اِبْنِ مَیّاده، ابوشُرَحْبیل (شَراحیل) رَمّاح بن اَبردبن ثوبان مُرّی (د 136 یا 149ق/753 یا 766م)، از خاندان بنو مرّهٔ بن عوف، شاعر اواخر عصر اموی و اوایل عصر عباسی. به گفتهٔ برخی ولادت او به تخمین در 75ق/694م بوده است (بلاشر، 634). سلسله نسب او را به قبایل کهن بنی غَطَفان رساندهاند که به قیس بن عیلان بن مُضَر میرسد (ابن معتز، 432 ابن درید، 2/245؛ ابن حزم، 252، 254؛ ابوالفرج، 2/261). وی متعلق به خاندان بزرگی است که شاعران بنامی همچون نابغهٔ ذبیانی، کعب بن زهیر و خنساء از آن برخاستهاند، از همین رو گفتهاند که او هنر شاعری را از اعمام خود به ارث برده است و آنان نیز از جدّ خود گرفتهاند (جاحظ، البیان، 3/208؛ ابوالفرج، 2/267- 268، 269؛ .(GAS,II/229 مادرش کنیزکی به نام جیداء از جملهٔ کنیزان بربر یا صقلبی بود (حداد، 10، به نقل از بلاذری) که بنوثوبان او را از بازارهای شام خریده و به حجاز آورده بودند و در آنجا به میّاده (تاب خورنده) معروف شد و سبب شهرت شاعر به «ابن میّاده» از همین جاست (ابوالفرج، 2/261، 264- 265؛ ابن عساکر، 5/328). با اینکه بسیاری از معاصران ابن میاده، بر صقلبی بودن مادرش تأکید دارند (ابوالفرج، 2/264)، اما او خود در ابیاتی، مادرش را بانویی از نژاد خسروان ایران میداند و به اینکه پدرش از اعراب اصیل و مادرش از نسل خسروان است، افتخار میکند (ص 227؛ ابوالفرج، 2/261-262؛ صفدی، 14/144). بیشک ادعای ابن میاده را نباید چندان جدی تلقی کرد، زیرا میدانیم که در آن روزگار انتساب به کنیزان و بردگان مایهٔ ننگ و عار بود و چه بسا ابن میاده که از طریق پدر متعلق به خاندانی اصیل و پرآوازه بود، برای رهایی از این امر و نیز در امان ماندن از هجوهای تلخ و گزندهٔ رقیبان، مادرش را از نسل خسروان که در آن زمان انتساب به آنان مایهٔ مباهات بود، دانسته است (قس: حداد، 21-22)، مخصوصاً که خود وی در بیتی (نک: ابوالفرج، 2/324- 325)، علت محرومیت از فضایل و افتخارات اجدادی خود را، اصیل نبودن مادر دانسته بود. پدرش ابرد مردی تنگدست و بیارج بود و از ذوق شعری نیز بهرهای نداشت (همو، 2/265، 267). ابن میاده یکی از 3 شاعر بنی غطفان است که به مادرانشان منسوبند (ابوعبید بکری، 1/306؛ قس: ابن حبیب، 308). وی چنانکه خود در یکی از اشعارش میگوید: در حرهٔ لیلی (بر سر راه مدینه) سرزمین اجدادی خود پرورش یافت (ابوالفرج، 2/310؛ یاقوت، بلدان، 2/250). منابع موجود دربارهٔ زندگی ابن میاده از شماری روایت که بیشتر به داستان عشق او مربوط است، فراتر نمیروند. در سدهٔ 3ق، دو کتاب در شرح احوال او نوشته شده بوده که یکی از آنِ زُبَیر بن بَکّار و دیگری از آنِ ابن ابی طاهر طیفور بود (نک: ابن ندیم، 124، 164)، اما این دو کتاب اینک از دست رفتهاند. منابع سدهٔ 3ق (ابن قتیبه، بلاذری، ابن معتز) چیزی جز اطلاعاتی مختصر ندادهاند و عمدهٔ آگاهی ما از الاغانی سرچشمه میگیرد که گویا مؤلف آن، اثر زبیر بن بکار را در اختیار داشته است. سپس در سدههای 5، 6 و 7ق، بکری، ابن عساکر و یاقوت و دیگران روایاتی اندک بر آنها افزوده و غالباً برخی اشعار که در منابع کهنتر موجود نیست، نقل کردهاند؛ از آن پس تقریباً هرچه ذکر شده، تکرار سخنان گذشتگان است. ابن میاده شاعر مدح و غزل است و میدانیم که در روزگار او غزلسرایی، خاصه در حجاز به صورت مکتبی مستقل درآمد. شاعران عاشقپیشهٔ غزلسرا دو گروه بودند: گروهی پاکدامن و پیرو عاطفه که در بادیهٔ نجد و حجاز میزیستند و به دور از ثروت و سیاست، گوشهٔ عزلت گزیده، در اشعار خود ترانهٔ عشق و زهد زمزمه میکردند (شاعران عُذْری) و گروه دیگر شاعران بیبندوبار، اما خوش قریحه که در شهرها به خصوص مدینه، نخستین مرکز خلافت اسلامی، اقامت داشتند و از همهٔ مزایای زندگی اشرافی حجاز بهره میبردند (قس: ضیف، الطور و التجدید، 12-13، 188-189؛ خفاجی، 108-109، 122-123). ابن میاده را، با توجه به روایات موجود، میتوان در بین هر دو گروه جای داد: گاه او را در بادیه، در لباس شاعر غزلسرای جاهلی میبینیم و گاه در دربار امویان، در صف مدیحه سرایان خلیفه و درباریان (نک: دنبالهٔ مقاله). از این رو زندگی وی را میتوان به دو دوره تقسیم کرد: نخست دورهٔ زندگی بدوی و صحرانشینی. او در این دوره هنوز در فضای بادیه و صحرا و به دور از مظاهر شهرنشینی و فرهنگهای بیگانه و گرایشهای تازهٔ دربارهای اموی و عباسی، گرفتار سنّتها و تعصبات قبیلهای است و به شیوهٔ شاعران جاهلی شعر میسراید و همانند آنان عشق میورزد و همچون مجنون و جمیل و دیگر راهیان عشق عذری، سوز و گداز عشق، او را از پای در میافکند (نک: وشاء، 133-134؛ بصری، 2/111، بیت 2، که خود را به جمیل مانند کرده است). عشق نخستین او در نجد با زینب دختر حسان مُرّی معروف به امّ جَحْدَر که از بستگان او نیز بود، آغاز میشود. آن دو به رسم عاشقان جاهلی و صحرانشین، گه گاه با یکدیگر دیدار و گفت و گوهای پنهانی داشتند؛ چون حسان از این راز آگاه میشود، زینب را به مردی شامی شوهر میدهد. ابن میاده با شنیدن این خبر مینالد و آن قوم را که در حق او چنین ستمی روا داشتهاند، نفرین میکند. سپس درپی معشوق سفر کرده (= ظعین)، بیابانهایشام را درمینوردد وسرانجام پساز جستوجوی بسیار او را در شام مییابد، اما امّ جحدر وی را از عاقبت سوءِ این کار برحذر داشته، از او میخواهد که به حجاز بازگردد (ابوالفرج، 2/270- 275). عشق او به ام حجدر باعث شد که بین او و دو تن دیگر از شاعران همروزگارش به نامهای حَکَم خَضْری و عَمَلَّس ابن عقیل که آن دو نیز به ام حجدر دل بسته بودند، هجویهها و دشنامهایی مبادله شود (همو، 2/287- 288). ام جحدر پس از مرگ شوهرش به نجد بازگشت و چندی بعد در آنجا درگذشت. ابن میاده در رثای وی، قصیدهای بسیار غمانگیز سرود (نک: همو، 2/278، 290). دلبستگی وی به ام جحدر چندان عمیق بود که سالها پس از مرگ او، همه جا از این عشق بدفرجام سخن میگفت (همو، 2/272-273). با اینهمه، شاعر علاوه بر ام جحدر، معشوقههای دیگری نیز چون ام ولید، ام البختری، حسینهٔ یساری و زینب داشته و دربارهٔ هر یک غزلیاتی سروده است (همو، 2/317-319، 338، 339؛ ابن میاده، 159؛ قس: ابن عساکر، 5/329)، اما مقام هیچ کدام از آنان در دل شاعر به مقام ام جحدر نمیرسید. علاوه بر اینان در اشعار وی به بسیاری از معشوقههای معروف عرب چون لیلی، سلمی، سُعدی و مَی برمیخوریم (ابن میاده، 72؛ ابن عبدالبر، 1(2)/464؛ ابن منظور، ذیل مادهٔ «شغل»؛ حداد، 37) که به درستی نمیدانیم آیا نامهایی واقعیند یا تخیلی و تقلیدی. این نخستین دوران زندگی او در نجد و حجاز بود که سراسر ماجراهای عاشقانه و گاه در افتادن با رقیبان و هجو آنان است. دومین دوران زندگی او از حدود سال 120ق آغاز میشود. میدانیم که در این روزگار مرکز سیاست از حجاز به شام انتقال یافته بود و مردم شهرهای مکه و مدینه به صف مخالفان پیوسته بودند، اما سیاست امویان، شاید به امید ساکت ساختن مردم حجاز، بر آن قرار گرفته بود که به کمک ثروتهای بیپایانی که از فتوحات به دست میآمد، آن مردم را به خود جلب کنند، به همین جهت، همهٔ آثار فراخی و خوش خواری و خوش نوشی در شهرهای بزرگ حجاز پدیدار شد و انبوهی شاعر را شیفتهٔ خود ساخت (قس: ضیف، الشعر و الغناء، 46-56؛ خفاجی، 82). ابن میاده نیز که در نجد و حجاز در فقر و تنگدستی به سر میبرد، همینکه زندگی شاعران درباری را در کاخها و غرق در ناز و نعمت دید، به آن سو شتافت و سرانجام تا حد شاعری مزدور و مداح فرو لغزید و به جرگهٔ مداحان خلفا و درباریان پیوست (نک: دنبالهٔ مقاله). وی نخستین مدایح خود را به عبدالواحد بن سلیمان بن عبدالملک، حاکم مدینه تقدیم کرد و نزد او مقام و منزلتی یافت و از جملهٔ خواص او گردید (ابوالفرج، 2/326؛ حصری، 2/590 -591؛ 2 EI). سپس به دیدار ولید بن یزید (ابوالفرج، 2/302- 305) شتافت و قصایدی در مدح او سرود. این قصاید بسیار مورد پسند ولید قرار گرفت تا آنجا که شاعر را به ملازمت خود درآورد. ابن میاده مدتی در دربار او به سر برد و مدایح بسیاری به او تقدیم داشت و از پاداشها و هدایایی گرانبها برخوردار شد. وی در ازای یکی از مدایحی که به خلیفه تقدیم داشت، به روایت ابن معتز (ص 106-107)، 400 شتر به همراه غلامی برای چراندن آنها و نیز کنیزکی زیباروی گرفت (ابوالفرج، 2/303؛ یاقوت، ادبا، 11/144-147؛ ابن شجری، 166؛ ابن فضلالله، 91؛ نالینو، 231 -230 ؛ بلاشر، .(387 مقام او نزد خلیفه به آنجا رسید که همه جا ندیم و همنشین وی گردید و خلیفه در مجالسخویش او را از همهٔشاعران برتر مینهاد (ابوالفرج، 2/302- 303، 309؛ یاقوت، بلدان، 1/415). ابن میاده در رثای ولید مرثیهای سرود که ابیاتی از آنها را ابن عساکر (5/328-329) ضبط کرده است. وی چنان به مدیحهسرایی و زندگی درباری خو گرفته بود که با دگرگون شدن احوال و روی کار آمدن عباسیان هم نتوانست از آن شیوه چشم بپوشد و به ممدوحان پیشین وفادار بماند، بلکه به عکس، بیدرنگ نزد حکام عباسی شتافت. ابتدا به بصره رفت و حاکم آنجا جعفربن سلیمان را مدح گفت (نک: ابن معتز، 107- 108) و آنگاه بر منصور خلیفهٔ عباسی (حک 136- 158ق/754- 775م) وارد شد و او را به قصیدهای ستود، اما منصور که رغبتی به شعر نداشت، به او چندان توجه نکرد و بدین سان وی نتوانست در دربار خلیفه جای باز کند و از آن پس تا زمان مرگش دیگر روی دربار را ندید (نک: خطیب، تبریزی، 2/120؛ ابن رشیق، 1/83؛ ابوالفرج، 2/323، 340؛ یاقوت، ادبا، 11/143؛ بغدادی، 1/78). در شعر ابن میاده، زبان، شیوهٔ گفتار، فضا و روح جاهلیت متجلی است. از همین رو، شعر او را با آنکه برخی از معاصرانش دارای سقطات فراوان دانستهاند (نک: ابوالفرج، 2/269؛ مرزبانی، 207)، ابن قتیبه (نک: الشعر و الشعراء، 2/639، به نقل از اصمعی) در ردیف آثار آخرین شاعرانی نهاده است که مورد استشهاد لغت شناسان قرار میگیرد و به راستی کمتر کتاب لغت و ادبی میتوان یافت که شواهدی ازشعر او در آنها نیامده باشد (مثلاً نک: اصمعی، 131، 217؛ ابوتمام، کتاب الوحشیات، 188، 270، دیوان الحماسهٔ، 120-121، 134؛ بلاذری، 4(1)/621 -622؛ ابن سکیت، 4، 5؛ جاحظ، الحیوان، جم، البرصان و العرجان، 159، 271؛ ابن قتیبه، المعانی الکبیر، 1/9، 191، عیون الاخبار، 1/382، 3/138؛ ابوعمرو شیبانی، 159؛ جرجانی، 35-36). به گزارش ابوالفرج اصفهانی (همانجا)، معاصران ابن میاده وی را بزرگترین شاعر بنی غطفان در جاهلیت و اسلام شمردهاند و حتی او را از نابغهٔ ذبیانی نیز برتر نهادهاند. به گفتهٔ همو (2/262) ابن سلام وی را در طبقهٔ هفتم شعرا، در ردیف عمر بن لجأ، عجیف (قحیف) عقیلی و عجیر سلولی آورده است (قس: سیوطی، 1/165)، اما به رغم این گفته در طبقات ابن سلام، عمر بن لجأ را نه در طبقهٔ هفتم، بلکه در طبقهٔ چهارم و قحیف عقیلی را در طبقهٔ دهم و عجیر سلولی را در طبقهٔ پنجم مییابیم و از خود ابن میاده سخنی به میان نیامده است (نک: 2/583، 593، 770). ابن شرف نیز او را از کُمیت، نُصَیب و طِرِمّاح برتر دانسته است (نک: 2 EI). شعر ابن میاده گاه چنان دلاویز بود که بزرگترین شاعران زمان را نیز شیفته میساخت: روزی، در موسم حج ابن میاده بربلندی ایستاده بود و ابیاتی در تفاخر به اجداد خویش بر میخواند. فرزدق چون دو بیت از آنها را شنید، گفت: من به این بیتها از تو شایستهترم و سپس به راوی خود گفت تا آن دو بیت را با اندک تغییری در دیوانش ثبت کند (ابوالفرج، 2/266-267؛ قس: مرزبانی، 98-99؛ صفدی، 17/144). اشعار او از همان آغاز در میان مردم رواج یافت و برخی از آهنگسازان روی قطعاتی از آنها آهنگهایی ساختند و به آواز خواندند (ابوالفرج، 6/322). ابن میاده، به رغم مدایح فراوان، گویی به هجا و کشمکش با شاعران هجوسرای آن روزگار مایلتر بود. خوی هجاگوی او حتی از کودکی آشکار بود: به قول ابن معتز (ص 107) مادر خویش را میزد، و در مصراعی میگفت «میاده، آمادهٔ شنیدن اشعار [هجاآمیز] باش». به هر حال، این امر موجب شد که میان او و بسیاری از شاعران همروزگارش از جمله حکم خضری، شقران سلامانی که او نیز از منادمان ولید بوده، سنان بن جابر، عبدالرحمان بن جُهیم اسدی، ابوصفوان اسدی، علفهٔ بن عقیل مری، عتبهٔ بن کعب بن زهیر و سماعهٔ ابن اَشْوَل نعامی و معدان طایی، هجویههایی مبادله شود. بیشترین و طولانیترین این هجویات بین او و حکم خضری بوده است (نک: ابن ظافر، 30؛ یاقوت، ادبا، 9/240-241؛ ابوالفرج، 3/265، 268، 283- 285، 287، 288-289، 303، 306- 308، 314، 333- 335؛ حداد، 42-47).اشعار وی را حنا جمیل حداد جمعآوری کرده و در 1402ق/1982م در دمشق به چاپ رسانده است. مقدمهٔ او در شرح احوال شاعر، پاکیزه و عالمانه است.