بوحامِدِ غَرناطی،،محمدبن سلیمان بن ربیع مازنی قیسی(473ـ565/1080ـ1170م)،جهانگرد و جغرافینگار.کنیهٔ او را ابوعبدالله،ابوبکر و ابومحمد نیز گفتهاند(ذهبی،39؛صفدی،3/246؛فران،17).برخی نام پدر وی را عبدالرحیم یا عبدالرحمن نوشتهاند(ذهبی،فران،همانجاها؛صفدی،3/245؛پالنثیا،312).ابوحامد جهانگردی واقعی به شمار میرفت،ولی احساس خود را نه به صورت سفرنامه،بلکه بنا بر رسم کهم همراه با مطالبی پیرامون شگفتیها ارائه کرده است(کراچکوفسکی،IV/299).تمایلات و گرایشهای ابوحامد غرناطی را درجهٔ نخست از نوشتههای خود او میتوان دریافت.وی در 508ق/1114م نخستین سفر خود را به مصر آغاز کرد و به اسکندریه رسید.در قاهره و اسکندریه به محضر دانشمندانی چون ابوعبدالله رازی،ابوصادق مرشد بن یحیی مدینی و دیگران راه یافت(مقری،2/235)و سپس به میهن خود بازگشت،ولی مدتی دراز در آنجا نماند و در 511ق برای بار دوم سرزمین خود را ترک گفت و چنین به نظر میرسد که دیگر بازنگشت.اینبار از طریق ساردنی و سیسیل به اسکندریه و سپس به قاهره رفت.پیرامون تاریخ سفر ابوحامد غرناطی به بغداد و اقامت او در آن شهر اشکالی به نظر میرسد.کراچکوفسکی مینویسد:«در 516ق/1122م او را در بغداد مییابیم.وی چهارسال در آن شهر به سر برد و از حمایت وزیر فرهنگپرور مشهور،یحیی بن هیبره برخوردار شد و یکی از آثار خود را به وی تقدیم نمود»(همانجا).اشکال مزبور در آن است که عونالدین ابوالمظفر یحیی بن هیبره در 516ق سمت وزارت نداشته است.میدانیم که یحیی بن هبیره وزیر مقتفی و پسرش مستنجد،دو خلیفهٔ عباسی،بود.مقتفی در 530ق/1136م و مستنجد در 555ق/1161م به خلافت رسیدند(ابناثیر،11/42،256).یحیی بن هبیره که در خانوادهای برزگرتولد یافته بود،هنوز در 516ق سمت وزارت نداشت(ابنطقطقی،419-425).ابناثیر سال آغاز وزارت یحیی ابنهبیره را 544ق/1149م نوشته است(11/146).ابوحامد در 545ق بار دیگر به بغداد رفته(GAL,S,I/878)و چه بسا در این سفر بوده که از حمایت وزیر نامبرده برخوردار شده است.ابوحامد در 524ق/130م به ایران سفر کرد و از اردبیل دیدن نمود.سال بعد،از طریق دریای مازندران به مصب رود ولگا رسید.در 530ق در سرزمین بلغارهای کرانهٔ ولگا سکنی گرفت و طی این مدت سهبار به دیار خوارزم سفر کرد.گمان میرود به سبب وجود ارتباط میان بلغار و بالکان وی به مجارستان رفته باشد(کراچکوفسکی،همانجا).ابوحامد سال 545ق را در مجارستان به سر برد.در آنجا خانه داشت و پسرش حامد با دو دختر مسلمان از اهالی محل ازدواج کرد و چنین به نظر می رسد که مدتی در آن سرزمین اقامت گزیده باشد(ابوحامد،195؛کراچکوفسکی،IV/299-300).وی در 555ق،سال مرگ مقتضی خلیفهٔ عباسی،به بغداد بازگشت(حمیده،368).گمان بسیار میرود که در این دوران از حمایت یحیی بن هبیره بهرهمند شده،کتاب المُغْرب را به دستور او نوشته و به او تقدیم داشته باشد.وی در 557ق به موصل رفت و کتاب تحفهٔ الالباب و نخبهٔ الاعجاب را در موصل به درخواست حامی و مشوق خویش ابوحفص اردبیلی نوشت(GAL,S,I/783-784,878).بروکلمان این شخص را اردبیلی دانسته،ولی گابریل فران(ص284)او را ابوحفص(ابوجعفر)عمر بن محمد اربیلی معرفی کرده و کراچکوفسکی نیز او را اربیلی نوشته است(IV/300).ابوحامد غرناطی چندین اثر به رشتهٔ تحریر کشیده است.المغرب عن بعض عجائب المغرب،تحفهٔ الالباب و نخبهٔ الاذهان فی عجائب البلدان،عجائب المخلوقات و تحفهٔ الکبار فی اسفار البحار از جملهٔ تألیفات اوست.(حمید،370).شهرت دو اثر نخستین از دیگر آثار وی بیشتر است. تحفهٔ الالباب در میان آثار ابوحامد از همه مشهورتر است.این کتاب که دارای نسخ متعددی بوده،از طریق پژوهش و ترجمهٔ گابریل فران دانشمند فرانسوی شهرت یافته است.از مقدمهٔ کتاب میتوان دریافت که این اثر در 557ق در موصل تألیف شده است.در کتاب از ابوحفص عمر بن محمد یاد شده،ولی ذکری از زادگاه او به میان نیامده است(ابوحامد،34-35)و شاید همین امر سبب شده که بعضی او را از مردم اربیل و برخی از اهالی اردبیل بدانند. تحفهٔ الالباب و دیگر نوشتههای ابوحامد اثر جغرافینگاران متقدم را نیز میتوان مشاهده کرد.بنابر نظر بارتولد،پس از سدهٔ 10م در زمینهٔ جغرافیای اسلامی آثاری به صورت تلفیقی با استفاده از نوشتههای دیگران تدارک و تألیف میشد.اینگونه آثار در بخش غربی جهان اسلام رواج داشت.وی در این زمینه از ابوحامد غرناطی یاد کرده است(I/80).تحفهٔ الالباب شامل چهاربخش است:بخش نخست پیرامون جهان و ساکنان آن است،بخش دوم شرح مؤلف دربارهٔ شگفتیهای سرزمینهای مختلف و بناهای عجیب آن است،بخش سوم شرحی است پیرامون دریاها و جانوران عجیب آن و اینکه در بعضی جزایر انواع گونهگون نفت و آتش وجود دارد و بخش چهارم شرحی دربارهٔ مقابر و گورهای مردگان و استخوانهای به گورخفتگان تا روز رستاخیز است(ابوحامد،36).مطالب ارائه شده در تحفهٔ الالباب اندک وگاه نامنظم است.از متن کتاب به سهولت می توان دریافت که مؤلف تمایل بسیاری به نقل شگفتیها داشته است.بیان مطالب جاذب و هنرمندانه است.ابوحامد از کسانی که اخبار در اختیار او گذاردهاند،با دقت یاد کرده و در مواردی نیز به ذکر مشاهدات خود پرداخته است.گرچه وی در وسعت بخشیدن به اطلاعات خویش کوشش بسیار کرده،ولی بسیاری از مطالبی که به نقل از دیگران آورده است،به سبب علاقه و گرایش او به شگفتیها و نیز زودباوری وی،از اهمیت چندانی برخوردار نیست(کراچکوفسکی،IV/301).با این وصف کوشش وی برای کسب اطلاع از دیگران شایان توجه است.ابوحامد در 512ق،هنگامی که در مصر میزیست،با شخصی به نام ابوالعباس حجازی که 40سال از عمر خود را در چین و هند به سر برده بود،پیرامون شگفتیها و انواع جانوران آن سرزمینها به گفت و گو نشست(ص106).وی در بغداد به هنگام گفت و گو با ابوالقاسم بن حاکم صقلی(سیسیلی)که از شیوخ و زهاد مسلمان آن سرزمین بود،پیرامون مواد مذاب آتشفشانی جویا شد(همو،104-105).از سوی دیگر مشاهدات شخصی او که حدود یکسوم مطالب کتاب را تشکیل میدهد،اهمیتی ویژه دارد(کراچکوفسکی،همانجا).توجه ابوحاتم به بناهای مختلف سبب شده است که اطلاعات ارزشمندی از وی به جای ماند.او ستون هرکولس را پیش از ویرانی آن در 539ق/1145م مشاهده کرده بود(همانجا)و از کسانی بود که برج دیدبانی دریایی اسکندریه را به صورتی کامل مشاهده نموده و مشخصات آن را متذکر گردیده است(ابوحامد،70-72).او در عینالشمس واقع در نزدیکی قاهره ستون یادبودی را مشاهده کرده بود که بعدها در 555ق فروریخت(همو،73-74؛کراچکوفسکی،همانجا).مطالبی که ابوحامد دربارهٔ اهرام مصر نوشته و خود شاهد و ناظر آن بوده و حتی به درون یکی از آنها-که گویا هرم خوفو باشد-رفته،شایان دقت است(ابوحامد،74-77).از مطالب جالب و ارزشمندِ دیگر کتاب ذکر ایوان کسری در مداین و شرح مشخصات آن است(همو،80).ابوحامد در 524ق/1130م به ابهر رفت و در خانهٔ قاضی ابیالسری بن عطاء بن اسحاق شیرازی که بنا به نوشتهٔ او مردی دانشمند،درستکار و بخشنده بود،فرود آمد.وی پیرامون کرامات عارفان و شگفتیهای آن دیار مطالبی به رشتهٔ تحریر کشیده است(صص81-82).مطالب ابوحامد دربارهٔ سرزمین داغستان در خور توجه است.او مشروحتر از دیگر جغرافینگاران به ذکر مطالب پیرامون داستان شمشیر مسلمهٔ بن عبدالملک پرداخته و متذکر گردیده است که مردم دربند در روزگار مسلمه که از سوی هشام بن عبدالملک خلیفهٔ اموی بدانجا فرستاده شده بود،اسلام آوردند.ابوحامد مردم داغستان را 70قوم نوشته است که هریک گویش ویژهٔ خود را دارند.بنا به نوشتهٔ او مسلمه هنگام خروج از آن دیار 000،24 خانوار عرب را از موصل،دمشق،حمص،تدمر،حلب و سایر بلاد شام و جزیره در آن سرزمین جای داد.امیر طبرسلان که ابن خردادبه او را طبرسرانشاه نامیده است(ص124)،ابراز نگرانی کرد که پس از خروج مسلمه داغستان راه ارتداد در پیش گیرند،ولی مسلمه شمشیر خود را از غلاف بیرون کشید و گفت تا زمانی که این شمشیر در میان شماست،کسی از این امتها به ارتداد روی نمیآورد.پس محرابی از سنگ ساختند و این شمشیر را درون آن آویختند.ابوحامد میافزاید که تا این زمان شمشیر در آن سرزمین باقی است و مردم آن را زیارت میکنند(صص 83-84).اما وجود عناوین ایرانی چون طبرسرانشاه از سوی امرای داغستان را میتوان با نفوذ فرهنگ ساسانی مرتبط دانست،زیرا بسیاری از فرمانروایان آن سرزمین چون فیلانشاه،لیرانشاه و عنوان ایرانی داشتند(ابنخردادبه،همانجا).مطلب جالب دیگری که ابوحامد ذکر کرده،مربوط به زرهگران است که وی زریهکاران نوشته است.اینان کارشان ساختن ابزار کارزار چون زره،جوشن،کلاهخود و دیگر انواع سلاح و لباس رزم بود(ص84).این منطقه اکنون قبهچی نامیده میشود(بارتولد،III/409).تنی چند از مؤلفان از جمله بلاذری(صص277،293)و مسعودی(1/215)دربارهٔ این قوم مطالبی بیان داشتهاند،ولی اخبار شگفتیآور مربوط به مراسم تدفین مردم این ناحیه را نخستین بار ابو حامد غرناطی به رشتهٔ تحریر کشیده است.بعدها زکریای قزوینی این بخش را از ابوحامد نقل کرده است.در نوشتهٔ این دو مؤلف اندک تفاوتی وجود دارد.قزوینی مراسم مزبور را به صورتی محشورتر نوشته است.بارتولد میگوید:نسخهای که از کتاب ابوحامد به ما رسیده،مختصر است.چه بشا قزوینی نسخهٔ کامل آن را در اختیار داشته است(IV/122).ابو حامد می نویسد:هر گاه یکی از آنان در میگذشت،اگر مرد بود،او را در خانهای زیر زمیتی به مردان تحویل میدادند.آن مردان اعضای بدن مرده را قطع و گوشت و استخوان و مغز میت را جدا میکردند.آنگاه گوشت مرده را در یک جا گرد میآوردند تا طعمهٔ زاغان سیاه شود و خود با تیر و کمان میایستادند و مانع نزدیکی پرندگان دیگر می شدند تا نتوانند به گوشت مرده دست یابند.اگر زن میبود،نیز جسد او را به مردان زیرزمین میسپردند تا استخوانها و گوشت او را جدا کنند،اما گوشت زنان مرده را طعمهٔ زغنها میکردند و خود با تیر و کمان مانع نزدیکی پرندگان دیگر می شدند(صص84-85).قزوینی این مطالب را در کتاب را در کتاب خود با تفاوتهایی از ابو حامد نقل کرده است.همو از وجود دو خانه به نامهای«بیتالرجال»و«بیت النساء»نام برده که چون سردابه بوده است.وی مینویسد کخ جسد مردان را به بیتالرجال و جسد زنان را به بیتالنساء حمل میکردند.مطلب دیگر آنکه پس از جدا کردن گوشت،استخوانهای مردگان را درون کیسهها مینهادند.اگر مرده از اغنیاءبود،استخوانش را در کیسهٔ حریر و اگر از فقرا بود در کیسهای پنبهای جتی میدادند.بر هر کیسه نام صاحب استخوان،نام والدین و تاریخ تولد و مرگ او را می نوشتند وکیسه را در آن خانهها میآویختند(ص595).بدین ترتیب گمان میرود نظر بارتولد مقرون به واقعیت باشد که معتقد است قزوینی نسخهٔ کاملتری از کتاب را در اختیار داشته است.از مطالب تاریخی بسیار مهمی که اوحامد در کتاب خود آورده است،مطلب مربوط به شهر سخسین(سقسین)است.متأسفانه محل این شهر همچنان نامعلوم مانده است،ولی ابوحامد،تنها مؤلف اسلامی که از آن دیدن کرده است(ص115)،ما را بر آن میدارد که تصور کنیم این شهر در نزدیکی مصبرود ولگا قرار داشته و از دیرگاه بازرگانی حائز اهمیت بوده است(بارتولد،II(1)/588).ابوحامد مینویسد که خوارزمشاه علاءالدوله ـکه احتمالاً مقصود او اتسز بوده است ـ40سال کوشید تا سخسین را به تصرف آورد،ولی گویا توفیق نیافت(صص87ـ91).بار تولد میگوید:هیچیک از خوارزمشاهان 40سال فرمانروایی نکردهاند(I I(1)/589).وی در ادامه سخن متذکر گردیده که سخسین را تنها مغولان در 626ق/1229م به تصرف آوردند.این نکته از رویدادنامههای روسی مستفاد میشود که در آنها از سخسینیانی که نزد بلغارها گریختند،به عنوان قومی خاص یاد شده است(همانجا).وستبرگ1گمان کرده ککه سخسینیان همان خزرانند که نامی دیگر داشتهاند.مارکوارت با اتکاء به نوشتهٔ زکریای قزوینی که مطالبی از قول ابوحامد غرناطی آورده،چنین اظهار کرده است که اهالی سخسین از 40 قبیلهٔ غز بودهاند.در کتاب قزوینی از 40 قبیلهٔ غز ذکری رفته است.ولی در متن ابوحامد این مطلب دیده نشده و مسألهٔ منشأ قومی اهالی سخسین همچنان حل نشده باقی مانده است(بار تولد،همانجا)،مارکوارت در مورد محل سخسین با وستبرگ همداستان شده،چنین اظهار عقیده کرده است که سخسین در محل اِتِل تختگاه پیشین خزران بنا شده بود،ولی وی این نظر وستبرگ را که سخسین نام دیگری از خزر است و سخسیان همان خزران هستند و این نام جدید آنان بوده است،مردود میشمارد(ص56).کراچکوفسکی ضمن تأیید نظر بارتولد احتمال میدهد که محل شهر سخسین در ملتقای رودیائیک2 یا ولگا با دریای مازندران بوده باشد(I V/302).گر چه اطلاعات ابوحامد پیرامون کشورهای اروپا از دیدگاه کمّی با نوشتههای بعضی جغرافینگاران برجستهٔ اسلامی قابل قیاس نیست،ولی با این وصف در نوشتههای او اطلاعاتی ارزشمند و گرانبها میتوان یافت.از آن جمله است نوشتهٔ او دربارهٔ آلمانها که نامشان زیر عنوان نمس3 آمده است(همو،IV/301).مطالب او دربارهٔ مجارها نیز قابل توجه است.این مطالب سبب گردیده که لویتسکی4 دانشمند لهستانی ظهور و موقعیت مسلمانان مجارستان را به گونهای نو در اثرخود پیرامون مجارها و مسلمانان مجار مورد بررسی قرار دهد.از مطالب عمدهٔ دیگر کتاب ابوحامد شرح مربوط به شهرهای روم است که در آن بیشتر به قسطنطنیه توجه شده است.مؤلف بارها کوشیده است که روم را با قسطنطنیه یکسان معرفی کند(کراچکوفسکی،همانجا).یکی دیگر از مطالبی که ابوحامد آورده،شایعات مربوط به مزار شریف واقع در قریهٔ خیر نزدیک بلخ است که خود آن را از داستانهی شگفتی دربارهٔ آرامگاه امیرالمؤمنین علیبن ابی طالب(ع)دانسته و به ذکر مشروح آن پرداخته است(صص145ـ148).نوشتههای ابوحامد دربارهٔ منطقهٔ مسیر وسطی وسفلای رود ولگا و اقوام ساکن شمال قفقاز در خور توجه است.وی چندین بار نیز به خوارزم سفر کرد.در اروپا و روسیه،دربلو1،فرن2 و شارموایا3 از جمله دانشمندانی بودند که به نوشتههای ابوحامد غرناطیتوجه نمودند.درن4 یکی از دانشمندانی است که نسبت به نوشتههای ابوحامد توجه وافر مبذول داشته است،ولی پیش از او دربلو در 1776م دربارهٔ او به لختصار سخن گفته بود(فران،15-16؛کراچکوفسکی،IV/302).دو کتابتحفهٔ الالباب و المغرب بارها مورد پژوهش محققان قرار گرفته و با ترجمه و حواشی به چاپ رسیده است. تحفهٔ الالباب را گابریل فران با ترجمه و تفسیر در«مجلهٔ آسیایی5»(1925)و المغرب را دوبلر6 همراه با ترجمهٔ اسپانیایی و تحقیقی ارزشمند در مادرید(1935م)به طبع رسانیده است( ).در تاریخ ادب جغرافیایی نمیتوان مقام ابوحامد غرناطی را از یاد برد.وی شهرتی فراوان یافت،نکتههای ویژهٔ کیهاننگاری را با شگفتیها درمیآمیخت و همین شیوه خوشایند نسلهای بعد شد.خوانندگان نوشتههای او را با میل و رغبت میخواندند و کاتبان نسخههایی از آن را مینوشتند.مطالبی از نوشتههای او را در آثار کیهاننگاران و جغرافینگارانی چون قزوینی،بنوردی،مقریزی و ابنعیسی میتوان یافت.نه تنها جغرافینگاران،بلکه جانورشناسان و ادیبان نیز از آثار او بهره گرفتهاند(فران،17-18).ابوحامد ذوقیات نسلهای بعدی را به درستی پیشبینی کرد و مطالب کیهاننگاری را با عناصری از شگفتیها درهم آمیخت و همین امر سبب شهرت او شد(کراچکوفسکی،IV/302-303).مآخذ:ابناثیر،الکامل؛ابنخردادبه،عبداللهبن عبدالله،المسالک و الممالک،به کوشش دخویه،لیدن،1889م؛ابنخلکان،وفیات؛ابن طقطقی،محمدبن علی،الفخری،به کوشش درنبورگ،پاریس،1894م؛ابوحامد غرتاطی،محمدبن سلیمان،تحفهٔ الالباب،(نکـ:فران در مآخذ لاتین)؛اصطخری،ابراهیم،مسالک و ممالک،به کوشش ایرج افشار،تهران،1347ش؛بلاذری،احمدبن یحیی،فتوحالبلدان،به کوشش عبدالله انیس الطباع،بیروت،1407ق/1987م؛پالنثیا،آنخل گنثالت،تاریخ الفکر الاندلسی،به ترجمهٔ حسین مؤنس،قاهره،1955م؛حمیده،عبدالرحمن،اعلام الجغرافیین العرب،دمشق،1404ق/1984م؛ذهبی،محمدبن احمد،المختصر المحتاج الیه من تاریخ ابن تادبیثی،بیروت،1405ق/1985م؛زیدان،جرجی،تاریخ آداب اللغهٔ العربیهٔ،به کوشش شوقیضیف،قاهره،1957م؛سمعانی،عبدالکریم بن محمد،الانساب،حیدرآباد دکن،1399ق/1979ک؛صفدی،خلیل بن ابیک،الوافی بالوفیات،به کوشش ددرینگ،دمشق،1953م؛قزوینی،زکریا بن محمد،آثار البلاد،بیروت،1380ق/1960م؛مسعودی،مروج الذهب،به کوشش یوسف ابعد داغر،بیروت،1965م؛مقری،احمدبن محمد،نفح الطیب،به کوشش احسان عباس،بیروت،1388ق/1968م؛نیز:Bartold,V.V.,"Dagestan",Sochinenhya,Moscow,1965,vol.III;id,"Eshche osamarkandskikh ossuariyakh",ibid,moscow,1966,vol.IV;id,"Ocherk istorii Turkmenskogo naroda",ibid,Moscow,1963,vol.II(1);id,"Turkestan vepokhumongolskogonashestviya",ibid,Moscow,1963;vol.I; ;Ferrand,G.,"Le Tuhfat al-alban",JA,Paris,1925,vol.CCVII;GAL,S;Krachkovskii,I.Yu.,"Arabskaya geograficheskaya literatura",Izbrannyee sochineniya,Moscow/Leningrad,1957,vol.IV;Marquart,J.,Ober das volkstum der Komanen,Leipzig,1914.عنایتالله رضا</p>