اِبْنِ مَحْرِز، ابوالعباس احمد بن محرز بن شریف محمد (مق ذیقعدهٔ 1096/ اکتبر 1685). از خاندان علوی مغرب. بعد از مرگ شریف رشیدبن محمد، عموی ابن محرز در مراکش (1082ق/1672م)، بزرگان مغرب در ذیحجهٔ همان سال با مولا اسماعیل، برادر رشید و عموی دیگر ابن محرز که در آن موقع فرمانروای مکناسهٔ الزیتون فاس بود، بیعت کردند (ابن حاج، 304؛ نک: ناصری، 7/47، 48). در آغاز سلطنت وی ابن محرز در مراکش سر به شورش برداشت و مدعی امارت شد. عدهای از طوایف عربِ سوس و دیگران بر او گرد آمدند، وی بر آن نواحی دست یافت. چون این خبر به اسماعیل رسید، به سوی مراکش تاخت. ابن محرز تاب مقاومت نیاورد و به تازا، یکی از شهرهای مغرب گریخت. اسماعیل در تعقیب او تازا را محاصره کرد. ابن محرز که کار را برخود دشوار دید، به صحرا گریخت (همو، 7/46، 47). اسماعیل در اواسط جمادیالثانی 1084/ نیمهٔ دوم سپتامبر 1673 به مکناسه بازگشت و در صدد تجهیز قوا برای حمله به صحرا بود که خبر رسید مردم فاس پیمانشکنی کرده و فرمانده آنجا را کشته و با ابن محرز بیعت کردهاند. اسماعیل ناگزیر روی بدانجا نهاد، فاس را محاصره کرد و مردم آن شهر ناچار از در تسلیم درآمدند، اسماعیل از جانب خود فرماندهی بر آنان گماشت و خود به مکناسه بازگشت (همانجا؛ قس: مراکشی، 1/120). در همین سال خبر رسید که ابن محرز وارد مراکش شده و آنجا را به تصرف خود درآورده است. اسماعیل بار دیگر روی بدانجا نهاد. دو لشکر در خارج از مراکش به هم رسیدند، جنگ درگرفت، کشتار بزرگی روی داد. سرانجام در 2 ربیعالثانی 1088ق/25 مهٔ 1677م ابن محرز که عرصه را برخود تنگ دید، از مراکش گریخت و به سوس رفت. سلطان وارد مراکش شد، ابتدا دست لشکریان را در قتل و غارت بازگذاشت، سپس مردم شهر را امان داد 70 تن از سران آنجا را کشت و گروهی را کور کرد (ناصری، 7/49-50؛ مراکشی، همانجا). بدینترتیب شورش در مراکش به پایان رسید. در 1094ق اسماعیل خبردار شد که ابن محرز در ناحیهٔ سوس برچند شهر غلبه کرده و قدرتی به هم رسانیده است، پس رهسپار سوس شد و با ابن محرز به نبرد پرداخت. این جنگ 25 روز ادامه یافت. ابن محرز تاب ایستادگی در خود ندید و به تارودانت گریخت. اسماعیل به تعقیب وی پرداخت و بار دیگر در آنجا نبرد درگرفت. در این جنگ اسماعیل و ابن محرز هر دو زخم برداشتند (اواسط جمادیالا¸خر 1094/ اواخر مهٔ 1683). اسماعیل به مکناسه بازگشت (ناصری، 7/63 - 65؛ مراکشی، 1/121) و ابن محرز در تارودانت ماند. ابن محرز در یکی از روزها که به زیارت یکی از اولیای جماعت عُبیده میرفت، با عدهای از یاران اسماعیل روبهرو شد. آنها ابن محرز را به گمان اینکه یکی از فرماندهان اوست، گرفتند و کشتند. چون اسماعیل از این موضوع آگاه شد، خود به آنجا آمد، بعد از اینکه جنازه را دید و شناخت دستور دفن آن را داد. بعد از مدتی در یکی از شبها مردم تارودانت که بر مرگ او تردید داشتند، قبر او را شکافته، بعد از شناسایی و اطمینان از مرگ او، جسدش را در تابوتی نهادند و با خود بردند و در جایی دیگر به خاک سپردند (ناصری، 7/68 -69؛ مراکشی، 1/121-122).