهاند: 1. کتاب الخلفاء. ابن ندیم و یاقوت از این کتاب یاد کرده و گفتهاند که کتاب الخلفاء به روایت اموی از ابن اسحاق است (ابن ندیم، 105؛ یاقوت، 18/8). از این کتاب بخش کوتاهی در دست است که آن را نبیهه عبود انتشار داده است (سزگین، 1(2)/90-91). 2. کتاب حراب البسوس بین بکر و تغلب ابنَیْ وائل بن قاسط. نسخهای نسبتاً کامل از این کتاب در کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران به شمارهٔ 2134 موجود است (مرکزی، 9/776؛ آقابزرگ، 1/329، 6/392؛ سزگین، 1(2)91). نسخهٔ دیگری از آن نیز در کتابخانهٔ خصوصی آل سید عیسی العطار در بغداد موجود بوده است (آقابزرگ، 6/392). 3. کتاب الفتوح (سزگین، همانجا). 4. اخبار کلیب و جساس. نسخهای از آن در کتابخانهٔ آل سید عیسی العطار وجود داشته است (آقابزرگ، 1/329، 346؛ سزگین، همانجا). چند کتاب دیگر نیز به ابن اسحاق منسوب است، از جمله: 1. کتاب سیر العرب الاربع؛ 2. حدیث الاسراء و المعراج؛ 3. اخبار صفین فی اصح الروایهٔ و اتمها، روایهٔ محمد بن اسحاق و عمر بن سعید، از مؤلفی مجهول (سزگین، همانجا).