َبوالْحُسُن خانِ بِیگلَربِییگیِ مُحُلاّتی(د1206ق/1792م)، مشهور به سید کهُکی، پیشوای اسماعیلیان، فرمانروای کرمان در دوران زندیه و نیای آقاخانها. برخی از مورخان(وزیری، تاریخ، 332) نسب او را به ابومنصور نزار، خلیفهٔ فاطمی مصر و از آن طریق به اسماعیل، فرزند امام جعفر صادق(ع)، و برخی دیگر(بامداد، 1/37) به حسن صباح یا کیا بزرگ امید رساندهاند. پس از درگذشت سید حسن بیگ که به روزگار افشاریان، زعامت اسماعیلیان را بر عهده داشت، به فاصلهٔ یک نفر، ابوالحسن خان به پیشوایی اسماعیلیان رسید(وزیری، همان، 333). اسماعیلیان که در آن وقت بیشتر در شهرهای هند و افغانستان و نیز در سمرقند و بخارا میزیستند، بر اساس عقیدهای کهن، همیشه خمس اموال خود را برای امام وقت میفرستادند. چون در آن وقت که اسماعیلیان در قم و محلات میزیستند، ارسال مال از هند و ماواراءالنهر به آنجا، به سبب ناامنی راهها بسی دشوار بود، پیشوایان این طایفه پیش از زعامت سید حسن بیگ، اقامتگاه خود را از انجدان قم و محلات به شهر بابک کرمان انتقال دادند. چون نوبت به ابوالحسن رسید، وی ضمن حفظ شهر بابک به عنوان پایگاه اصلی اسماعیلیان، خود به کرمان رفت و در آنجا رحل اقامت افکند و به سبب مال و مکنت و بذل و بخشش بسیار، مورد احترام مردم کرمان قرار گرفت، چندانکه او را مطلقاً «آقا» میخواندند(وزیری، همانجا). از آن پس میرزا حسین خان حاکم کرمان نیز حکومت برخی از توابع آن دیار را به وی واگذاشت. در اسناد و مدارک سیاسی وقت از او با نام بیگلربیگی حکمران یاد میکردند(همان، 334). چندی بعد نیز عملاً حکومت کرمان و توابع آن را به دست گرفت.دوران حکومت او بر این سرزمین مقارن با دورهٔ آشوب و هرج و مرج ناشی از جنگهای افشاریان و زندیان و قاجاریان در ایران بود. شاهرخ افشار بر خراسان و شاهزادگان زند بر فارس و مرکز ایران تسلط داشتند و آقامحمد خان قاجار تهران و شمال کشور را در اختیار گرفته بود. از این رو ابوالحسن خان که افزون بر قدرت بسیار، از محبوبیت اجتماعی نیز برخوردار بود، به استقلال و بیآنکه از هیچ کدام متابعت کند، بر کرمان حکومت میکرد و دیناری مالیات به هیچ یک از آنان نمیپرداخت. اما صادق خان زند که پس از درگذشت کریم خان و از سوی فرزند او ابوالفتح خان، قلمرو حکومت زندیه را اداره میکرد، برای تثبیت موقعیّت خود، فرمان رسمی حکومت کرمان را همراه با هدایا و خلعتهایی برای ابوالحسن خان به آن شهر فرستاد و حکومت او را تأیید کرد.در این دوران آشفته، کرمان نیز همچون دیگر ایالات ایران دستخوش حوادث ناگواری گردید. گروههای مهاجم افغان که هر چندگاه از موقعیت استفاده کرده، به مناطق شرقی ایران میتاختند، در این زمان به سبب مرگ کریم خان، به سردستگی اعظم خان اوغان نرماشیر کرمان را تصرف کردند. سپاه کرمان که فرماندهی آن را میرزا صادق، یکی از منسوبان ابوالحسن خان، بر عهده داشت، در نبردی که به «جنگ دیوار بلند» شهرت یافت، افغانها را به سختی شکست داده، گریزاندند. در این نبرد هر چند 1200 نفر از افغانها و همراهان بلوچ آنان کشته شدند، اما از کرمانیان نیز 700 تن به هلاکت رسیدند(وزیری، همان، 335-339، جغرافیای کرما، 86). دیگر بار افغانها تجدید قوا کرده، گواشیر را به محاصره درآوردند. ابوالحسن خان که این زمان در شهر بابک بود، خود در مقابل آنان بیرون آمد و در جایی موسوم به قلعهٔ رباط آنان را به سختی شکست داد و از آن ناحیه تاراند. با اینهمه دژ اندوجرد در خبیص(شهداد) و دژگوک از تسلط وی بیرون رفت و به تصرف افغانها درآمد(همو، تاریخ، 339-341).بعد از حملهٔ دوم افغانها به کرمان، لطفعلی خان زند به تحریک خوانین منطقه به فکر تسخیر کرمان و شهر بابک افتاد. پس در فصل پاییز، مقارن با اوایل صفر1205/اکتبر1790م به قصد تصرف کرمان در بیرون شیراز اردو زد. چون خبر عزیمت و آمادگی وی به گوش ابواالحسن خان رسید، چند تن از بزرگان کرمان را با پیشکشهای بسیار به سوی لطفعلی خان گسیل داشت و اظهار فرمانبرداری کرد، اما خان زند انصراف خود را موکول به آن کرد که ابوالحسن خان شخصاً در اردوی وی حاضر گردد(ملکم، 2/416؛ شیرازی 74-75؛ هدایت، 9/231). چون ابوالحسن خان این شرط را نپذیرفت، کرمان به محاصرهٔ لطفعلی خان زند درآمد. شیخالاسلام و قاضی شهر به وساطت برخاستند و از خان زند درخواست کردند که از محاصرهٔ کرمان دست بردارد، اما این خواهش هم پذیرفته نشد و موکول به تسلیم حاکم گردید. محاصرهٔ کرمان به درازا انجامید و با سرسختی ابوالحسن خان و رسیدن زمستان، لطفعلی خان چارهای جز بازگشت ندید. پس به شیراز بازگشت و ابوالحسن خان نیز برای سامان دادن به امور شهر بابک به آنجا روی آورد(شریف، 326-328؛ وزیری، تاریخ، 344-346؛ فسایی، 1/644؛ ملکم، همانجا). بدین ترتیب تا ابوالحسن خان زنده بود، لطفعلی خان نتوانست بر کرمان دست یابد.یک سال بعد نیز هنگامی که حاج ابراهیم کلانتر، لطفعلی خان را به شیراز راه نداد و او باز به سوی کرمان رفت، ابوالحسن دوباره در مقابل وی ایستادگی کرد و از ورودش به شهر ممانعت به عمل آورد و وی ناگزیر به طبس رفت(هدایت، 9/250؛ اعتمادالسلطنه، 3/1418). شاید ابوالحسن خان به این سبب که ستارهٔ اقبال زندیه را رو به افول میدید، با لطفعلی خان بنای ناسازگاری و سرسختی گذاشت؛ اما روابط او با آقا محمد خان قاجار که به تدریج قدرت مییافت و مناطق بیشتری از خاک ایران را تصرف میکرد، خسنه بود. سرانجام نیز پاداش خود را گرفت. فتحعلی شاه به پاس زحمات او، سرو جهان خانم دختر خود را به ازدواج نوهٔ او یعنی آقاخان اول فرزند شاه خلیل الله درآورد(عضدالدوله، 21-22).ابوالحسن خان به تصریح اعتمادالسلطنه، در 1207ق/1793م هنگامی که اردوی آقامحمدخان در شهر بابک کرمان مستقر بود، درگذشت(3/1420)، اما احمدعلی خان وزیی که حوادث این دوره از تاریخ کرمان را با تفصیل و دقت بیشتری نوشته، درگذشت او را در 1206ق ضبط کرده که درستتر مینماید(تاریخ، 352). به گفتهٔ همو پس از وی کرمانیها پسرعمّش، میرزا صادق را به فرمانروایی شهر برگزیدند(همان، 353).از دیگر حوادث مهم دوران فرمانروایی ابوالحسن خان در کرمان، کشتن مشتاق علی شاه اصفهانی از سران صوفیهٔ آن روزگار در 1205ق در این شهر بود. این قتل بنابر فتوای ملاعبدالله، مجتهد و امام جمعهٔ کرمان به سبب شکایت عوام از استیلای صوفیه و به دست مردم صورت گرفت و بلوایی ایجاد کرد(همان، 346-348، 349).ابوالحسن خان فردی بخشنده و مردمدار بود. هر چه از هند و دیگر جاها به دست او میرسید، به مردم میداد. با کرمانیان به نیکی رفتار میکرد. نه تنها از مردمان شهر چیزی به عنوان مالیات نمیگرفت، بلکه اموالی را که از بلوک اطراف به وی میرسید، افزون بر آنچه پیروانش میفرستادند، به مردم میبخشید. وی در دوران حکومت و قدرت خود در آبادانی شهر کرمان نیز کوششها کرد. از جمله میدانی در جنب مسجد جامع ساخت که هنوز بر جای است و به میدان خواربار و بازار مظفری شهرت دارد. همچنین در زریسف کرمان باغی بنا نهاد که موسوم به «باغ آقا» بود و حاکمان کرمان از آن پس خلعت دولتی را در آن باغ میپوشیدند.(همان، 352-353).