اِبْنِ هِشام، ابومحمد جمالالدین عبداللـه بن یوسف انصاری (ذیقعدۀ 708-761ق/1309-1360م)، نحوی عصر ممالیک مصر. اطلاعاتن ما از زندگی او، به اندازۀ شهرت و بلندی آوازۀ وی نیست. نخستین و عمدهترین منبعی که شرح حال او را آورده، ابن حجر عسقلانی است که حدود یک سده پس از وی میزیسته است و منابع کهن پس از او چیزی بر اطلاعات اندک وی نیفزودهاند. سلسله نسب ابن هشام به قبیلۀ خزرج، از انصار پیامبر(ص)، میرسد و نسبت انصاری وی از همین جاست. وی در قاهره زاده شد و همانجا پرورش یافت (ابن هشام، الاعراب، 1؛ نیز نک : اشتر، 296؛ مکرم، 352). در آن روزگار، الملک الناصر محمدبن قلاوون (حک 709-741ق) بر مصر حکم میراند و با پایان یافتن آشوبها و کشمکشها و اخراج صلیبیان، مصر امنیت خود را باز یافته و به یکی از بزرگترین پایگاههای علم و ادب آن روز تبدیل شده بود (همو. 354؛ اشتر، 295-296). ابن هشام در چنین شرایطی در قاهره به تحصیل علم پرداخت، ابتدا قرائات قرآن و مقدمات صرف و نحو و حدیث و لغت را فرا گرفت و سپس نزد استادان بنامی چون عبداللطیف بن مرحَّل، شمسالدین محمد بن سراج، تاجالدین تبریزی و تاجالدین فاکهانی به تکمیل این علوم پرداخت. همچنین از فراگیری شعر و ادب نیز غفلت نورزید و دیوان زُهیر بن ابی سُلمی را نزد ابوحیان غرناطی (ﻫ م) که از 679ق در مصر اقامت داشت، فرا گرفت (ابن قاضی شهبه، 3/37؛ ابن حجر، 3/93؛ سیوی، بغیه، 2/68). علم حدیث را از بدرالدین ابن جماعه آموخت و فقه شافعی را نیز نزد تقیالدین سبکی خواند (سیوطی، همانجا؛ صالحی، 9؛ قس: ابن حجر، همانجا). ابن هشام از میان همۀ استادانش به ابن مرحّل علاقهای خاص داشت و بیشترین دست مایۀ علمی خود در نحو را از او بر گرفت (ابن اضی شهبه، همانجا). از سفرهای احتمالی وی اطلاعی در دست نیست، جز اینکه، میدانیم وی دوبار حج گزارده است (ابن هشام، مغنی، 1/9). وی پس از طی مدارج علمی به تدریس و تألیف روی آورد و در قبۀ منصوریه به تدریس و تفسیر قرآن مشغول شد و مدتی نیز در شاطبیه احادیثی را که از ابن جماعه شنیده بود، روایت میکرد (ابن حجر، سیوطی، همانجاها؛ ابن عماد، 6/191؛ اشتر، 297). از شاگردان معروف او میتوان ابن ملاح طرابلسی، ابن ملقن، محمد بن احمد بن نویری، ابراهیم بن محمد بن عنان و فرزندش محبالدین ابن هشام را نام برد (مال اللـه، 27). ابن هشام به زودی در نحو شهرتی عظیم به دست آورد و سرآمد همگنان شد و حتی بر استادانش برتری یافت (سیوطی، حسن المحاضره، 1/536) و آثارش در فراسوی مرزهای مصر و شام به دست دانش پژوهان و اندیشمندان افتاد. ابن خلدون از جمله کسانی است که کتاب مغنی وی را در مغرب یافته و به گفتۀ خود (ص 547) از آن بهرهها برده و جامعیت کتاب را دلیل بر مقام ارجمند مؤلف و توان علمی او دانسته است. وی که سخت شیفتۀ آثار ابن هشام شده بود، در ستایش او راه افراط پیمود، چندانکه او را از سیبویه نیز برتر خواند (نک : ابن حجر، 3/94؛ سیوطی، همانجا؛ امیر، 2/26). به روایت دمامینی، ابن خلدون در مجلسی به محبالدین فرزند ابن هشام گفت: اگر سیبویه اکنون زنده بود، شاگردی پدرت را اختیار میکرد، اما وی که میدانست پدرش فروتر از این ستایشهای مبالغهآمیز است، در پاسخ گفت: اگر پدرم به درستی از عهدۀ فهم الکتاب سیبویه برآید، همین برای او بسی مایۀ افتخار و سربلندی است (امیر، همانجا). این گفتۀ محبالدین همچنانکه خواهیم دید، بیانگر شخصیت واقعی ابن هشام است؛ چه، میدانیم که گرچه ممکن است وی یکی از بزرگترین نحویان روزگار خود باشد، اما هرگز نمیتوان او را همسنگ نحویان سدههای 2 و 3ق دانست (نک : دنبالۀ مقاله). ابن هشام نخست حنفی مذهب بود، سپس به مذهب شافعی روی آورد و چون در مدارس شافعی به مقام شایستهای نرسید، در 756ق به مذهب حنبلی گرایید تا بتواند در مدارس حنبلیان به مقام استادی دست یابد؛ از همینرو کتاب مختصر خرقی را که لازمۀ تدریس در این مدارس بود، در مدتی اندک حفظ کرد و بدینسان به مقصود خود نایل آمد (ابن حجر، 3/93؛ ابن تغری بردی، 10/336). بدینسان ملاحظه میشود که وی نیز همانند سلف خود ابن مالک (ﻫ م) در راه رسیدن به مقاصد خویش از تغییر مذهب ابائی نداشته است (همانجا؛ قس: فروخ، 3/781). ابن هشام با استادش ابوحیان غرناطی، دشمنی بسیار داشت. برخی این دشمنی را ناشی از حسادت ابن هشام نسبت به مقام برجسته و بارز ابوحیان میدانند (نک : مکرم، 355-356؛ EI2). به گفتۀ شوکانی (1/401) چون ابوحیان بزرگترین نحوی روزگار خود به شمار میرفت، ابن هشام میخواست از راه رقابت و در افتادن با او، برای خود شهرتی کسب کند، اما دشمنی او احتمالاً انگیزۀ دیگری نیز داشته است و آن اینکه ابن هشام که سخت شیفته و حامی آثار ابن مالک بود و نسبت به آراء نحوی او تعصب خاصی داشت، نمیتوانست انتقادات شدید ابوحیان را نسبت به آراء و آثار ابن مالک تحمل کند و از اینرو با وی از در مخالفت و دشمنی درآمد (نک : ﻫ د، ابوحیان غرناطی؛ مکرم، 356). بیشتر تألیفات ابن هشام همانند دیگر نحویان همروزگارش شرح، تفسیر و اختصار است و چنانکه میدانیم از اواسط سدۀ 5ق به بعد که درواقع باید آن را دوران رکود علم نحو خواند، نحویان هیچ ابداع و ابتکاری از خود نداشتند و حتی نحویان معروفی چون ابن مالک نیز بیشتر به تلخیص، شرح و نظم آثار دیگران روی میآوردند. ابن هشام نیز از این قاعده مستثنی نبود (نک : دنبالۀ مقاله)، با اینهمه به درستی نمیدانیم که گرایش شدید مردم نسبت به آثار او از چیست؟ و چرا پس از قرنها هنوز برخی اثار او همچنان در صدر کتب درسی قرار دارد. ابن هشام وابسته به مکتب نحوی خاصی نیست، زیرا در زمان او کشمکش و درگیری بین مکتبهای نحوی بصری و کوفه دیگر فروکش کرده بود و نحویان تعصبی نسبت به شخص یا مکتب خاصی نداشتند، از همینرو وی در آثار خود به آراء نحویان بصره و کوفه دیگر فروکش کرده بود و نحویان تعصبی نسبت به شخص یا مکتب خاصی نداشتند، از همینرو وی در آثار خود به آراء نحویان بصره و کوفه هر دو استناد کرده است، هرچند که آراء منطقی بصریان به هر حال در سراسر آثار او دیده میشود (نک : مغنی، 1/273-274، مبحث اسم مرفوع بعد از «لولا»، 2/جم ؛ قس: ضیف، 347-355، بحث مفصل در اینباره). ابن هشام، تقریباً همۀ شهرت خود را ــ لااقل در شرق جهان اسلام ــ مدیون کتاب مغنی خویش است که مورد تمجید و ستایش بسیار اهل علم بهویژه ابن خلدون قرار گرفته است. ابن هشام کتاب مغنی را نخست در 749ق/1348م در مکه تألیف کرد، اما به گفتۀ خود وی در راه بازگشت به مصر مفقود شد. او بار دیگر در 756ق/1355م که به مکه رفت، مجدداً به تألیف آن پرداخت (مغنی، 1/9). کتاب مغنی از همان آغاز مورد توجه بسیار علما قرار داشت و هماکنون نیز پس از گذشت قرنها همچنان در زمرۀ کتابهای درسی مدارس علمیه است و امروزه در ایران بیش از هر جای دیگر به آن توجه دارند. ابن هشام در مقدمۀ این کتاب 3 عامل را باعث تفصیل و درنتیجه، ابهام و پیچیدگی کتب نحو میداند (1/10-12). نخست اینکه نحویان در آثار خود قواعد نحوی را به صورت کلی بازگو نکردهاند تا از تکرار در موارد مشابه بینیاز باشند، از همین رو وی اینگونه قواعد از قبیل احکام مبتدا و خبر، توابع، حال، تمییز، اقسام عطف و اشافه را در باب چهارم آورده است و بدین سبب این باب بیشتر مورد توجه مدارس علمیه است. دوم اینکه به عقیدۀ او برخی نحویان مسائلی را که مربوط به علم صرف است، مانند مباحث اشتقاق، جمع تکسیر، تصغیر، تذکیر و تأنیث، با مسائل نحوی خلط کردهاند و در اینباره بیشتر بر کتاب مشکل اعراب القرآن تألیف مکی بن ابی طالب خرده میگیرد. جالب اینکه خود نیز در برخی موارد دچار این خلط و درآمیختگی مسائل صرفی و نحوی شده است (مثلاً نک : 2/458-460، وجوه اختلاف اسم فاعل و صفت مشبهه). سوم آنکه میگوید: پیشینیان گاه به مسائلی ساده و ابتدایی از قبیل اعراب مبتدا و خبر، فاعل و مفعول، نایب فاعل و جار و مجرور که بر همه روشن است، پرداختهاند که جز اطالۀ کلام سودی ندارد. از همینرو ابن هشام با در نظر داشتن آنچه نقایص و معایب دیگر کتب میپندارد، دست به تألیفی ــ به قول خدا ــ جامع زده که نوآموزان و مبتدیان در نحو را از دیگر کتب نحوی بینیاز سازد و به همین سبب آن را مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب نام نهاده است، اما باید توجه داشت که این کتاب با همۀ ارزش علمی، جز برای اهل فن و دانش پژوهانی که سطوح عالی را طی کردهاند، سودی ندارد و برخلاف آنچه قصد ابن هشام بوده، برای افراد مبتدی هرگز قابل استفاده نیست و هیچکس از طریق خواندن مغنی نمیتواند عربی بیاموزد و از همینرو تدریس آن حتی در مدارس علمیه نیز که آن را پس از البهجه المرضیۀ سیوطی میخوانند، توفیق چندانی به همراه نداشته است. این کتاب مشتمل بر 8 باب است، اما در مدارس علمیۀ ایران بیشتر، بخشهایی از باب اول و چهارمآن تدریس میشود. باب اول آن که بیشترین حجم کتاب را تشکیل میدهد، به حرف و اقسام آن اختصاص دارد. وی در این باب روش سنتی نحویان در تقسیمبندی حروف را نادیده گرفته و آنها را براساس حروف الفبا مرتب ساخته و سپس به نفصیل و با ذکر شواهد بسیار به شرح هریک پرداخته است. مثلاً حروف ندای «أ» و «أیا» را در ابتدای این باب و «یا» را در پایان آورده است. در باب دوم، مؤلف مسألۀ جمله را که معمولاً کمتر بدان عنایت میشود و حتی نحویان بزرگی چون ابن مالک آن را ندیده گرفتهاند، مطرح ساخته است. دست مایۀ اصلی وی در این باب بیشتر دو کتاب المفصل زمخشری و دلائل الاعجاز عبدالقاهر جرجانی است که هر دو، به ساختمان عمومی جمه و تئوری آن عنایت فراوان داشتهاند، بسیاری از گذشتگان، میان جملۀ ساده، مرکب، جملۀ اصلی و فراکرد پیرو تفاوت قائل شدهاند، اما در نامگذاری فراکرد پایه و پیرو همیشه مردد بودهاند و مثلاً هر دو را «جمله» خواندهاند، اما ابن هشام خواسته است این عیب را برطرف سازد و از اینرو، پس از نقد آراء گذشتگان، بهطور کلی جملههای اصلی را «کلام» و فراکردهای پیرو را «جمله» خوانده است. وی در اثبات این ادعا میگوید جملاتی از قبیل شرط، جزا و صله همه جملهاند، اما مفید نیستند و سکوت بر آنها جایز نیست. اما مشکل عمدۀ ابن هشام و امثال وی در تئوری جمله این است که تنها به ساختار دستوری و عامل معنی، آن هم در مفهوم عام توجه میکردند و بهترین ابزار کار این عبادت قرار میدادند که «یصحّ السکوت علیها». چون برخی از عوامل دیگر چون عامل صورت، تکیه و آهنگ را در نظر نداشتند، در مقابل عباراتی قرآنی، چون «لاتَقْرَبوا الصَّلاهَ» که به ظاهر جملهای تامه است، ناچار میشدند به عواملی خارجی، چون مقتضای حال روی آورند، زیرا این عبارت، بدون «وَ اَنْتُمْ سُکاری» معنای کاملی ندارد. وی در ادامۀ همین باب جمله را به دو نوع کبری و صغری تقسیم کرده، جملۀ کبری را جملۀ اسمیهای دانسته است که خبر آن خود جملۀ دیگری باشد مانند: «زیدٌ ابوهُ قائمٌ»: «ابوه قائم» جملۀ صغری و خبر زیدٌ است. وی سپس مسألۀ کلام و جمله را رها کرده و بیشتر به جزئیات و شواذ پرداخته است، به گونهای که بیشتر حجم این باب را همین موارد شاذ و نامعلوم و نیز شواهد شعری تشکیل میدهد (مثلاً در تعیین اینکه آیا انبوهی از جملات معروف قرآنی یا غیرقرآنی جملاتی اسمیهاند یا فعلیه، کوشش بسیار کرده است). باب سوم کتاب به شبه جمله و احکام آن اختصاص دارد که همه برگرفته از آثار پیشینیان است. باب چهارم نیز همانگونه که گفته شد، به کلیاتی از قبیل احکام مبتدا و خبر، فاعل و مفعول، عطف بیان، بدل، حال، تمییز، وجوه اختلاف حال و تمییز و اقسام هریک، اعراب اسمهای شرط، مسوّغات ابتدای به نکره، اقسام عطف و اضافه اختصاص دارد و از همینرو این باب در مدارس علمیه از اهمیت فراوان برخوردار است. سایر بابهای کتاب نیز همه اقتباس و برگرفته از آثار نحویان کهن است که در آنها هیچ ابداع و نوآوری به چشم نمیخورد. ابن هشام سرودههایی نیز به شیوۀ شعر دانشمندان داشته که در برخی منابع ابیاتی از آنها آمده است (نک : ابن حجر، 3/95؛ سیوطی، بغیه، 2/69؛ ابن عماد، 6/192). وی در قاهره درگذشت و در مقبرۀ صوفیه مدفون شد (ابن تغری بردی، 10/336؛ ابن عماد، همانجا). ابن نباتۀ مصری شاعر معاصر وی او را رثا گفته است (ص 465-469؛ ابن حجر، 3/94). آثار چاپی: 1. اعتراض الشرط علی الشرط، شامل مباحثی است دربارۀ جملههای شرطی. این کتاب به کوشش عبدالفتاح حموز در عمان (1986م) به چاپ رسیده است. سیوطی نیز آن را در کتاب الاشباه و النظائر خود (4/32-40) آورده است. 2. الاعراب فی (عن) قواعد الاعراب، رسالۀ کوچکی است در 4 باب. این اثر به کوشش دوساسی همراه با ترجمۀ فرانسوی آن در پاریس (1829م) در کتاب «منتخبات نحو عرب » به چاپ رسیده است. چاپهای دیگری نیز از این اثر در دست است، از جمله: بولاق، 1253ق، نیز به همراه کتاب دیگرش قطرالندی، قاهره، 1264ق/1848م؛ تونس، 1281ق؛ قسطنطنیه، 1298ق؛ بیروت، 1970م، به کوشش رشید عبدالرحمن عبیدی، شرحهایی نیز بر این کتاب نوشتهاند، از جمله: شرح خالدبن عبداللـه ازهری با نام موصل الطلاب الی قواعد الاعراب که در استانبول (1285ق) و قاهره (1293، 1305 و 1308ق) به چاپ رسیده است. نیز شرح علی بن احمد بن محمد جزولی با نام مختصر الاعراب که در اس (1312ق) منتشر شده است. 3. اقامه الدلیل علی صحه التمثیل و فساد التأویل. این اثر به کوشش ربیحه چلبی در «مجلۀ دانشکدۀ علوم اسلامی دانشگاه آتاتورک ارزروم» (1979، شم 3) به چاپ رسیده است. 4. الالغاز، اثری است دربارۀ مشکلات نحوی که آن را به کتابخانۀ الملک الکامل تقدیم کرده است. این کتاب به کوشش اسعد خضیر در بیروت (1973م) و نیز در قاهره (1304ق) منتشر شده است. 5. اوضح المسالک الی الفیه ابن مالک. همانگونه که از نامش پیداست، مؤلف در این کتاب به شرح مباحثی پرداخته که در الفیۀ ابن مالک به ایجاز و ابهام آمده است. از اینرو مباحث و سرفصلهای کتاب یا الفیه یکی است، جز اینکه به قصد سهولت کار متعلمین و دانشپژوهان به شواهد و مثالهای بیشتری متوسل شده است. این کتاب بارها به چاپ رسیده است، از جمله: کلکته (1832 و 1837م)، قاهره (1304، 1312 و 1316ق)، بیروت (1399ق/1979م) و نیز قاهره (1967م) به کوشش و شرح محمد محییالدین عبدالحمید با نام عدّه السالک الی تحقیق اوضح المسالک. شرحهای متعدد و بسیاری بر این کتاب نوشتهاند که اینهاست: التصریح بمضمون التوضیح، از خالدبن عبداللـه جرجاوی ازهری که در بولاق (1294ق) و قاهره (1305ق) به چاپ رسیده است؛ تهذیب اوضح المسالک از محمد سلیم علی و احمد مصطفی مراغی که در قاهره (1329ق) منتشر شده است؛ منارالسالک الیاوضح المالک از عبدالمتعال صعیدی که در قاهره (1964م) چاپ شده است. دو حاشیه نیز به نامهای به نامهای حاشیه علی التصریح بمضمون التوضیح از یاسین بن زینالدین علیمی و حاشیه علی اوضح المسالک از محمد بن طیب بن عبدالمجید، بر آن نوشته شده که کتاب نخست در قاهره (1325ق) و تهران (1286ق) و دومی در فاس (1315ق) به چاپ رسیده است. 6. تتمیم الفوائد بسرد ابیات الشواهد، در قاهره (1278ق/1862م) چاپ سنگی شده است.7. تخلیص الشواهد و تلخیص الفوائد. مؤلف در این کتاب به شرح شواهدی پرداخته که ابن ناظم در شرح الفیۀ ابن مالک آورده است. ابن هشام تنها شواهد یک چهارم کتاب را شرح کرده و برخی ابواب آن را از جمله باب مفعول مطلق، مفعو.ل له، استنثاء، حال، تمییز و حروف جر را فرو گذاشته است. نخستین باب آن «شواهد الکلام و ما یتألف منه» و آخرین آن شواهد باب تنازع است. این کتاب به کوشش عباس مصطفی صالحی در بیروت (1406ق/1986م) به چاپ رسیده است. 8. الجامع الصغیر، در دمشق (1968م) و نیز به کوشش احمد محمود هرمیل در قاهره (1400ق/1980م) به چاپ رسیده است. 9. رساله فی انتصاب «لغهً» و «فضلاً» و اعراب «ایضاً» و «هلّم جراً». این همان اثری است که منابع کهن با نام مسائل فی النحو و اجوبتها از آن یاد کردهاند. این رساله ضمن کتاب الاشیاء و النظائر سیوطی در حیدرآباد دکن (1317، 1359-1362ق) به چاپ رسیده است. 10. رساله المباحث المرضیه المتعلقه بمن الشرطیه، رسالهای است دربارۀ برخی از مباحث نحوی از جمله اسماء شرط و نیز شامل مباحثاتی فقهی است که با استادش تقیالدین سبکی داشته است. این اثر در دمشق و بیروت (1987م) به چاپ رسیده است. 11. شذور الذهب فی معرفه کلام العرب. مؤلف در این کتاب قواعد نحوی را به گونهای مختصر جمعآوری کرده تا حفظ آن آسانتر گردد. نخستین باب این کتاب دربارۀ کلمه و اقسام آن و بخش پایانی آن تمییز عدد است. این اثر در آستانه (1253ق)، بولاق (1253 و 1292ق) و قاهره (چندینبار بین سالهای 1279-1348ق) به چاپ رسیده است. بهترین چاپ آن به کوشش و شرح محمد محییالدین عبدالحمید در 1962-1963م انجام گرفته است. شروح بسیاری بر این کتاب نوشته شده که شرح خود مؤلف از همه معروفتر است. مؤلف در شرح خود مسائلی را که به اختصار در شذور الذهب آورده، با استناد به آیات قرآنی و شواهد شعری و نیز آراء برخی نحویان معروف روشن ساخته و با توضیحات کافی و گاه بیش از حد لزوم به شرح و بسط آن پرداخته است. این شرح چندینبار به چاپ رسیده است، از جمله: بولاق (1282ق)، قاهره (بارها بین سالهای 1253-1315ق) و بیروت (1988م) به کوشش حَنّا فاخوری. شروح دیگر این کتاب اینهاست: شرح الصدور بشرح زوائد الشذور، از بدرالدین حسن بن ابی بکر قدسی (د 836ق) بلوغ الارب بشرح شذور الذهب، از زینالدین زکریا بن محمد انصاری (د 926ق)؛ شفاء الصدور فی حل الفاظ الشذور، از محمدبن عبدالمنعم جوجری (د 889ق). بر شرح مؤلف حواشی بسیار نوشته شده که از جمله اینهاست: حاشیه علی شرح شذور الذهب، از محمدبن عبادۀ عدوی بری که در قاهره (1303ق) به چاپ رسیده است؛ حاشیه علی شرح ابن هشام، از محمد بن سنباوی که در قاهره (1272، 1285 و 1305ق) چاپ شده است. 12. شرح جمل زجاجی. بر کتاب جمل زجاجی بیش از 120 شرح نوشته شده که شرحهای ابن عصفور، ابن سید بطلیوسی، ابن بابشاذ و ابن هشام از مهمرین آنهاست. ابن هشام به نسبت دیگران شرح خود را به اختصار برگذار کرده است. وی در این شرح بیشتر به آیات قرآن و اشعار کهن استناد کرده و به ندرت از احادیث نبوی نیز بهره جسته است. این کتاب به کوشش علی محسن عیسی مال اللـه در بیروت، (1406ق/1986م) به چاپ رسیده است.13. شرح قصیده بانت سعاد، شرحی است بر قصیدۀ معروف کعب ابن زهیر در مدح پیامبر اکرم(ص). این کتاب در قاهره (1304، 1307 و 1345ق) و نیز به کوشش گوئیدی در لایپزیک (1871م) به چاپ رسیده است. 14. شرح قصیده اللغزیه فی المسائل النحویه، در بغداد (1963م) به چاپ رسیده است. این کتاب از جمله آثاری است که سیوطی در کتاب الاشباه و النظائر خود آورده است. 15. شرح اللمحه البدریه فی علم اللغه العربیه، به کوشش ابراهیم نهر در بغداد (1977م) منتشر شده است. 16. فوح الشذا فی مسأله کذا، شرحی است بر کتاب الشذا فی احکام لذا، تألیف ابوحیان غرناطی. این کتاب مشتمل بر 5 فصل است: ضبط موارد استعمالها؛ کیفیه اللفظ بها و تمییزها؛ اعرابها؛ بیان معناها عند النحویین، مایلزم بها عند الفقهاء. متن کامل این اثر را سیوطی در کتاب الاشباه و النظائر (4/111-112) آورده است. بهعلاوه این اثر بهطور مستقل و به کوشش احمد مطلوب در بغداد (1963م) به چاپ رسیده است. 17. قطر الندی و بل الصدی، رسالۀ کوچکی است در نحو که بارها به چاپ رسیده است. از جمله: تهران (1273ق)، بولاق (1253ق)، قاهره (1298ق)، تونس (1281ق) و نیز لیدن (1887م). مؤلف خود بر این کتاب شرحی نوشته است و در آن پس از مبحث اعراب و بناء، مباحث نحوی را به مرفوعات، منصوبات و مجرورات تقسیم کرده و سپس به نقل و شرح اقوال و آراء مختلف پرداخته است. از این اثر نیز چاپهای متعددی در دست است که بهترین آنها به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید در قاهره (1330ق)، حنا فاخوری (1988م) و گوگیه همراه با ترجمۀ فرانسوی آن در لیدن (1887م) انجام گرفته است. شرحهای دیگری نیز بر آن نوشته شده که از مهمترین آنهاست: شرح عبداللـه بن احمد بن جمال فاکهی با نام مجیب الندا که در بولاق (1264ق) و قاهره (1322 و 1381ق) به چاپ رسیده است و شرح محمدبن علی بن احمد حریری، با نام دلیل الهدی. برخی حواشی آن نیز اینهاست: حاشیۀ علی بن عبدالقادر (قدس، 1320ق)، حاشیۀ حسن بن عبدالکبیر (تونس، 1282ق) و حاشیۀ محمدبن غوث (هند، 1301 و 1302ق). متن قطر الندی را عبدالعزیز فرغلی به نظم درآورده که در قاهره (1253ق)، بولاق (1264ق) و تونس (1281ق) به چاپ رسیده است. 18. القواعد الصغری، برگزیدهای است مختصر از برخی ابواب مغنی از قبیل جمله، احکام ظرف و جار و مجرور. حسن اسماعیل مروه آن را در 12 صفحه به همراه دو اثر دیگر ابن هشام: المسائل السفریه و موقد الاذهان، در دمشق (1409ق/1988م) به چاپ رسانده است.19. المسائل السفویه فی النحو، که ابتدا حاتم ضامن آن را در شمارۀ 9 مجلۀ المورد (1980م) و سپس در بیروت (1983م) بهطور مستقل به چاپ رسانده است (برای چاپ دیگر آن، نک : شم 18). 20. مسائل فی اعراب القرآن، به کوشش صاحب ابوجناح در شمارۀ 3 مجلۀ المورد (1974م) به چاپ رسیده است. 21. مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب، مهمترین اثر ابن هشام است که شرحش گذشت. کثرت شواهد شعری و استناد بسیار به متون ادبی و آیات قرآنی، این کتاب را از صورت اثری صرفاً نحوی ساخته و آن را به اثری نحوی ــ ادبی تبدیل کرده است و گویا گذشتگان نیز به این مسأله توجه داشتهاند، زیرا مختصر این کتاب که توسط احمد نائب تهیه شده، قراضه الذهب فی علمی النحو و الادب نامیده شده است (حاجی خلیفه، 4/1754). این اثر نخستینبار در تهران (1264ق) به چاپ رسیده است. چاپهای انتقادی این کتاب به کوشش مازن المبارک و محمد علی خیر اللـه در قاهره (1959م) و محمد محییالدین عبدالحمید در بیروت (1964م) منتشر شده است. علاوه بر دو شرحی که مؤلف با عنوانهای شرح الکبیر و شرح الصغیر بر شواهد آن نوشته، مهمترین شرحها و حواشی آن اینهاست: شرح تقیالدین احمد بن محمد شمتنی (شمنی) با عنوان الکلام علی مغنی ابن هشام (قاهره، 1305ق)؛ شرح شیخ محمد بن ابی بکر دمامینی (د 828ق) با عنوان تحفه الغریب بشرح مغنی اللبیب، بارها از جمله در حاشیۀ شرح شمنی به چاپ رسیده است؛ شرح ابویاسر شمسالدین محمد بن عمار مالکی (د 844ق) با نام کافی المغنی؛ شرح عبداللـه بن اسماعیل صاوی با عنوان شرح المغنی و شواهده (قاهره، 1958م)؛ حاشیۀ شیخ شمسالدین محمد بن عبدالرحمن بن صائغ (د 776ق) به عنوان اتزیه السلف عن تموه الخلف؛ حاشیۀ محمدبن احمد دسوقی (بولاق، 1284، 1286 و 1302ق؛ قاهره، 1305ق)؛ حاشیۀ محمدبن محمد سنباوی با عنوان حاشیۀ الکبیر علی مغنی اللبیب (قاهره، 1299 و 1302ق)؛ شرح سیوطی بر شواهد آن با عنوان فتح الغریب بشرح شواهد مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب (قاهره، 1322 و 1324ق).22. موقد الاذهان و موقظ الوسنان، در بولاق (1253ق/1837م) همراه با شرح شذور الذهب؛ قاهره (1279 و 1304ق) به همراه شذور الذهب و نیز در 1305 و 1322ق در همانجا به چاپ رسیده است (برای چاپ دیگر آن، نک : شم 18). حاشیهای نیز توسط احمد سیف غزی حنفی بر آن نوشته شده که در قاهره (1304ق) به چاپ رسیده است (برای اطلاع بیشتر از شروح آثار وی، نک : GAL, II/27-31; GAL, S, II/16-20). آثار خطی: 1. الروضه الادبیه فی شواهد علوم العربیه، که شرح شواهد کتاب اللمع ابن جنی است. نسخهای از آن در برلین (آلوارت، شم 6752) موجود است؛ 2. شوارد الملح و موارد المنح، در برلین (همان، شم 2097) موجود است؛ 3. مختصر الانتصاف من الکشاف، که خلاصۀ الانتصاف تألیف ابن منیر است. این کتاب در رد آن دسته از آراء معتزله نوشته شده که زمخشری در تفسیر الکشاف آورده است. نسخهای از آن در برلین (همان، شم 791) موجود است؛ 4. رساله فی استعمال المنادی فی تسع آیات من القرآن الکریم، نسخهای از آن در برلین موجود است (نک : عبدالحمید، 7). آثار یافت نشده: 1. اقامه الدلیل علی صحه النحیل؛ 2. التحصیل و التفصیل لکتاب التذییل و التکمیل؛ 3. التذکره، در 15 مجلد؛ 4. الجامع الکبیر؛ 5. رفع الخصاصه عن قراء الخلاصه؛ 6. شرح التسهیل؛ 7. عمده الطالب فی تحقیق تصریف ابن الحاجب (ابن حجر، 3/94؛ سیوطی، بغیه، 2/69).