اِبْنُ الْمارِسْتانیّه، فخرالدین ابوبکر عبیدالله (عبدالله) بن ابی الفرج علی بن نصر بن حُمرهٔ (حمزه) تیمی بکری (541 -599ق/1146- 1203م)، طبیب، مورخ و ادیب حنبلی مذهب بغدادی. پدر و مادر او هر دو از کارکنان بیمارستانی در پایین بغداد بودند (منذری، 1/469؛ ابن نجار، 2/96؛ ابن رجب، 1/446)، از این رو وی لقب ابن المارستانیه یافت. پدرش به «فُرَیْج» - تصغیر ابوالفرج - شهرت داشت و مردی عامی بود (ابن نجار، همانجا). فخرالدین خود مدعی بود که نسبش از طریق پدر به خلیفهٔ اول ابوبکر میرسد و بدین لحاظ خود را بکری مینامید. ابن نجار (همانجا). این ادعا را بیاساس دانسته است، ضمناً ابن رجب (1/442) در نسب نامهٔ وی به خط خود او «المحمدی» را دیده است. فخرالدین تحصیلات خود را از کودکی آغاز کرد (ابن نجار، همانجا) و فنون مختلف ادب و نیز خطابه را فرا گرفت و در این باره از ابوالبقای عُکبری بهرهها برد (ابن ابی اصیبعه، 2/323). وی همچنین از محضر مشایخ و محدثانی چون ابوالمظفر ابن شبلی، ابوالفتح ابن بطّی و یحیی بن ثابت بن بندار و جمعی دیگر از همین طبقه و طبقهٔ بعدی محدّثان استفاده کرد (ابن رجب، 1/442-443؛ قس: ابن حجر، 4/109). خود فخرالدین مدعی استماع حدیث از ابوالفضل محمد بن عمر اُرموی نیز بوده است، ولی برخی ادعای او را، از آنجا که ارموی از محدثان طبقهٔ پیشین بوده، نادرست دانستهاند (ابن نجار، همانجا). از منابع برمیآید که وی محدثی موثق نبوده است (همو، 2/98؛ ذهبی، سیر، 21/398)، اما به نظر میرسد که در تکذیب و طعن او غلوّ شده باشد (نک: ابن نجار، 2/96؛ ابوشامه، 34). فخرالدین با بزرگان و ناموران روزگار خود از جمله عبدالرحمان ابن جوزی مرتبط بوده (ابن نجار، 2/98-99) و با ابوالمظفر عبیداللهبن یونس حنبلی، وزیر الناصر خلیفهٔ عباسی (حک 575 -622ق/1179- 1225م) دوستی داشته (همو، 2/97؛ ابن حجر، 4/108-109). وی به خصوص از زمان وزارت ابن یونس، منزلت اجتماعی والاتری یافت و به مقام مدرّسی و نظارت موقوفات بیمارستان عضدی بغداد نایل شد (ابن نجار، همانجا؛ ابن ابی اصیبعه، 2/323). او که در این دوره از وضع مالی خوبی نیز برخوردار بود، در «درب الشاکرّیهٔ» بغداد، مرکزی علمی به نام «دارالعلم» گشود و کتب بسیاری برای استفادهٔ طالبان علم وقف آنجا کرد (ابن نجار، همانجا؛ ابن رجب، 1/443). نیز در همین دوره، روزهای جمعه در «جامع قصر» حدیث میگفت (همانجاها؛ ابن ساعی، 9/113). اما از اینکه در محاکمهٔ عبدالسلام بن عبدالقادر جیلی شرکت و برضد او صحنه گردانی کرده و در سوزاندن کتابهای ارزشمند او اهتمام داشته (ابوشامه، همانجا؛ ابن عبری، 238؛ قفطی، 229؛ جواد، 82)، میتوان احتمال داد که مردی سخت متعصب بوده است (قفطی، همانجا). در 590ق/1194م الناصر، ابن یونس را عزل کرد و وزارت را به ابن قصاب شیعی سپرد. بر اثر این انتصاب، دوران جولان حنبلیان در بغداد به سرآمد و فخرالدین و ابن جوزی هر دو دستگیر و گرفتار شدند (ابن رجب، همانجا). فخرالدین را در همان بیمارستان که مدتی مدید در آن به شغل تدریس اشتغال داشت زندانی ساختند و حتی او را با دیوانگان به زنجیر کشیدند و اموالش را مصادره کردند و «دارالعلم» او را با همهٔ کتابهایش فروختند (ابن نجار، ابن رجب، همانجاها). سرانجام بعد از دو سال آزاد شد و چون در کارهای پزشکی و معالجهٔ بیماران مهارت داشت (ابن ابی اصیبعه، 2/333)، برای امرار معاش، به عنوان طبیبی دوره گرد به منزل بیماران میرفت. این بار نیز کارش بالا گرفت و ثروتی اندوخت و کتابهای از دست رفته را دوباره گرد آورد (ابن نجار، ابن رجب، همانجاها؛ ابن عماد، 4/340). وی چند سال بعد از سوی دیوان خلیفه به دریافت خلعت نایل شد و ماموریت یافت (صفر 599) به تفلیس به سفارت نزد امیر ابوبکر مذکر ابن ایلدگز بن پهلوان عزیمت کند (ابن نجار، 2/97؛ ابن ابی اصیبعه، همانجا). پس از انجام مأموریت، در راه بازگشت به بغداد در محلی به نام «چرخ بند» واقع در نزدیکی نخجوان در 59 سالگی درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد (نک: ابن نجار، 2/99؛ ابن ساعی، 9/113؛ ابن فوطی 4(3)/226). ابن نجار، فخرالدین را ادیب و شاعری برجسته دانسته و قطعهای از شعر او را که مضمونی عاشقانه دارد، ذکر کرده است (2/98؛ نیز نک: ذهبی، سیر، 21/397). او در طب و منطق و فلسفه مطالعاتی داشت و به ویژه در فنون پزشکی مهارت فراوان کسب کرد (ابن نجار، 2/97؛ ابن ابی اصیبعه، همانجا؛ ذهبی، المختصر، 231). وی همچنین به فقه حنبلی و استماع و روایت حدیث چندان اقبال داشت که به عنوان محدث و فقیه نیز مشهور شد (ابن فوطی، همانجا) و در اربل و موصل و شهرهای دیگر به روایت حدیث پرداخت (منذری، 1/469؛ ابن حجر، 4/109).آثار: چند کتاب و رساله به ابن المارستانیه نسبت داده شده که نشانی از آنها به دست نیامد: 1. دیوان الاسلام فی تاریخ دارالسلام (ابوشامه، 34؛ ابن ساعی، همانجا). ابن ابی اصیبعه نام آن را به صورت دیوان الاسلام الاعظم آورده و یادآوری کرده که این کتاب به پایان نرسید (2/333). این کتاب را ذیلی بر تاریخ بغداد خطیب بغدادی دانستهاند (حاجی خلیفه، 1/288؛ قس: ابن جوزی، 8/1)/59). موضوع آن تاریخ تفصیلی بغداد و دارای 360 بخش بوده است (ابن ابی اصیبعه، ابن ساعی، ابن عماد، همانجاها). این کتاب چندان شهرتی نداشته است (ابوشامه، همانجا)، اما به نظر میرسد که ابن جوزی (همانجا) آن را در اختیار داشته، زیرا از آن مطالبی نقل کرده است. برخی از متأخران نگارش آن را به فرمان خلیفه دانستهاند ( نامهٔ دانشوران، 7/117). 2. سیرهٔالوزیر ابن هُبیره، در شرح حال ابن هبیرهٔ وزیر (499- 560ق) نوشته شده (ابوشامه، همانجا؛ ابن کثیر، 13/35) و به نظر میرسد که ابن خلکان آن را در اختیار داشته است، زیرا در خلال شرح حال ابن هبیره، در چند مورد از کتابی به نام السیرهٔ مطالبی نقل کرده و از مؤلف آن به عنوان «صاحب السیرهٔ» یاد کرده که محتمل است منظور وی ابن مارستانیه و همین اثر او بوده باشد (ابن خلکان، 6/232، 241). 3. کتاب خطب، که شمسالدین ابوعبدالله بغدادی کاتب از تدوین و عرضهٔ آن بر استاد ابوالبقاء عُکبری سخن گفته است (ابن ابی اصیبعه، همانجا). برخی از منابع متأخر نیز آثاری به او نسبت دادهاند که نویسندگان پیشین به آنها اشاره نکردهاند: 1. «تاریخ بیمارستان عضدی»؛ 2. «رسالهٔ ادویهٔ مرکبه» (نجمآبادی، 712)؛ 3. «رساله در رجوع به طبیب»؛ 4. «رساله در خوردن سموم و منابع و دفع مضار آن»؛ 5. «رساله در تدبیر حوائل» ( نامهٔ دانشوران، همانجا). علاوه بر اینها از تعالیق وی بر بعضی از کتب طبی نیز سخن رفته است (نک: همانجا).